معنی تکنولوژیک

حل جدول

تکنولوژیک

فن‌آورانه


معادل فارسی تکنولوژیک

فن آورانه

فناورانه


فن آورانه

معادل فارسی تکنولوژیک

واژه پیشنهادی

انگلیسی به فارسی

Technological Changes

تغییرات تکنولوژیک

سخن بزرگان

آرتور شوپنهاور

در جهان ذهن، ما ارواحی جدا از جسم و آزاد از قانون و عسرت و اضطراب هستیم. بنابراین در زمین مسرتی وجود ندارد که با آنچه ذهنی والا و پرثمر در لحظه ای فرخنده در خود می یابد برابری کند.

نخستین و مهمترین سبب های نیک بختی انسان، عبارت است از خلق و خوی خود او.

فضیلت حقیقی، مهم نیست در چه زمینه ای، تنها آنجا به دست می آید که اثر به خاطر خودش خلق شده باشد و نه به عنوان وسیله ای برای نیل به اهداف برتر.

یک اثر بزرگ و فوق العاده و اصیل فقط آنگاه خلق می شود که مؤلفش افکار، روش و عقاید معاصرانش را نادیده بگیرد.

جماعت درس خوانده ی باسواد آنقدر افراط می کنند و گندش را بالا می آورند که افتخار و شرف نابغه را لکه دار می کنند؛ دقیقاً به همان صورت که ایمان به مقدسات به جهل و خرافه پرستی ابلهانه بدل می گردد.

اکثر مردم هنگامی که به پایان کار می رسند و نظری بر گذشته می افکنند در می یابند که سرتاسر زندگی را چون چیزی گذرا زیسته اند و با حیرت مشاهده می کنند که آنچه بی اعتنا از کنارش گذشته اند و لذتی از آن نبرده اند همان زندگی شان بوده است.

لازم است بر سر نویسنده بی نام و نشان، یعنی یک شارلاتان ادبی فریاد زد که اگر شجاعت آن را نداری که آنچه را درباره مردم می گویی آشکارا تصدیق کنی بهتر است زبان تهمت خود را نگاه داری.

تقلید از سبک دیگران مانند صورتک بر چهره زدن است، اما صورتک به سرعت لوس و غیر قابل تحمل می شود، چرا که بی روح و بی دوام است.

نویسندگانی که جملات سخت و پیچیده و مبهم به هم می بافند، براستی نمی دانند چه می خواهند بگویند... آنها اغلب مایلند از خودشان و دیگران پنهان سازند که حرفی برای گفتن ندارند.

مردمان زیادی هستند که تلاش می کنند فقر اندیشه شان را زیر انبوهی از کلمات بی مصرف پنهان کنند.

شلختگی اهانت به جامعه است.

ذهن نیز تحت فشار مداوم افکار دیگران از کار می افتد.

مادام که مجلات ادبی، معلومات مختصر و پیش پا افتاده ی مردمان معمولی را چاپ می کنند، به ویژه ابزار مکارانه ای برای سرقت وقت مردم زیبایی شناس هستند؛ وقتی که باید برای پیشرفت فرهنگ به شاهکارهای اصیل هنری اختصاص یابد.

اصل و اساسی که تمام اخلاق گرایان به راستی در باب آن نظری یکسان دارند، این است: کسی را نیازار و هرچه می توانی به دیگران یاری برسان.

اغلب، فقرا برای همدردی و دستگیری از دیگران آمادگی بیشتری دارند.

مشاهده دقیق مردم حتی اگر ارزش مصاحبت نداشته باشند مهم و ارزشمند است. هر فرد به عنوان تصوری از طبیعت، ارزش مشاهده دارد؛ بنابراین بالاترین درجه متعلق به زیبایی است، زیرا تصویر کامل تر و متعالی تر طبیعت است.

اگر اثری بی همتا از یک نابغه به ذهنی معمولی پیشکش شود، آن ذهن ساده از آن اثر همان اندازه بهره مند می شود که یک نفر مبتلای به نقرس از دعوت شدن به مجلس رقص. یکی فقط به جهت تشریفات به مجلس می رود و آن دیگری تنها به جهت عقب نماندن از قافله کتاب را می خواند.

با مصلحت دیگران ازدواج کردن، در جهنم زیستن است.

هوش و استعداد خود را پرورش بده، اما نه از راه مطالعه صرف، بلکه با تفکر توام با عمل. تمایل بیشتر دانشمندان به مطالعه شبیه تلمبه است؛ خالی بودن مغزهای خودشان موجب می شود که افکار مردم دیگر را به سوی خود بکشند؛ هرکس زیاد مطالعه کند به تدریج قدرت تفکر [خود] را از دست می دهد.

هیچ کس خود را آنگونه که براستی هست نمی نمایاند، بلکه نقاب خود را بر چهره می زند و نقش خود را بازی می کند. در حقیقت، مراتب اجتماعی ما چیزی بیش از یک کمدی بی سر و ته نیست.

آنچه مردم را سنگدل می سازد این است که در هر انسان تنها آن میزان توان هست که بتواند دردها و رنجهای خود را تحمل کند.

ممکن است انسان در مورد مسایل دیگران درست قضاوت کند، ولی در مسایل مربوط به خودش به خطا رود. زیرا هنگام قضاوت در امور خودمان، «اراده» به فعالیت پرداخته و «عقل» را از کار می اندازد. از این رو شخص باید با دوست خود مشورت کند.

ما سه چهارم [وجود] خودمان را به تاوان اینکه شبیه دیگران باشیم از دست می دهیم.

هر قومی اقوام دیگر را مسخره می کند؛ در حالی که همه بر حق هستند.

نقل قول نادرست اغلب معلول یک نیت ناپاک است و در نهایت، بی شرمی نفرت انگیز و فرومایگی فطرت و بدذاتی و چنین شخصی همانند کسی که دست به جعل سند می زند دیگر در اختیار خودش نیست و تا ابد اخلاق صدق و راستی را از کف می دهد.

هنر، گونه ای رستگاری است؛ ما را از خواستن، یعنی درد و رنج، آزادی می بخشد و تصاویر زندگانی را دلربا می سازد.

هر عدم تناسب بین اراده و خرد به بدبختی انسان منجر می گردد.

هر خشنودی که به دست می آید تخمه ی امیال دیگری را با خود دارد؛ زیرا امیال و خواهش های اراده ی شخصی را پایانی نیست.

نویسنده باید در وقت خواننده، در تمرکز حواس و پشتکار او صرفه جو باشد.

من کمترین ارزشی برای مطالعاتی که صرفاً به قصد امرار معاش باشد قایل نیستم.

در جهان واقعی، پس از اراده حیات، این عشق است که خود را به عنوان قویترین و فعال ترین همه ی محرکها به نمایش می گذارد.

آنجا که مرد به صحت و اهمیت افکارش ایمان دارد، آن ندا و شوق لازم برای پشتکار و تلاش بی وقفه جهت کشف روشن ترین، سودمندترین و پرقدرت ترین بیان آن افکار در او طنین افکن می شود.

انکار اراده حیات تنها با روا داشتن خشونتی دردآور بر خویش مقدور می گردد.

اگر با شخص مباحثه کنیم و تمام قدرت استدلال و بیان خود را به کار اندازیم، چقدر ناراحت و خشمگین خواهیم شد، زمانی که بفهمیم طرف [مقابل] نمی خواهد بفهمد و ما با اراده او سر و کار داریم؛ اینجاست که منطق بی فایده است.

اراده، آن مرد کور نیرومندی است که بر دوش خود مرد شل بینایی را می برد تا او را رهبری کند.

اراده حیات مطلقاً و در هر زمان خواهان زندگی است.

یک مرد لاغر و بیمار برای به تن کردن لباس بزرگ باید خود را سلامت و هیکل مند سازد نه اینکه قیچی در کار لباس بیچاره اندازد.

هر مرد به آن چیزی عشق خواهد ورزید که خود فاقد آن است.

نگهداری دم ماهی و دل زن از دشواری ها است.

نبوغ، خود به تنهایی به همان اندازه قادر است اندیشه های ناب تولید کند که یک زن به تنهایی می تواند طفلی به دنیا آورد. شرایط بیرونی باید نبوغ را بارور سازند و نقش پدر را برای فرزندش ایفا کنند.

مردی که به قدر کفایت، توان و ذوق ادبی ندارد که عنوانی بکر برای کتابش بسازد به یقین ناتوان تر از آن است که بخواهد مطلبی قابل تامل در آن عرضه کند.

مردان بزرگ تنها محصول ذهن خود را به دست می دهند.

ما مردان هر گاه احساساتمان برانگیخته می شوند در اهمیت امور قدری اغراق می کنیم.

کسانی که به خاطر عشق ازدواج می کنند همواره بدبخت هستند.

عشقِ مرد پس از گذشت دوره ای مشخص به طور محسوس رو به کاهش می گذارد، چنانکه تقریباً هر زن دیگری بیش از زن خودش برایش جذابیت دارد؛ مرد متمایل به تغییر است، در حالی که عشق زن پس از انتخاب به گونه ای مداوم افزایش می یابد.

رابطه قلم با اندیشه، رابطه عصا با راه رفتن است، اما بدون عصا راحت تر می توان گام برداشت و آنگاه که قلمی هم در دست نیست بهتر می توان اندیشید. مرد تنها آن زمان که فرسودن آغاز می کند تمایلی به دست بردن به عصا و قلمش می یابد.

چه بسیار می آموخت مرد، اگر تنها آن میزان آموختنی که در کتب خودش موجود است می دانست!

تفکر است که از مرد فیلسوف می سازد.

برای اینکه مردی عاشق شود به گذر زمان برای تامل و انتخاب نیازی نیست، بلکه همدلی و جاذبه ای شخصی که در نخستین نگاه، وجود هر دو طرف را سرشار می سازد کفایت می کند، یا همان که معمولاً کشش خون می نامندش و آن نیروی ویژه ای که ستارگان را می راند.

آن حس زیبادوستی که مرد را در انتخاب همسر راهنمایی می کند، زمانی که به همجنس گرایی تنزل می یابد گمراه می گردد.

اکثر ازدواجها نه محصول انتخاب و خواست حقیقی، که ثمره ی اندیشه های سطحی و شرایط اتفاقی اند.

اغلب اتفاق می افتد که زن عاشق مردی زشت رو شود، اما هرگز نمی تواند یک مرد زن صفت را دوست بدارد، زیرا قادر نیست عیبهای او را جبران کند.

ازدواج، اتحاد دلها است نه ذهنها.

ازدواج یعنی نصف کردن حقوق و دوچندان کردن مسئولیت ها.

ازدواج یعنی با چشمان بسته به امید گرفتن یک مارماهی، دست فروبردن در جوالی [ظرفی از پشم بافته] پر از مار.

ارزش آثار نابغه چنان است که در میان همه ی مردان تنها او می تواند چنین تحفه ای به جهان پیشکش کند.

یک دانشمند میانه حال با هدف تسلط بر تدریس و تالیف به مطالعه می پردازد. سر او به معده و روده هایی می ماند که غذا بدون هضم شدن از آنها عبور می کند.

کسی که دارای سمت استادی است در طویله غذا می خورد که بهترین مکان برای حیوانات نشخوارگر است. اما کسی که غذای خود را در دستان طبیعت می یابد در مراتع آسوده تر است.

شعبده ها تنها برای یک بار دیدن جالب هستند و پس از آن تاثیر خود را از دست می دهند و دست استاد شعبده رو می شود.

نوابغ بر خلاف اشخاص عادی، تنها به فکر خود نیستند و منافع شخصی را در نظر نمی گیرند. بدین جهت در آثار نوابغ همیشه نظریاتی دیده می شود که دارای جنبه کلی و جهانی است و از حدود زمان فراتر می رود.

نابغه همنشین خود را فراموش می کند و بی توجه به اینکه آیا وی سخنان او را می فهمد یا نه، چنان به حرف زدن ادامه می دهد که گویی کودکی با عروسکش سخن می گوید.

نابغه در خود دانش شادی و لذتی می یابد؛ در تحلیل هر مسئله، در هر اندیشه ی باریک، چه از آن خود وی باشد و چه از آن غیر.

دانشمند آن است که چیزها آموخته؛ نابغه کسی است که از وی چیزی می آموزیم که خود هرگز از کسی نیاموخته است.

حضور مطلق هوش است که هماره و همه جا آثار نوابغ را برجسته می سازد.

تجربه نشان داده است افرادی که دارای نبوغ هنری فوق العاده بوده اند، در ریاضیات استعداد نداشته اند. هیچ کس نمی تواند در هر دو رشته ممتاز گردد.

آنها که از میان اکثریت بیرون می آیند، آنها که نابغه نام می گیرند، تنها آنان والایان حقیقی نوع بشرند.

اندیشمندان و نوابغ کسانی هستند که مستقیماً به سراغ کتاب طبیعت رفته اند.

استعداد بشر همواره با محدودیت روبه رو است و هیچ کس بدون داشتن برخی ضعفها نمی تواند نابغه گردد؛ این ضعفها حتی می تواند محدودیت های ذهنی باشد.

خطایی عظیم تر از این ممکن نیست که تصور رود آنچه اخیراً نوشته شده همواره کاملتر است؛ که آنچه جدیداً نوشته شده پیشرفتی است بر آنچه پیش تر نوشته شده؛ که هر تغییری به معنای پیشرفت است.

افراد پست و فرومایه از خطاهای اشخاص بزرگ لذت فراوان می برند.

زندگی تکنولوژیک دوران ما، با کمال بی سابقه اش و افزایش و ازدیاد اسباب تجمل، این فرصت را به ما داده تا میان فراغت و فرهنگ متعالی تر و زحمت و فعالیت و رفاه بیشتر دست به انتخاب بزنیم و البته عوام به فراخور شخصیت خودشان دومی را انتخاب می کنند.

[در نویسندگی]، انتخاب لغات همواره موجد کوتاه کردن و تراکم معنا است و به اندیشه رخصت می دهد تا بیان موافق و مفهوم خود را بیابد و به سلامت به مقصد برسد.

هیچ کس نمی داند چه توانایی هایی برای تقلا و تحمل رنج در خود دارد، تا زمانی که اتفاقی می افتد و این نیروها را به جنبش در می آورد.

همه آرزوها از نیاز سرچشمه می گیرد، یعنی از کمبودها و رنجها.

وحشت مرگ که ما را با وجود اینهمه درد، سخت به زندگی چسبانده، براستی موهوم و غیر واقعی است.

ما به طور یقین برای پرداخت باج تولد و مرگ زندگی می کنیم و از همه ی لذتها و رنجهای زندگی بهره مند می شویم و هیچ یک نیز نمی توانند ما را رهایی بخشند.

راز اضطراب و اندوه مدام در به زبان آوردن همه چیز است.

در حقیقت، محنت و رنج، اولین شرط و اساس هستی است.

خیلی کم اتفاق می افتد که نسبت به آنچه داریم احساس رضایت و خشنودی کنیم و در عوض، همیشه برای آنچه که نداریم تاسف می خوریم و غصه دار هستیم.

پس از مدتی طولانی امکان دارد که بر مرگ رقبا و دشمنانمان هم تقریباً به قدر مرگ دوستان و عزیزانمان غصه بخوریم؛ البته زمانی که ایشان را به عنوان شاهدان پیروزیهای درخشانمان از دست داده باشیم.

برای کسی که از رنج روحی شدید در عذاب است، درد جسمانی تمامی مفهوم خود را از دست می دهد.

هنگامی که مطالعه می کنیم شخص دیگری به جای ما فکر می کند؛ ما تنها جریان ذهنی او را تکرار می کنیم.

هنگامی که شخص فقط مطالعه کند و سپس درباره آنچه مطالعه کرده به تفکر نپردازد، مطالعه اش عمق نمی یابد و بخش اعظم آن از دست می رود.

همه نویسندگان بزرگ می کوشند افکارشان را به حد ممکن خالصانه، قاطعانه، واضح و به ایجاز بیان کنند.

هرگز نگذاریم هیچ چیزی زندگی فکری ما را متوقف سازد، هرچند ممکن است طوفان بی امان جهان محیط ما را آشفته سازد و در هم ریزد.

هر یک از امیال و افکار، در مدتی که حضور داشته تاثیر خود را بر چهره [انسان] به جا گذاشته است.

وقتی که وصف این اعجوبه های دانش و فضیلت دانشگاهی پرهیبت را می شنوم گاهی به خود می گویم: آه، برای اینکه بتوانند زیاد بخوانند ناچار بوده اند چقدر کم فکر کنند!

نیاز و عسرت سد راه فقرا می شود؛ کار ایشان جای دانش را می گیرد و ذهن و افکارشان را به خود معطوف می سازد.

نویسنده باید به یاد داشته باشد که افکار و ملاحظات از قانون جاذبه تبعیت می کنند؛ یعنی از درون کاسه سر آسانتر به روی کاغذ می آیند تا از روی کاغذ به درون کاسه سر.

نویسنده ای که خواهان ایجاز بیان است باید اندیشه خود را گسترش بخشد، نه برعکس.

نسبت اندیشه ای که مطالعه می کنیم با آنچه که به ذهن خودمان می رسد، نسبت فسیل گیاهی ماقبل تاریخی است با گیاهی که در رستنگاه خود جوانه می زند.

مفاهیم سازه های مغزی اند، حال آنکه ایده ها مقدم بر فکر بشری هستند. در حقیقت، درک مغزی ما از ایده ها مفهوم را می سازند، لذا مفاهیم را راهی به قلمرو ذاتها نیست.

مطالعه، ذهن را با افکار شخص دیگری پر می کند که شیوه ی تفکرش اغلب سوای شیوه ی تفکر ما است.

مطالعه، اندیشیدن با ذهن دیگری است.

مطالعه ی افکار یک مؤلف مانند خوردن ته مانده ی غذای ضیافتی است که به آن دعوت نشده ایم، یا مانند به تن کردن لباسی است که یکی از مهمانان به گوشه ای نهاده است.

ما به ندرت درباره آنچه که داریم فکر می کنیم، در حالی که پیوسته در اندیشه چیزهایی هستیم که نداریم.

گاه اتفاق می افتد که شخصی که فراوان - یعنی تقریباً تمام روز را مطالعه می کند و در فواصل آن هم وقت خود را با سرگرمیهای خالی از تفکر تلف می کند، به تدریج توان خوداندیشی را از دست می دهد.

فردی که دامنه ای وسیع از معلومات در ذهن دارد و با این حال بر آنها تامل نکرده و زمینه کاری برای آنها فراهم نیاورده، در مقایسه با فردی که معلومات کمتری دارد اما به کمال در آنها اندیشه کرده، از ارزش و توان کمتری برخوردار است.

عشق، همواره نیمی از توان و افکار جوانان را به خود مشغول می سازد و غایت نهاییِ تقریباً همه ی تلاشهای بشری است.

زندگی پرسش دشواری است، من ترجیح می دهم آن را صرف تامل بر خودش کنم.

رابطه ی تجربه با اندیشه همان رابطه ی بلع با هضم و جذب است. اگر تجربه ادعا کند که دستاوردهایش برای پیشرفت نوع بشر کفایت می کند، مثل این است که دهان تمام سلامت بدن را ثمره ی کار خود بداند.

ذهن، تنها آنچه را که برایش جالب باشد حفظ می کند؛ آنچه را که با نظام فکری وی سازگار باشد و مناسب برای نیل به اهدافش.

دست گرفتن کتاب برای دور کردن افکار شخصی، معصیتی در برابر روح القدس است.

جهان مشهود پیرامون انسان برخلاف مطالعه، اندیشه ای معین و مجرد را به ذهن وی تحمیل نمی کند، بلکه صرفاً دستمایه و مجالی را فراهم می آورد تا وی را به تفکر درباره ی آنچه اقتضای نهاد و حال و هوای فعلی او است رهنمون شود.

ثروت و سنگینی اندیشه است که به سبک ایجاز می بخشد و زبده و آبستن معنایش می سازد، نه هیچ چیز دیگر.

تنها لحظه ی حال، حقیقت محض است و هر چیز دیگر صرفاً خیال پردازی و بازیگوشی اندیشه است.

تنها آن که نبوغش راهنمای اوست، آن که خود می اندیشد و آن که دقیق و با طمانینه فکر می کند، قطب نمایی دارد که به وسیله ی آن راه راست را می یابد.

برای متفکر به قدر کافی اندیشه های ارزشمند وجود دارد؛ اما تنها تعداد کمی از آنها قدرت کافی برای ایجاد پژواک و بازتاب دارند.

آنچه که نویسندگان اندیشمند را تحریک به فکر می کند خود موضوع است. به همین جهت اندیشه ایشان بی درنگ متوجه موضوع می شود. تنها در میان ایشان می توانیم نویسندگانی را بیابیم که نامشان جاودان خواهد شد.

آن کس که با سهل انگاری می نویسد، در وهله اول ثابت می کند که خودش هم ارزش چندانی برای افکارش قایل نیست.

افکار هم مثل انسانها هستند؛ همواره و به دلخواه نمی آیند؛ باید انتظار کشید.

افکار روی کاغذ بیش از ردپاهایی بر ماسه نیستند؛ راهی را که فلان شخص پیموده می توان دید، اما برای دیدن آنچه وی در راه دیده باید چشمان او را داشت.

از قلم افتادن یک اندیشه خوب بسیار بهتر از بیان چیزی است که به هیچ وجه ارزش مطالعه ندارد.

اثر هیچ کس جز آن نویسنده ای که سنگ معدن نوشته ی خود را به گونه ای مستقیم از معدن ذهن خود یعنی از تامل خود استخراج می کند ارزش خواندن ندارد.

یک پزشک همه کس را می تواند درمان کند جز خودش را؛ زمانی که بیمار شود، نزد یک همکار می رود.

هیچ کس اجازه نخواهد داد تا از او بلندتر شویم.

هنگامی که توان روحی انسان نابود شود و تحلیل رود، زندگی در نظرش بس کوتاه و بی ارزش و زودگذر خواهد آمد و در آن هیچ چیز رخ نخواهد داد که ارزش انگیزش هیجان وی را داشته باشد.

هرگز هیچ انسانی خشنودی و خوشحالی مطلق را لمس نکرده است؛ اگر [لمس] کرده بود، آن شادی دیوانه اش می ساخت.

هر کس محدودیتهای دید خود را محدودیتهای دنیا می انگارد.

هر چیزی که انسان برای خود آن چیز به دنبالش نباشد بی ارزش است.

هدف حقیقی تمامی عشق و عاشقی ها، اگرچه خود افراد از حقیقت بی خبر باشند، این است که موجودی جدید به دنیا آید.

ممکن است که عاشق عیبهای هولناک موجود در شخصیت محبوبه اش را ببیند و تشخیص دهد-کاستی هایی که زندگی رنج آوری را به وی نوید می دهد- و باز هم ترسی به دل راه ندهد.

کسی که روح شادی دارد، همیشه وسیله خوبی برای شادمانی و خنده پیدا می کند.

کتابخانه تنها یادبود مطمئن و ماندگار نوع بشر است.

عشق امری است بس مهم، زیرا برخلاف سایر امور، سر و کاری با خوشبختی و بدبختی فرد حاضر ندارد؛ عشق باید هستی و ماهیت ویژه ی بشر آینده را تامین کند.

طبیعت، غریزه را دقیقاً در آنجا قرار داده که فرد فعال قادر نیست هدف را دریابد یا تمایلی به تعقیب آن ندارد.

زندگی نامه انسان عبارت است از: مدهوش بودن از امیدها و آرزوها و پای کوبان به آغوش مرگ پناه بردن.

زندگی حقیقیِ پیش روی انسان، موضوع طبیعی اندیشه است و در جایگاه خود به عنوان جوهر اصلی وجود، آسانتر از هر چیز دیگری قادر است تا ذهنی متفکر را تحریک کند و متاثر سازد.

در عشق، هر کس طبعی عکس طبع خود را ترجیح می دهد؛ اما تنها آنجا که دست کم اول مزاج خودش مشخص باشد.

چه سبک سرانه است برای انسان که بر فرصتهای گذشته افسوس بخورد و دل بسوزاند.

تالیف محکم و سودمند باید بر این پایه بنا شود که انسان در هر لحظه تنها قادر است به یک امر به روشنی بیندیشد.

برای پرورش حقیقی در ادبیات باستانی مطلقاً لازم است که فرد چند بُعدی باشد و دیدگاه های مختلفی را بکار گیرد.

آیا [این] جهالت نیست که انسان ساعتهای شیرین امروز را فدای روزهای آینده کند.

آنکه خود را حقیر می شمارد، در حقیقت، فرد متکبری است.

آن عملی که اراده حیات به واسطه ی آن خود را اثبات می کند و انسان به هستی می آید، عملی است که همه در ژرفنای وجودشان از آن شرم دارند و به دقت بر آن سرپوش می گذارند.

ایده ها الگوهای ازلی ای هستند که در قلمرو ذاتها یا هستی های حقیقی وجود دارند و آدمیان تنها هنگامی که خود را از توجه به جزییات، در اینجا و اکنون (مکان و زمان) رها سازند وارد آن قلمرو می شوند.

ایجاز حقیقی بیان از آنِ کسی است که آنچه را که ارزش بیان دارد می گوید و از طول و تفصیل اموری که هر کس خود قادر است به آنها بیندیشد اجتناب می ورزد.

انسانهای بزرگ مانند عقابند که آشیانه ی خود را بر فراز قله های بلندِ تنهایی می سازند.

اولین درسی که پدر و مادر باید به فرزندان خود بیاموزند، راستی و درستی است.

اگر آموزش چیزی را پیش از پنج سالگی آغاز کنید و با وقار و آرامش فراوان آن را به گونه ای مداوم تکرار کنید برای ابد در ذهنتان باقی خواهد ماند. زیرا در مورد انسانها هم بسان حیوانات، آموزش تنها آنگاه با موفقیت همراه است که از دوران کودکی آغاز شود.

عشق کامیاب نیز اغلب بیشتر به بدبختی می انجامد تا به خوشبختی.

نسبت یک متفکر با یک فیلسوفِ کتابی مانند نسبت شاهدی عینی به یک نفر تاریخدان است.

ثروتمندان به این دلیل که از دولت و فرصتی که می تواند ارزشمندترین همه ارزشها را نصیبشان سازد استفاده نمی برند سزاوار سرزنش اند.

چرا با وجود تمامی آیینه های جهان باز هم هیچکس قادر نیست حقیقتاً بداند به چه شکلی در نظر می آید؟

کتابخانه می تواند بسیار بزرگ و در همان حال در هم ریخته و نامرتب باشد و در این صورت نسبت به کتابخانه ای کوچک و منظم کاربرد و بازده کمتری خواهد داشت.

