معنی صلات
لغت نامه دهخدا
صلات. [ص ِ] (ع اِ) ج ِ صِلَه. عطایا. جوایز: صلات ومواهب پادشاهان بر من متواتر شد. (کلیله و دمنه).
گر بسته بود بر تو در خانه ٔ تو بود
بر هر کسی گشاده طریق صلات تو.
مسعودسعد.
مات کن او را و ایمن شو ز مات
رحم کن چون نیست او ز اهل صلات.
مولوی.
صلات. [ص َ] (ع اِ) رجوع به صلاه و صلوه شود.
صلات. [ص َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان درکاسیده بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری. در 24هزارگزی شمال باختری کیاسر. دارای 45 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
صلات. [ص َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان وردیمه سورتیچی بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری. در 45 هزارگزی شمال باختری کیاسر. دارای 45 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
فرهنگ عمید
حل جدول
نماز
نام های ایرانی
پسرانه، دعای بنده به سوی خداوند، نماز
فرهنگ فارسی هوشیار
(تک: صله) نودارانی ها پا رنج ها (اسم) نماز. توضیح یکی از فروع دین اسلام که اعظم عبادات محسوب می شد و آن را عمود دین گفته اند، دعای بنده به سوی خداوند، رحمت و بخشایش حق تعالی جمع: صلوات. (اسم) جمع صله عطاها جوایز. جوایز و عطایا
صلات کشی
عمل صلات کش.
صلات کش
(صفت) شخصی که مردم را با گفتن الصلاه برای نماز عید یا نماز مرده آگاه سازد.
فرهنگ معین
نماز، دعا، ظهر نماز ظهر. [خوانش: (صَ) [ع.] (اِ.) = صلاه. صلوه: ]
(ص) [ع.] (اِ.) جِ صل، عطاها، جوایز.
مترادف و متضاد زبان فارسی
دعا، فریضه، نماز
واژه پیشنهادی
سعید مطلبی
معادل ابجد
521