معنی دوزندگی

لغت نامه دهخدا

دوزندگی

دوزندگی. [زَ دَ / دِ] (حامص) عمل دوزنده. || شغل و حرفه ٔ دوزنده. خیاطی. خیاطت. (یادداشت مؤلف). سوزنکاری. (آنندراج):
نیاید نکوکاری از بدرگان
محال است دوزندگی از سگان.
سعدی (بوستان).
|| (اِ مرکب) مغازه ٔ خیاطی. دکان (کارگاه) خیاطی. آنجای که در آن به خیاطی و دوخت و دوز مشغولند. (از یادداشت مؤلف).

فارسی به انگلیسی

دوزندگی‌

Sewing, Stitchery

مترادف و متضاد زبان فارسی

دوزندگی

خیاطی، درزیگری

فارسی به آلمانی

دوزندگی

Nähe (f), Vernähend


دوزندگی کردن

Nähe, Nähen, Vernähen

فرهنگ عمید

دوزندگی

پیشۀ دوزنده، خیاطی،

حل جدول

دوزندگی

خیاطی

فرهنگ فارسی هوشیار

دوزندگی

خیاطی، سوزنکاری

فارسی به عربی

واژه پیشنهادی

از وسایل دوزندگی

بالشتک سوزن

چرخ خیاطی

درفش

سنجاق

سوزن

سوزن نخ کن

معادل ابجد

دوزندگی

101

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری