معنی شاک

لغت نامه دهخدا

شاک

شاک. [ک َ] (هندی، اِ) طبق روایت بشن پران نام درختی باشد. (ماللهند بیرونی ص 117).

شاک. [شاک ک] (ع ص) گمان کننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شک کننده و گمان برنده. (غیاث اللغات). مرتاب. نقیض متیقن. مریب. گمانمند. (مهذب الاسماء). متردد میان نقیضین بدون ترجیح یکی بر دیگر:
هر آینه که یقین باشد آنچه گفت مرا
یقین شناسم و در گفت او نباشم شاک.
سوزنی.
|| مرد باسلاح تمام. (از منتهی الارب). رجل شاک فی السلاح. (از اقرب الموارد) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). باسلیح. تمام سلاح. زیناوند: شاکی، مرد با سلاح تمام یعنی سلحدار و سپاهی. ج، شُکّاک: قوم شکاک فی الحدید؛ ای غارقون فی السلاح. (اقرب الموارد) (غیاث). || مرد باسلاح تند و تیز: رجل شاک السلاح، مرد با سلیح تیز چالاک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مرد با سلاح تیز و چالاک. (آنندراج). || در نیزه کشنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || شتر لنگان و خمیده در راه رفتن: بعیر شاک، شترلنگان و خمیده. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). اشتری لنگ. (مهذب الاسماء). || (اِ) آماس گلو که بیشتر کودکان بدان مبتلا شوند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). منتفخ و ورم کرده و آماس دیده. (ناظم الاطباء).

شاک. (پسوند) ظاهراً بصورت مزید مؤخری در کلمه ٔ چمشاک آمده است و یا آنکه چمشاک صورتی از چمشک، مبدل چشمک است.

شاک. (اِ) سینه بند زنان را گویند و آن پارچه ای باشد چهارگوشه که پستانهای خود را بدان بندند. (برهان قاطع). سینه بند زنان را گویند و آن را شاماک و شاماکچه و شاماخکه نیز گویند. (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا). شماخچه. (شرفنامه ٔ منیری). || جامه ٔ کوچک که کودکان و یا مردان در وقت کار پوشند. (از فرهنگ سروری). رجوع به شاماک شود. || بز نر را نامند و آن را تکه خوانند بر وزن مکه. (برهان قاطع). بز نر. (سروری). رشیدی گفته بمعنی بز پیر است. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و شایدپیر مصحف نر باشد. تَیس. (منتهی الارب):
میش و بره و بخته و شاک و چپش تو
بگرفت بیابان ز درازا و ز پهنا.
سوزنی.
چو گرگ گرسنه اندرفتد میان رمه
چه میش و چه بره دندانش را چه بخته چه شاک.
سوزنی.
|| (ص) خوار و مستمند. (ناظم الاطباء). || مجرم و گناهکار. (ناظم الاطباء). اما این دو معنی مخصوص به این فرهنگ است. || (اِ) شاخ و شاخه. || نهال. (ناظم الاطباء از اشتنگاس).

فرهنگ عمید

شاک

بز نر،
بز پیر،

شک‌کننده،

فرهنگ فارسی هوشیار

شاک

شک کننده، گمان کننده شک کننده گمان برنده


شاک السلاح

مرد با سلاح تمام و با شوکت و هیبت

فرهنگ معین

شاک

(اِ.) بز نر، تکه.

حل جدول

شاک

بُزِ نَر


شاک کروگ

برنده نوبل پزشکی در سال 1920 میلادی


شاک آگوست استینبرگ کروا (دانمارک)

برنده نوبل پزشکی در سال 1920 میلادی


بُز نر

شاک


بزنر

شاک


بُزِ نَر

شاک

معادل ابجد

شاک

321

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری