معنی زق
لغت نامه دهخدا
زق زق. [زُ زُ] (اِ) زغزغ و احساس ناملایم در زخم و جای سوختگی. (ناظم الاطباء). با کردن و افتادن صرف شود: از بس آب سرد بود که دستهام به زق زق افتاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
زق زق. [زِ زِ] (اِ صوت) آواز زاری بریده بریده ٔ کودک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زق
زق. [زُ ق ق] (ع اِ) می. ج، زَقَقَه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ج ِ زُقَّه. (اقرب الموارد).
زق. [زَق ق] (ع مص) سرگین انداختن مرغ و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || چینه دادن مرغ، بچه را به منقار. (تاج المصادربیهقی) (از زوزنی) (از دهار). خورش دادن چوزه را، مرغ به دهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به زقه شود.
زق. [زِق ق] (ع اِ) خیک می و جز آن. (دهار). خیک یا پوستی است برای شراب و جز آن که موی آن رابریده باشند نه برکندیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سقاء. (اقرب الموارد). سقاء. مشک. خیک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مشک که در آن آب پر کنند. (غیاث اللغات) ج، اَزقان، زِقاق، زُقان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
حل جدول
معادل ابجد
107