کم بودن غریزه در انسان در مقایسه با رده های فروتر جانداران معلول، توانایی عظیم مغز او است، اما همین اندک غریزه هم برای گمراه کردن او کفایت می کند.

مرد قادر است همزمان محبوبه ی خود را دوست بدارد و از او متنفر باشد.

نویسنده خردمند هنگام نوشتن براستی با ما حرف می زند و به همین جهت قادر است در آن واحد، هم سرگرممان کند و هم به رقصمان در آورد.

اینکه حساب، نازلترینِ فعالیتهای ذهنی است با این حقیقت اثبات می گردد که تنها عملی است که با یک عدد ماشین هم انجام پذیر است.

تمام حقایق سه مرحله را پشت سر گذاشته اند: اول، مورد تمسخر قرار گرفته اند. دوم، به شدت با آنها مخالفت شده است و سوم، به عنوان یک چیز بدیهی پذیرفته شده اند.

حقیقت، زیباترین برهنگی است و ژرفنای تاثیر آن نتیجه سادگی بیانش است.

حقیقتی که صرفاً فرا گرفته شده باشد همچون عضوی مصنوعی است.

در پاره ای از موارد، عشق با احساسی کاملاً متفاوت در هم می آمیزد؛ یعنی رفاقت حقیقی.

در حقیقت، عشق مطلقاً همان غریزه جنسی است منتها در شکلی سرکش تر، ویژه و شاید اگر دقیقش را بخواهیم، آشکارتر.

مادام که نویسنده با هدف سیاه کردن و پر کردن کاغذ به نوشتن می پردازد، در حقیقت بر سر خواننده کلاه می گذارد، آن را تا روی چشمش پایین می کشد و فریبش می دهد، زیرا وانمود می کند که چیزی برای عرضه دارد.

وظیفه ی هنرها توصیف موارد خاصی از حقیقت نیست، بلکه نشان دادن امور مطلق و کلی ای است که در پشت این موارد خاص و جزیی قرار دارند.

هر حقیقت از سه مرحله می گذرد: اول مورد تمسخر قرار می گیرد. دوم به شدت با آن مخالفت می شود و سوم به عنوان یک امر بدیهی مورد پذیرش قرار می گیرد.

هنرها تنها تقلید محض واقعیت خارجی نیستند و اگر برخی آثار هنری چنین بودند، در حقیقت در برابر رسالت عالی خود کاذب می نمودند.

اولین وظیفه، گرفتن حق خود از زندگی است.

در نویسندگی هرچه مفهومی خیالی تر و مجردتر باشد کمتر ادا کننده مقصود است.

زیبایی، تصور اصلی و اساسی طبیعت است.

یک انتقاد بی نام و امضا چیزی در حد یک نامه بی نام و نشان است و بنابراین باید با همان بدگمانی براندازش کرد.

اساتید برای کسب پول درس می دهند و نه برای خرد، که برای تظاهر و تفاخر و مشهور بودن به آن با یکدیگر رقابت می کنند. دانشجویان هم نه برای دانش و معرفت، بلکه برای روده درازی و باد به غبغب انداختن درس می خوانند.

جهالت تنها آن زمان مایه خفت است که با ثروت همراه باشد.

حتی زشت ترین صورت زنده نیز دارای روح است.

کتابهای مزخرف بیشمار همان علفهای هرز مزرعه ادبیات اند که غذا را از غله می گیرند و نابودش می سازند. این کتابها وقت و پول و دقتی را که به کتابهای سازنده و اهداف درخشانشان تعلق دارند، وابسته و منحصر به خود می سازند.

ای نسبت به هر قسمت پیدا کرده و جور دیگری تحت تأثیر آن کتاب قرار می گیریم.

آن که برای ابلهان می نویسد همواره مخاطب بسیار می یابد.

خردها از اساس با یکدیگر اختلاف دارند، اما با ملاحظات صرفاً کلی نمی توان به این تفاوتها پی برد.

من نمی پرسم، هیچ اهمیت نمی دهم که آیا قلبت سرشار از گناه است یا نه؛ می دانم که تو را دوست می دارم، هر آنچه باشی.

یک ذهنِ حقیقتاً توانا همواره قاطعانه و به روشنی می داند که چه می خواهد بگوید، خواه بوسیله ی نثر، نظم و یا موسیقی.

اگر کسی نشان دهد که تو را خوار می دارد و حقیر می شمارد، در نهایت نشان داده که توجه زیادی به شخص تو دارد و می خواهد کاری کند که از ارزش کمی که برایت قایل است آگاه شوی.

دانشجویان و فرهیختگان در اصل، بیشتر می خواهند معلومات کسب کنند تا معرفت. آنها به اینکه درباره ی هر امری چیزی بدانند افتخار می کنند.

معلومات صرفاً وسیله ای برای رسیدن به معرفت است.

بهترین آثار نویسندگان بزرگ، درست هنگامی خلق می شوند که بی هیچ چشم داشتی و یا در ازای اندک مبلغی به نوشتن می پردازند.

من دنیای پر از شیر و عسل را دوست نمی دارم. من دنیای کوچک و گرمی را دوست دارم که خودم با دست خود آن را ساخته باشم.

انسان نمی تواند چیزی را به ذهن بسپارد مگر اینکه آن را درک کند؛ بنابراین باید آن را فرا بگیرد؛ اما تنها زمانی می توان گفت درکش کرده که آن را به کار انداخته باشد.

اینکه مغز باید نوکر و کارگر شکم باشد در حقیقت عقیده ی آن کسانی است که نه حاصل دسترنج خود را می خورند و نه به سهم خود قناعت می کنند.

آثار، عصاره ذهن اند و بنابراین همواره ارزشی بیش از سخنان دارند، حتی اگر گوینده ی بزرگترینِ اذهان باشد.

بار کردن اندیشه بسیار بر کلمات اندک ویژگی ذهنهای برجسته است.

زنان نه طاقت انجام کار سنگین جسمی را دارند و نه توان فعالیت شدید ذهنی؛ آنها دِین زندگی را نه با آنچه انجام می دهند که با آنچه تحمل می کنند، می پردازند.

سبک، چهره ی ذهن است.

فرضیه ای که جایی در ذهن یافته یا از آن زاده شده، چون موجودی زنده به زندگی می پردازد، تا آنجا که تنها موافق و هم رأی خود را از جهان خارج دریافت می دارد.

کتابهای بد، سم روح اند و ذهن را نابود می کنند.

می توان با تزریق خوراک بیش از حد به ذهن آن را مسدود کرد و از کار انداخت.

نشان مخصوص ذهن والا این است که همواره قضاوت دست اول خود را دارد. هرچه می گوید ثمره ی خوداندیشی او بوده و به خاطر شیوه ی اعلام نظراتش همواره ممتاز است.

اسرار شخص، حال زندانیان را دارد که چون رها شوند، تسلط بر آنها غیر ممکن است.

انسان کامل کسی است که زندگی خود را به دست خود بسازد.

ای کاش کسی می آمد و تاریخ تراژیک ادبیات را تهیه می کرد تا نشان دهد ملتهایی که بزرگترین نویسندگان و هنرمندان از آنها برخاسته اند و غرورآمیزترین دارایی هایشان هستند، در زمان حیات این بزرگان چگونه با آنها معامله کرده اند.

برای نیل به خوشبختی هیچ راهی نادرست تر از لذت طلبی و کوشش برای درک عیش و نوش و خوشی های جهان نیست.

زندگی، نگاه داشتن یک نی بر نوک انگشت است.

شر و بلا هستی خود را از طریق امور مثبت به نمایش می گذارند.

شرط مطالعه کتاب خوب، نخواندن کتاب بد است؛ زیرا زندگی کوتاه است و فرصت و توان محدود.

ما چنان زندگی می کنیم که گویی همواره در انتظار چیزی بهتر هستیم، حال آنکه اغلب آرزو می کنیم که ای کاش گذشته باز گردد و بر آن حسرت می خوریم.

مهمترین توشه زندگی، تسلیم شدن در برابر وقایع و حوادث ناگزیر زندگی است.

نابغه در شرایط مساعد و با تلاش پیگیر و اشتیاقی سستی ناپذیر، زندگی را وقف تولید، تحصیل، ساخت و ساز و باروی، طرح ریزی، بنیانگذاری، برقرارسازی و زیبایی بخشی می کند و همواره به این می اندیشد که برای خود کار می کند.

رویدادهای خوش زندگی مثل درختان سرسبز و خرمی است که وقتی از دور به آنها می نگریم خیلی زیبا به نظر می رسند، ولی به مجرد آنکه نزدیکشان شده و وارد آنها می شویم، زیبایی شان هم از بین می رود. شما در این زمان نمی توانید بفهمید زیبایی اش به کجا رفته است. آنچه می بینید، چند درخت خواهد بود و بس.

زیبایی اگرچه مایه شرافت است، اما در معرض هزاران شر و آفت است.

معادل ابجد

تکنولوژیک

1542

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری