معنی زحمتکش
لغت نامه دهخدا
زحمتکش. [زَ م َ ک َ / ک ِ] (نف مرکب) زحمت کشنده. متحمل زحمت. آنکه تحمل مشقت و سختی کند. که زیاده از قوت و قدرت خود کار کند. (از ناظم الاطباء). || (در تداول امروز پارسی زبانان) کارگر. پیشه ور. رنجبر. صنعتگر. اهل صنعت. (از ناظم الاطباء ذیل رنجبر): طبقه ٔ زحمتکشان یا طبقه ٔ زحمت کش، کارگران. مردم کارگر. مقابل طبقه ٔ اشراف که از دسترنج دیگران راحتی بدست آرند. رجوع به زحمت، زحمت کشیدن، رنجبر، کارگر و زحمت کشی شود. || ستم کش. (ناظم الاطباء). طبقه ٔ ضعیف وتنگدست وفقیر و مردمی که هماره جفا و ستم بینند و لقمه نانی از دسترنج و زحمت خود بدست آرند. رجوع به زحمت کشیدن و زحمت شود. || آنکه تن بکار دهد. جدی. کوشا. مقابل تنبل، آنکه شانه از زیر کارخالی کند، از کار فرار کند.
فارسی به انگلیسی
Grub, Proletarian, Laborer, Toiler
حل جدول
رنجبر
زحمتکش جامعه
کارگر
قشر زحمتکش
کارگر
رنجبر و زحمتکش
کارگر، صنعتگر، پیشه ور
کارگر و زحمتکش
رنجبر
فرهنگ فارسی هوشیار
متحمل زحمت، تحمل مشقت و سختی
مترادف و متضاد زبان فارسی
رنجبر، زجرکش، ستمکش، سختیکش، محنتکش
فارسی به عربی
یرقه
فارسی به آلمانی
Arbeitstier (n) [noun]
واژه پیشنهادی
درویش
انگلیسی به فارسی
معادل ابجد
775