معنی تت
لغت نامه دهخدا
تت. [ت ِ] (اِخ) شط کوچکی است در جنوب فرانسه که از پیرنه ٔ شرقی سرچشمه گرفته وارد دریای مدیترانه میشود و صد و بیست هزار گز طول دارد.
تت. [ت ُ] (اِخ) مرکز بخشی در شهرستان «دیپ » است که در ایالت «سن مارتیم » و بر کنار راه آهن «رون » به «دیپ » واقع است و 720 تن سکنه دارد.
تت. [ت ِ] (اِخ) (عید...) یکی از مراسم مذهبی است که بوسیله ٔ مردم «آنام » رسمیت یافت. این عید در اولین روز سال چینیان (بین بیستم ژانویه و نوزدهم فوریه) برگزار میگردد.
تت ها
تت ها. [ت ِ] (اِخ) قانونگذار معروف آتن مردم آن شهر را بموجب دارایی آنان بر چهار طبقه ٔ تقسیم کرده که طبقه آخرین تت ها یعنی مزدوران بودند. افراد این طبقه بنابر قانون سلن به مقامات حکومت و فرماندهی سپاه و سایر مشاغل نائل نمیتوانستند شد. (تاریخ قدیم فوستل دوکلانژ).
تت و پت
تت و پت. [ت ِ ت ُ پ ِ] (اِ مرکب، از اتباع) تته پته. رجوع به تت و پت افتادن و تت و پت کردن و لکنت پیدا کردن شود.
تت و پت افتادن...
تت و پت افتادن. [ت ِ ت ُ پ ِاُ دَ] (مص مرکب) لکنت پیدا کردن. تت و پت کردن.
تت رام نس
تت رام نس. [ت ِ ن ِ] (اِخ) (... صیدایی). یکی از اشخاص معروف بحریه ٔ خشایارشا در جنگ با یونان که پس از فرماندهان بحری قرار داشت. وی پسر آنیسوس بود. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 471 شود.
تت و پت کردن
تت وپت کردن. [ت ِ ت ُ پ ِ ک َ دَ] (مص مرکب) چون طفل نو زبان باز کرده سخن گفتن. شکسته سخن گفتن چنانکه اطفال. شکسته چنان سخن گفتن که بیشتر حروف به «ت » و «پ » بدل گردد. با زبانی گرفته چون اطفال سخن گفتن.رجوع به تت و پت و تت و پت افتادن و تته پته شود.
حل جدول
عید ویتنامی ها
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
معادل ابجد
800