معنی بیگلر
لغت نامه دهخدا
بیگلر. [ب َ / ب ِ ل َ] (ترکی، اِ مرکب) (از: بیگ، امیر و بزرگ شهر + لر، علامت جمع ترکی) امراء. بزرگان شهر. رجوع به بیگ و بیگلربیگی شود.
مله بیگلر
مله بیگلر. [م ِ ل ِ ل َ](اِخ) دهی از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان است و 150 تن سکنه دارد.(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
حیدرلوی بیگلر
حیدرلوی بیگلر. [ح َ دَ ب ِ ل َ] (اِخ) دهی است از دهستان نازلو بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه. در چهارهزارگزی خاور شوسه ٔ ارومیه به سلماس. دارای 475 تن سکنه است. محصولاتش غلات، توتون، چغندر، کشمش و حبوبات است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
قره بیگلر
قره بیگلر. [ق َ رَ ب ِ ل َ] (اِخ) دهی از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان خیاو واقع در 10 هزارگزی باختر خیاو و 5 هزارگزی راه شوسه ٔ خیاو به اهر. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. سکنه ٔ آن 79 تن. آب آن از قره کول و محصول آن غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
قلعه بیگلر
قلعه بیگلر. [ق َ ع َ ب ِ ل َ] (اِخ) دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه ٔ شهرستان قوچان، واقع در 24هزارگزی شمال باختری قوچان و 2هزارگزی شمال شوسه ٔ عمومی قوچان به شیروان. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنه ٔ آن 574 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و میوه جات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ساعتلوی بیگلر
ساعتلوی بیگلر. [ع َ ی ِ ب َل َ] (اِخ) دهی است از دهستان نازلو بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه، واقع در 19هزارگزی شمال باختری ارومیه و 2هزارگزی شمال باختر شوسه ٔ ارومیه به سلماس. جلگه ای، و هوایش معتدل سالم، و آبش از نازلو چای، محصولش غلات، توتون، چغندر، حبوبات، کشمش است و 636 تن سکنه دارد که به زراعت میگذرانند. از صنایع دستی محلی جوراب بافی در آن معمول است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
فرهنگ معین
امیر، بزرگ شهر یا طایفه. [خوانش: (لَ) [تر.] (ص مر.)]
حل جدول
امیر
امیر قوم
کدخدا
بکتاش ، بیگلر
بزرگ قوم
بیگ، بیگلر
امیر قوم
بکتاش، بیگلر
بزرگ قوم
خدیش، بیگلر
کدخدا
فرهنگ فارسی هوشیار
بزرگتر شهر
معادل ابجد
262