معنی ایبک
فرهنگ فارسی هوشیار
ترکی ماه پر ماه، بت، پیک، شش انگشتی، نام برده ای است برده (اسم) نامی است ترکان را، قاصد، غلام: (گفت ای ایبک بیا در آن رسن تا بگویم من جواب بوالحسن. )
لغت نامه دهخدا
ایبک. [ب َ] (اِ) بت را گویند و بعربی صنم خوانند. (برهان) (غیاث) (هفت قلزم). بت. صنم. || بمجاز به معنی معشوق. (غیاث) (آنندراج):
در گوشه ٔ نه گردون تو دوش قنق بودی
مه طوف همی کردت ای ایبک خرگاهی.
مولوی.
|| غلام و قاصد. (غیاث) (آنندراج):
گفت ای ایبک بیاور آن رسن
تا بگویم من جواب بوالحسن.
مولوی.
ایبک. [ب َ] (اِخ) نام غلامی از غلامان سلطان شهاب الدین غوری که در دهلی پادشاهی کرده و کتاب تاج المآثر بنام اوست. آخر از اسب افتاد و درگذشت. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به قطب الدین آیبک و آی بیک قطب الدین شود.
قلعه ٔ ایبک
قلعه ٔ ایبک. [ق َ ع َ ی ِ اَ ب َ] (اِخ) (قلعه ٔ اتک) قلعه ٔ مشهوری است به بلخ. رجوع به تاریخ شاهی ص 326 شود.
حسام الدین ایبک...
حسام الدین ایبک. [ح ُ مُدْ دی ب َ] (اِخ) ختائی. از معاصرین غازان خان است و او را مفسد خوانده است. (تاریخ غازانی صص 42- 43).
حسام الدین ایبک. [ح ُ مُدْ دی ب َ] (اِخ) علی خطیب. از امرای کرمان و در کدورتی که میان اتابک محمد و چفرانه واقع شد، مجروح گشت. (تاریخ افضل ص 85).
خلیل
خلیل. [خ َ] (اِخ) ابن ایبک بن عبداﷲصفوی. رجوع به صلاح الدین صفوی شود.
باجسری
باجسری. [ج ِ] (ص نسبی) منسوبست به باجسرا. (سمعانی). رجوع به باجسرا شود: و مجاهدالدین ایبک دواتدار که سرلشکر خلیفه بود و ابن کر پیشتر میان بعقوبه و باجسری لشکرگاه ساخته بودند. (رشیدی).
تقصادی
تقصادی. [] (اِخ) علی بن ایبک بن عبداﷲ تقصادی علاءالدین دمشقی. متوفی بسال 801 هَ. ق. است. و تاریخی در حوادث زمان خود نگاشته است. (از اسماء المؤلفین ج 1 ص 726).
حل جدول
فرهنگ عمید
ماه،
ماه بزرگ، ماه تمام،
[مجاز] بت، صنم،
[مجاز] معشوق،
نام های ایرانی
پسرانه، ماه بزرگ، یا آن که ماه او را بزرگ ساخته است
واژه پیشنهادی
ایبک
معادل ابجد
33