معنی انداخته
لغت نامه دهخدا
انداخته. [اَ ت َ / ت ِ] (ن مف) افکنده. پرتاب شده. پرت شده. (فرهنگ فارسی معین).ملفوظ. لفیظ. لقی. قذیفه. (منتهی الارب). || محذوف. ساقط شده. از حساب افکنده. (یادداشت مؤلف). ساقط شده و از حساب افکنده و بدور انداخته. (فهرست لغات و اصطلاحات التفهیم ص قلب): و آن سال را عام ایشان ملماسه خوانند و معنیش ماه انداخته بود نه بکار و مَل آن فتیل باشد پیچیده که میان دو کف بماند چون یکی بر دیگر مالیده آید و ماس ماه بود پس این چنان بود که ماه انداخته ٔ نه بکار و اما بلغت فصیح ایشان ادماسه است نه ملماسه. (التفهیم ص 226).
- برانداخته، معدوم. از میان برداشته شده:
داد در این دور برانداخته است
در پرسیمرغ وطن ساخته است.
نظامی.
- ستارگان انداخته، کواکب منقضه. (از فهرست لغات و اصطلاحات التفهیم ص قلب).
|| رای زده. مشورت شده. (فرهنگ فارسی معین).
پس پشت انداخته...
پس پشت انداخته. [پ َ س ِ پ ُ اَ ت َ] (ن مف مرکب) رجوع به پس پشت افکنده شود.
فرهنگ عمید
افکنده،
افتاده،
پرتشده،
حل جدول
لفیظ
عقب انداخته
معوق
عقب انداخته شده
معوق
کنگر خورده لنگر انداخته
کسی که مدت طولانی در جایی مانده و خیال رفتن نداشته باشد.
انداخته و ساقط شده
لفیظ
به تأخیر افتاده- عقب انداخته شده
معوق
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) افکنده پرتاب شده پرت شده، رای زده مشورت شده.
لنگر انداخته
(صفت) متوقف شده (کشتی)، اقامت کرده متوقف، حمول و با وقار.
واژه پیشنهادی
فارسی به عربی
ربح مفاجی
ضرب المثل فارسی
از ضرب المثل های شیرین فارسی
معادل ابجد
1061