معنی برعکس

لغت نامه دهخدا

برعکس

برعکس. [ب َ ع َ] (ق مرکب) بعکس. بالعکس. برخلاف. (آنندراج). و رجوع به عکس شود.
- برعکس کردن، برخلاف آن کردن.
- || واژگون کردن. وارونه کردن. معکوس کردن.

فارسی به انگلیسی

برعکس‌

Counter, Contrarily, Contrariwise, Converse, Conversely, Rather, Reverse, Vice Versa

فارسی به ترکی

برعکس‬

tersine, aksi

فارسی به ایتالیایی

برعکس

rovescio

viceversa

contrario

anzi

invece

فرهنگ عمید

برعکس

به‌عکس، برخلاف: فکر نکن آدم خوبی است، برعکس خیلی هم شیاد است،

فرهنگ معین

برعکس

(بَ عَ) [فا - ع.] (ق مر.) برخلاف، به عکس آن چه گفته شد.

حل جدول

برعکس

وارونه، واژگون

نگون

واژگونه

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

برعکس

واژگونه، وارونه، واژگون

مترادف و متضاد زبان فارسی

برعکس

باژگونه، وارو، وارونه، واژگونه، برخلاف، برضد، بالعکس، به‌رغم، خلاف

کلمات بیگانه به فارسی

برعکس

وارونه

فارسی به عربی

برعکس

علی خلاف، معکوس

فرهنگ فارسی هوشیار

برعکس

برخلاف، بالعکس

معادل ابجد

برعکس

352

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری