معنی رشدیافته

حل جدول

لغت نامه دهخدا

بابیروسا

بابیروسا. (فرانسوی، اِ) (از مالزیائی) پستانداری از نوع پاکیدرم ها از تیره ٔ خوکها و همسایه ٔ خوک و منشاء آنها از مالزی است. دارای پوستی ضخیم و مایل به قهوه ای که با موهای کمی پوشیده است. دندانهای نیش فوقانیش رشدیافته و از دهان خارج و بطرف بالا پیچ خورده است. جثه ٔ این حیوان باندازه ٔ جثه ٔ الاغ کوچکی بنظر میرسد.


راهنما

راهنما. [ن ُ / ن ِ / ن َ] (نف مرکب) رهنما. نشان دهنده ٔ راه که بعربی دلیل گویند. (از شعوری ج 2 ورق 2).هادی و نماینده ٔ راه. (آنندراج). کسی که راه نشان میدهد. (فرهنگ نظام). دلیل و هادی و کسی که شخصی را به راهی هدایت کند و طریق وصول به امری را به او بنماید و براستا نیز گویند. (ناظم الاطباء). بلد. (یادداشت مؤلف). بلد راه. قلاووز. بدرقه. خفیر:
جز سایه درین راه کسی همره ما نیست
خضری بجز از نقش قدم راهنما نیست.
طبعی (از شعوری).
دلیل، راهنما. ضلاضل، راهنمای ماهر. ضلضله؛ راهنمای ماهر. مِدسَع؛ هادی و راهنما. مِسدِع، راهنما. هادی، راهنما. هدو؛ راهنما. (منتهی الارب).
- راهنمای سفر،دلیل راه. بذق. بیذق. (یادداشت مؤلف). و رجوع به راهنمای شود.
|| بمجاز، راهبر. رهبر. مرشد. رهنمون. راهنمون. پیشوا: و جاه پدران رشدیافته ٔ خود را یافت و بر جای پیشینیان راهنمایان خویش به استقلال نشست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). || پیشوای مذهبی. رهبر دینی. پیامبر: درمیخواهد از خدا مددکاری در آنچه او را بر آن واداشته و راهنمایانش در آنچه طلب رعایت کرده ازو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313).


رشد

رشد. [رُ] (ع مص) به راه شدن. (از آنندراج) (غیاث اللغات) (از منتهی الارب). هدایت شدن. (از اقرب الموارد). راه راست یافتن. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (مصادر اللغه ٔ زوزنی). راه راست گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (یادداشت مؤلف). || (اِمص) تمیز نیک و بد. استقامت بر راه حق و تصلب در آن. استقامت در طریق حق و قرار و پایداری در آن. رَشَد. رشاد. بسامانی. برهی. براهی. (یادداشت مؤلف). استقامت در راه حق با استواری در آن. ضدغی. (از اقرب الموارد). راست ایستادن در راه حق با ثبات و قرار. (منتهی الارب). || رستگاری. مقابل غی. خلاف گمراهی و نابسامانی و نابراهی. (یادداشت مؤلف).
- راه رشد؛ راه رستگاری. راه صلاح و صواب: راه رشد خود را بندید [بوسهل] و آن باد که در او شده بود از آنجا دور نشد و از تسحب و تبسط بازنایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). باد تخت و ملک در سر برادر ما شده بود... و شب روز به نشاط مشغول شده. راه رشد بندید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ج 74).
|| (اِ مص) در تداول فارسی زبانان، رشد کردن. نمو کردن. بالا کردن. (یادداشت مؤلف). نشو و نما.
- امثال:
رشد زیادی مایه ٔ جوانمرگی است. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 868).
- حد رشد، حد تکامل. حد بلوغ. رسیدن به سنی که مسائل اجتماعی و امور زندگی و خیر و شر را بتوان تشخیص داد.
- رشد اجتماعی، تکامل اجتماعی. درک اجتماعی. (یادداشت مؤلف). فهم و درک مسائل اجتماعی.
- رشد سیاسی، تبحر و آگاهی در سیاست. (یادداشت مؤلف). درک و استنباط امور سیاسی. فهم سیاسی.
- رشد ملی، تکامل از حیث درک حقوق و وظایف ملی. فهم و درک مسائل ملی و میهنی. (یادداشت مؤلف).
- رشدیافته، تکامل یافته. ترقی کرده. (یادداشت مؤلف).
- || هدایت شده: جاه پدران رشیافته ٔ خود یافت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312).
|| در شرع رشد عبارت است از سلوک راه راست یعنی صلاح راه دین و اصلاح مال، کما قال اﷲ تعالی: ابتلوا الیتامی حتی اذا بلغوا النکاح فان آنستم منهم رشداً فادفعوا الیهم اموالهم. (قرآن 6/4). (آنندراج). در فقه، حفظ مال. اختیار ملایم در تصرفات. (یادداشت مؤلف).

معادل ابجد

رشدیافته

1000

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری