معنی جراد
فرهنگ فارسی هوشیار
ملخ (اسم) ملخ. یا جراد منتشر. ملخ پراکنده.
جراد البحر
روبیان: میگو
جراد الما ء
ماهی پرنده
جراده
(اسم) واحد جراد یک ملخ.
میگ
(اسم) ملخ جراد، ملخ صحرایی که درجنوب ایران باآب نمک جوشانند و خورند.
فرهنگ عمید
ملخ،
فرهنگ فارسی آزاد
جَراد، مَلَخ (واحدش جَرادَه است یعنی یک مَلَخ)،
فرهنگ معین
(جَ) [ع.] (اِ.) ملخ.
آیه های قرآن
آنان در حالى که چشمهایشان از شدّت وحشت به زیر افتاده، همچون ملخهاى پراکنده از قبرها خارج مىشوند،
واژه پیشنهادی
جراد کارمایکل
مترادف و متضاد زبان فارسی
پروانه، جراد، میگو
لغت نامه دهخدا
معادل ابجد
208