معنی دیک

لغت نامه دهخدا

دیک دیک

دیک دیک. (اِ صوت) کلمه ای است که در خواندن مرغان خانگی استعمال کنند. (ناظم الاطباء). || حکایت صوت به هم خوردن دندانها یا تصور بهم خوردن استخوانهای بدن از سرما.


دیک

دیک. (اِخ) لقب هارون بن موسی محدث. (از منتهی الارب).

دیک. (اِ) سرخس البلوط. علامه. علاله دروبطارس. غلاله. رجوع به دروبطارس و غلاله و مفردات ابن البیطار شود.

دیک. (اِ) مؤلف در یادداشتی نوشته اند: بگمان من این کلمه در طوالش بمعنی سگ باشد چه گیل دیک و گیله دیک. سگ گل دیلمان و گلاسکانه ٔ کردستان است یعنی نسترن است و گیله و گیل، گل است و لفظ sag انگلیسها نیز مؤید این حدس است. (یادداشت مؤلف).

دیک. (اِخ) جورج فردریک متولد 1881م. طبیب امریکایی. وی با همکاری زوجه اش استرپتو کوگ مولد مخملک را جدا کرد و در 1924 م. سرومی برای این بیماری تهیه نمود و آزمون پوستی معروف به آزمون دیک را برای تشخیص استعداد ابتلا به مخملک ابداع نمود. (دائره المعارف فارسی).

دیک. (ع اِ) خروس. خروز. خروه. خره. (یادداشت مؤلف). خروس. ج، دیوک.و ادیاک و دیکه. و گاهی بر ماکیان هم اطلاق کنند. (منتهی الارب) (از تاج العروس). قلقشندی گوید دیک سالی یک تخم میگذارد و فرق آن با تخم مرغ آن است که تخم دیک از تخم مرغ کوچکتر و مدور و بدون تیزی در سر آن است. (از صبح الاعشی ج 2 ص 70). || تندی پس گوش اسب. (منتهی الارب). خششاء الفرس. استخوان برآمده در پس گوش اسب و ابن خالویه آن را اعم از استخوان پشت گوش اسب و غیره دانسته است. (از تاج العروس). || دیک الجن، جانوری است که در مرغزارها یافته شود. || دیک الکرم، هدهد است. || مشفق و مهربان. (منتهی الارب). در لهجه ٔ مردم یمن مرد رؤف است. (از تاج العروس). || بهار. (از منتهی الارب). بهار در لهجه ٔ مردم یمن. و آن به اعتبار رنگهای مختلفی است که در بهار و خروس وجود دارد. (از تاج العروس). || دیگپایه. واحد و جمع در وی یکسان است. (منتهی الارب) (از تاج العروس).


دیک دیک لرزیدن...

دیک دیک لرزیدن. [ل َ دَ] (مص مرکب) سخت لرزیدن. بشدت لرزیدن. چنانکه از نوبه و سرما. (یادداشت مرحوم دهخدا).


دیک هندی

دیک هندی. [ک ِ هَِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) بوقلمون. (ناظم الاطباء). دیک رومی یا حبشی یا هندی نام اول در مصر و دوم در شام بر بوقلمون اطلاق میشود. (از ذیل لسان العرب چ دار لسان العرب بیروت).

فرهنگ معین

دیک

[ع.] (اِ.) خروس، خروه.

فرهنگ عمید

دیک

خروس،

عربی به فارسی

دیک

خروس , پرنده نر (از جنس ماکیان) , کج نهادگی کلا ه , چخماق تفنگ , مثل خروس جنگیدن , گوش ها را تیز وراست کردن , کج نهادن , یک وری کردن , جوجه خروس , ادم ستیزه جو

فرهنگ فارسی هوشیار

دیک

‎ خروس، مهربان، بهار، دیگپایه (اسم) خروس خروه.

حل جدول

دیک

خروس عرب

ترکی به فارسی

دیک

قائم، راست

فرهنگ فارسی آزاد

دیک

دِیک، خروس- مهربان و رئوف (جمع: دُیُوک- دِیکَه- اَدیاک)

معادل ابجد

دیک

34

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری