معنی بزرگزادگان

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

اشراف

اعیان، اغنیا، بزرگان، بزرگزادگان، بلندپایگان، نجبا

فرهنگ معین

لالایی

غلامی، خدمتکاری، تربیت بزرگزادگان، (اِمر.) نوعی پارچه کم ارزش. [خوانش: (حامص.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

لالابگی

(اسم) للگی بزرگزادگان، اتابیکی: اشغال لشکر کشی و لالابگی بمخلص الدین مسعود مربوط. . .


واخر

(صفت) باز خرنده باز خریدار، خریدار: ((تالا جرم بعهد آن پادشاه بزرگزادگان همه بمکتب می نشینند و هنر را واخر بود و هنرمندی آسوده. ))


نجباء

(اسم) جمع نجیب: مردمان نجیب بزرگزادگان گرامی گوهران: ناصح ملک شه ایران ایرانشاه آن که نزادازنجبادهرچنومنتجبی. (سنائی. مصف. ‎ 320)، چهل تن اندکه اموربندگان واصلاح حال وکارآنان رابعهده دارندودرحقوق خلق تصرف میکنند.


لای لای

‎ غلامی بندگی خدمتکاری: پیش یکران ضمیرش عقل را داغ بر رخ کش به لالایی فرست. (خاقانی. عبد. 576) توضیح در دیوان چا. سج. ص ‎: 825 مولایی، تربیت بزرگزادگان. -3 (اسم) قسمی پارچه کم ارزش: قلمی گر چه بود خواجه ابیاریها همچو لالایی بیقدر غلامست اینجا. (نظام قاری 39 لغ. )


لالائی

‎ غلامی بندگی خدمتکاری: پیش یکران ضمیرش عقل را داغ بر رخ کش به لالایی فرست. (خاقانی. عبد. 576) توضیح در دیوان چا. سج. ص ‎: 825 مولایی، تربیت بزرگزادگان. -3 (اسم) قسمی پارچه کم ارزش: قلمی گر چه بود خواجه ابیاریها همچو لالایی بیقدر غلامست اینجا. (نظام قاری 39 لغ. ) صوتی که بدان طفل را در گهواره خوابانند

لغت نامه دهخدا

لهراسف

لهراسف. [ل ُ] (اِخ) نام برادر مولانا ارجاسف امیدی شاعر، از جمله ٔ بزرگزادگان ری. (مجالس النفائس ص 399).


واخر

واخر. [خ َ] (نف مرکب) واخرنده. بازخرنده: تا لاجرم به عهدآن پادشاه بزرگزادگان همه به مکتب می نشستند و هنر را واخر بود و هنرمندی آسوده. (راحهالصدور راوندی).


مظفر

مظفر. [م ُ ظَف ْ ف َ] (اِخ) شبانکاره. از بزرگزادگان فارس بود. چون به هرات رفت در دربار سلطان حسین میرزا در سلک اعاظم اهل قلم درآمد آنگاه منصب وزارت یافت. پس از چندی مغضوب و کشته شد. رجوع به دستورالوزراء ص 399 و حبیب السیر شود.


ساسر

ساسر. [س ِ] (اِخ) (کوه...) یا کوه مقدس. تلی بود درچهارهزار و پانصدگزی روم. بسال 493 ق. م. پلبسها (طبقات عامه) روم چون تاب تحمل دیون پاتریسیوسها (بزرگزادگان) را نداشتند از آن شهر خارج شدند و بر تل ساسر مقام کردند. این تل از آن زمان مشهور گشت. (از فرهنگ تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ترجمه ٔ نصراﷲ فلسفی).


بالیچه

بالیچه. [چ َ / چ ِ] (اِخ) خواندمیرآرد: خواجه شمس الدین علی بالیچه از بزرگزادگان سمنان بود و به فنون فضایل و کمالات اتصاف داشت و پیوسته همت برتربیت اهل علم و فضیلت می گماشت، و در سنه ٔ خمس و اربعین و ثمانمائه (845 هَ. ق.) بعد از عزل امیرعلی شقانی به فرمان حضرت خاقانی بوزرات رسید اما چون خواجه غیاث الدین پیراحمد با این انتصاب موافق نبود خواجه در غایت ملالت به خانه رفته، سه روز به دیوان حاضر نشد و در آن ایام از جانب شیراز عرضه داشتها به پایه ٔ سریر اعلی آمده، خواجه شمس الدین بی حضور و شعور خواجه پیراحمد مضمون آنها را بعرض رسانید و در جواب احکام نوشته و مهر کرده، نزد خواجه پیراحمد فرستاد. هرچند وقوع آن حالت بر کدورت ضمیر وزیر افزود اما ازغضب حضرت شاهرخی ترسیده بود، آن کاغذها را مهر نموده و روز دیگر به دیوان تشریف فرمود و خواجه شمس الدین سمنانی تا آخر ایام حیات حضرت خاقانی بر مسند وزارت متمکن بود. مآل حال او به وضوح نپیوست، بنابرآن تعرضی بدان نرفت. (از دستور الوزراء خواندمیر ص 361).


برمک

برمک. [ب َ م َ] (اِخ) نام جد یحیی بن خالد برمکی، و ایشان را برامکه گویند. (منتهی الارب). برمک از بزرگزادگان عجم بود، به خدمت عبدالملک مروان آمد و پایه ای بلند یافت در ندیمی و به عهد هشام بن عبدالملک مسلمان گشت و عقب و نسلش بسیار گشت همه خداوندان عقل و کفایت. (مجمل التواریخ). عنوان اجداد افراد خاندان برمکیان، و آن در اصل عنوان لقبی بود که به رئیس روحانی معبد بودایی [بهار] بلخ میدادند. برمک معروف پدر خالد واو پدر یحیی وزیر مشهور هارون الرشید است. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به آل برمک شود. نام جد برامکه، در ترجمه ٔ تاریخ طبری، برمک بن ضروز ذکر شده است که او وزیر شیرویه بود. رجوع به پرویز شود:
فضل از نژاد برمک آتش پرست بود
تو از نژاد مهتر دین و علی زکی.
سوزنی.
وز سوم جعفر ار سخن رانم
برمک از آل خویش دارد عار.
خاقانی.
- جعفربرمک، جعفر برمکی:
نامردم ار ز جعفر برمک چو یادم آید
هر فضله ای از آنها چون جعفری ندارم.
خاقانی.
و رجوع به جعفر (ابن یحیی...) شود.


قاضی زاده ٔ تتوی...

قاضی زاده ٔ تتوی. [دَ / دِ ی ِ ت َ ت َ] (اِخ) احمدبن قاضی نصراﷲ دبیلی تتوی سندی، معروف به قاضی زاده ٔ تتوی. از افاضل مورخین امامیه است که پدرش در شهر تته از بلاد سند از قضات حنفیه بوده و خودش تشیع اختیار کرده و در دربار اکبر شاه هندی (963- 1004 هَ. ق.) تقرب یافته است. او راست: 1- احسن القصص و دافع الغصص که تاریخ الفی مذکور در ذیل را به جهت ضخامت آن ملخص کرده و به همین اسم موسومش داشته و یک نسخه از آن در خزانه ٔ رضویه موجود است. 2- اخلاق التتوی. 3- اسرارالحروف که مثل کتاب مفاحص تألیف صائن الدین علی بن محمد ترکه مشتمل به رموز اعداد هم میباشد. 4- الفی یاتاریخ الفی که به قول الذریعه تاریخ هزارساله ای از رحلت حضرت رسالت (سال دهم هجرت) تا عصر خود مؤلف بوده و آن را در دو مجلد بزرگ به زبان فارسی برای شاه معظم تألیف کرد و نسخه ٔ هر دو مجلد در خزانه ٔ رضویه موجود و جلد اولش تا سال پانصد رحلت بوده و جلد دوم نیز از پانصدویکم تا نهصدوهشتادوچهارم رحلت میباشد و در الذریعه بعد از این جمله آمده: در آن نسخه تتمه ٔ هزار سال نبوده. 5- تحقیق التریاق الفاروق. 6- خلاصه الحیاه در اخبار حکماء. سبب تشیع قاضی زاده همانا مصاحبت صلحای عراق عرب بود، که در ولایت خود به فیض صحبت ایشان نائل و کمال همنشین دلنشین وی گردیده و علاوه بر آن موافق آنجه معاصر او قاضی نوراﷲ شوشتری در مجالس المؤمنین گفته قاضی زاده در خلال آن احوال حضرت امیرالمؤمنین را در خواب دید که تفسیر کشاف در دست گرفته و آیه ٔ مبارکه انما ولیکم اﷲ را گشوده و بدو فرمود که تفسیر این آیه را مطالعه کن. پس از خواب بیدار شده و مبهوت و متحیر جویای کتاب کشاف شد، تا میرزا حسن نامی از بزرگزادگان عراق را دید که کتاب کشاف بر دست و خانه ٔ قاضی زاده را سراغ میکند که آن را حسب الامر رؤیائی آن حضرت به او برساند. قاضی زاده بعد از مطالعه ٔ تفسیر آن آیه مذهب شیعه را قبول نمود. باری قاضی زاده بنابرآنچه از نامه ٔ دانشوران نقل شده به سال 997 هَ. ق. مقتول گردیده لکن به قرینه ٔ مدت هزار سال کتاب الفی مذکور فوق او که اولش از رحلت حضرت رسول (ص) مطابق دهم هجرت بوده و با در نظر گرفتن اینکه کتاب احسن القصص مذکور فوق را نیز بعد از آن تألیف کرده شهادت او بالقطع بعد از سال 1010 هَ. ق. است و قاضی نوراﷲ شوشتری متوفی به سال 1019 هَ. ق. نیز که معاصر او بوده و بصیر به حالش میباشد، در مجالس المؤمنین گوید که قاضی زاده بعد از سال 1010 هَ. ق. در لاهور به شهادت رسیده و در همانجا در بقعه ٔ میرحبیب اﷲ دفن شد. باری دبیلی منسوب به شهر دبیل از بلادهند است و تتوی هم منسوب به شهری است تته نام از بلاد مذکوره و سند بلادی است ما بین هند و کومان و سجستان. (روضات الجنات ص 21) (مواضع متفرقه از الذریعه) (ریحانه الادب ج 3 ص 266). و رجوع به احمدبن نصراﷲ شود.

معادل ابجد

بزرگزادگان

312

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری