معنی صوراسرافیل

حل جدول

صوراسرافیل

شیپور روز رستاخیز


روزنامه عصرمشروطه

صوراسرافیل


شیپور روز رستاخیز

صوراسرافیل

لغت نامه دهخدا

دخو

دخو. [دَ خَو / خو] (اِخ) نام مستعار مؤلف این لغت نامه و امضاء وی ذیل مقالاتی که تحت عنوان «چرند و پرند» در روزنامه ٔ صوراسرافیل منتشر می ساخته است و نیزدر روزنامه شرف چاپ استانبول. رجوع به دهخدا شود.


میرزاآقاخان کرم...

میرزاآقاخان کرمانی. [ن ِ ک ِ] (اِخ) میرزا عبدالحسین خان معروف به میرزا آقاخان فرزند میرزا عبدالرحیم بردسیری. در سال 1270 هَ. ق. در کرمان متولد شدو تحصیلات مقدماتی را در کرمان انجام داد و علوم ریاضی و طبیعی و حکمت الهی را فرا گرفت و از صرف و نحو و حساب و منطق و هیأت قدیم بهره ٔ کامل داشت. زبان ترکی را به خوبی میدانست و انگلیسی و فرانسه را نیز بیاموخت. در سال 1302 هَ. ق. به اصفهان سفر کرد و چندی در خدمت شاهزاده ظل السلطان مسعود میرزا بود و چون زندگی با شاهزاده و مصاحبت او را قبول نکرد روانه ٔ طهران شد و پس از چندی با همراهی شیخ احمد روحی کرمانی به اسلامبول عزیمت نمودند و در اداره ٔ روزنامه ٔ اختر به خدمت مشغول شد. در اسلامبول او را با سیدجمال اسدآبادی معروف به افغانی ملاقاتی دست داد و از آن زمان همکاری نزدیک را با مرحوم اسدآبادی پذیرفت. میرزا آقاخان کرمانی به جرم شرکت داشتن در شورش ارامنه که در سال 1312 در ترکیه ٔ عثمانی روی داد مجبور به ترک اسلامبول شد و به اتفاق میرزا حسن خان خبیرالملک جنرال کنسول ایران و شیخ احمد روحی از طرابزان به تبریز آورده شدند و به امر محمدعلی میرزا در سال 1314 هَ. ق. به قتل رسیدند. از تألیفات میرزا آقاخان کرمانی خطابه ها و منشآت است که به صورت رمان و اشعار سروده شده است و تاریخ نثری است موسوم به آینه ٔ سکندری و دیگر تاریخ نظمی است به نام نامه ٔ باستان که مرحوم میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل نسخه ٔ آن را تصحیح نموده است. میرزا آقاخان کرمانی اعتقاد به اتحاد دول اسلامی داشت و تأیید قانون اسلامی را خواهان بود و عقیده داشت که فقط به وسیله ٔ قوانین اسلامی می توان ریشه ٔ استبداد را از بیخ و بُن برآورد و با انجام دادن قوانین اسلام میتوان در زایل کردن رسوم ظالمانه ٔ شاهنشاهی به پیش رفت. (از تاریخ بیداری ایرانیان مقدمه ص 11).


بانگ

بانگ. (اِ) فریاد. آواز بلند. (برهان قاطع) (آنندراج). صوت. آوا. صیحه. (ترجمان القرآن). صراخ، هیاهو. صیاح، نعره. غو. (فرهنگ اسدی). بان. (فرهنگ اسدی). نداء. ضاًضاً. ضجه. قبع. صرخ. زمجره. صرخه. صفار. نشده. (منتهی الارب). خروش. مجازاً در مطلق صدا و آواز استعمال میشود. (فرهنگ نظام). آواز و فریاد بلند. (ناظم الاطباء):
بانک زله کر خواهد کرد گوش
ویچ ناساید بگرما از خروش.
رودکی.
پس تبیری دید نزدیک درخت
هرگهی بانگی بجستی تند و سخت.
رودکی.
دمنه را گفتا که تا این بانگ چیست
با نهیب و سهم این آوای کیست ؟
رودکی.
چون کشف انبوه غوغایی بدید
بانگ وژخ مردمان خشم آورید.
رودکی.
خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله
گیتی به آرام اندرون، مجلس به بانگ و ولوله.
شاکر بخاری.
شد از لشکرش بانگ تا آسمان
برفتند گردان ایران دمان.
فردوسی.
بدین اندرون بود اسفندیار
که بانگ پدرش آمد از کوهسار.
فردوسی.
نیامد همی بانگ شهزادگان
مگر کشته شد شاه آزادگان.
فردوسی.
بپرسید از ایشان که شبگیر هور
شنید ایچ کس بانگ نعل ستور.
فردوسی.
برآمد خروشیدن گاودم
جهان شد پر از بانگ رویینه خم.
فردوسی.
به شهر اندرون بانگ و فریاد خاست
بهر برزنی آتش و باد خاست.
فردوسی.
تو چه پنداریا که من ملخم
که بترسم ز بانگ سینی و تشت ؟
خسروی.
از تک اسپ و بانگ نعره ٔ مرد
کوه پرنوف شد هوا پرگرد.
عسجدی.
بانگ جوشیدن می باشدمان
ناله ٔ بربط و طنبور و رباب.
منوچهری.
شاد باشید که جشن مهرگان آمد
بانگ و آوای درای کاروان آمد.
منوچهری.
به هریک چنان ساخته بانگ تیز
کز او پیل و اسب اوفتد در گریز.
اسدی.
خفته را ببانگی بیدار نتوان کرد. (قابوسنامه فصل 23).
پیش نایند همی هیچ مگر کز دور
بانگ دارند همی چون سگ کهدانی.
ناصرخسرو.
وزپس آنکه منادیت شنودم زدلم
گرنه بیهوشم بانگ عدویت چون شنوم.
ناصرخسرو.
نان همی جوید کسی کو میزند
دست بر منبر به بانگ مشغله.
ناصرخسرو.
خدای تعالی ایشان را به بانگ جبرئیل هلاک کرد. (قصص الانبیاء ص 94).
چون بانگ او به گوش من آید ز شاخ سرو
گیتی شود چو پرش در چشم من ز آب.
مسعودسعد.
باعث کار صبوحت باد وقت صبحدم
بانگ آن مرغی که او میخوارگان را مؤذنست.
معزی.
سوی حاسد چه این چه بانگ ستور
گرگ و یوسف یکی بود سوی گور.
سنائی.
چون بانگ شتربه بگوش او [شیر] رسید هراسی و هیبتی بدو راه یافت. (کلیله و دمنه).
ز مکر طاعن طاعون گرفته ایمن باش
که بانگ سگ ندهد نور ماه را تشویر.
بدر جاجرمی.
همه گیتی است بانگ هاون اما نشنود خواجه
که سیماب ضلالت ریخت در گوش اهل خذلانش.
خاقانی.
گویی که مرغ صبح زر وزیورش بخورد
کز حلق مرغ می شنوم بانگ زیورش.
خاقانی.
لیک دزدی که شوخ تر باشد
بانگ دزدان برآورد ناچار.
خاقانی.
یارب خاقانی است بانگ پر جبرئیل
خانه و کاشانه شان باد چو شهر سبا.
خاقانی.
به بربط چون سر زخمه درآورد
ز رود خشک بانگ تر برآورد.
نظامی.
کرده گیرت بهم ببانگی چند
از حلال و حرام دانگی چند.
نظامی.
وین عجب چون گاو گردون میکشد باری که هست
دایم از گردون چرا بانگ و فغان آید پدید.
عطار.
هیچ بانگ کف زدن آید بدر
از یکی دست تو بی دست دگر.
مولوی.
زآنکه آندم بانگ استر می شنید
کور را آئینه گوش آمد نه دید.
مولوی.
پرس پرسان کاین مؤذن کو؟ کجاست ؟
که صدای بانگ اوراحت فزاست.
مولوی.
به تیشه کس نخراشد ز روی خارا گل
چنانکه بانگ درشت تو می خراشد دل.
سعدی (گلستان).
به بانگ مطرب و ساقی اگر ننوشی می
علاج کی کنمت، آخرالدواء الکی.
حافظ.
چو دهد کوس برون بانگ ز پوست
بانگ او شاهد بی مغزی اوست.
جامی.
ما لب آلوده ای بهر تو بگشاییم لیک
بانگ عصیان میزند ناقوس استغفار ما.
عرفی.
معکوکا، لجب، نفیر؛ بانگ و فریاد. لغط؛ بانگ و فریاد کردن. تشنیع؛ بانگ و صیت کردن. لغوی، بانگ و خروش مرغ سنگ خوار. طبطبه؛ بانگ و آواز تلاطم سیل. سَخَب، بانگ و فریاد. ضباح، بانگ بوم، بانگ روباه. شخر و شخیر؛ بانگ خر و اسب. شخشخه؛ بانگ کاغذ و جامه ٔ نو یا سلاح. شحیج، شُحاج، بانگ اشتر و زاغ و شترمرغ. کشیش، بانگ مار وقت برآمدن از پوست. طنین، بانگ مگس و زنبور. قط؛ بانگ مرغ سنگخوار. الغر؛ بانگ مرغ در وقت تخم نهادن. هدیر؛ بانگ کبوتر. صفیر؛ بانگ مرغ. صریر؛ بانگ قلم. (منتهی الارب). صلصل، بانگ فاخته. (دهار). مکر؛ بانگ غرش شیر. (منتهی الارب). زأر؛ بانگ شیر. (دهار). صهصلق، وعا، هزامج، بانگ سخت. نباع، وقوقه، بانگ سگ. نعیق، بانگ زاغ. (منتهی الارب). طنطنه؛ بانگ رود و بربط. (دهار). روعان، ضباح، بانگ روباه. هزج، قصیف، خشخشه؛ بانگ رعد. دوی، بانگ دریا و گوش و بانگ رعد. هیقم، بانگ دریا. صریف، بانگ در. نهیق، نهاق، بانگ خر.کشیش، بانگ چقماق در وقت آتش بیرون جستن از وی. کعیص، بانگ چوزه. (منتهی الارب)، بانگ جوشیدن شراب. (تاج المصادر بیهقی). بانگ تندر پیاپی، قعاقع، صبئی، قبع؛ بانگ پیل و خوک. طنین، بانگ پنگان. خوار، خور؛ بانگ گاو. طنین، بانگ بط. (منتهی الارب). تهریج، بانگ برسباع زدن. (تاج المصادر بیهقی). نحیق، بانگ بر گوسفند زدن. (ترجمان القرآن). نعقان. نعاق. (تاج المصادربیهقی). نهیم، بانگ بر شتر زدن تا نیک رود. اجلاب، بانگ بر ستور زدن. (تاج المصادر بیهقی). تهریج، بانگ بر سپاه زدن. رعد؛ بانگ ابر. (ترجمان القرآن). جعجعه؛ بانگ آسیا. فعم، بانگ گربه. تهدار؛ بانگ کردن کبوتر. ریح هدوج، باد با بانگ. هیزعه؛ بانگ و خروش در پیکار. هرمسه؛ بانگ و فریاد کردن از ترس.
هرهره، بانگ شیر بیشه. هریر؛ بانگ سگ ازسرما. ذعق، بانگ بر زدن برکسی و ترسانیدن او را. هجیج، بانگ برزدن. قوس هتوف، کمان با بانگ. مهباب، بانگ کننده. هبهاب، نیک بانگ و فریاد کننده. هذب، افزون گشتن بانگ و خروش قوم. همری، زن با بانگ و فریاد. همرجه؛ بانگ و غوغا نمودن مردم. هیضله، بانگ و خروشهای مردم. هدیل، بانگ کبوتر نر. ضغو؛ بانگ روباه و گربه و مانند آن. صفصفه، بانگ گنجشک. صره، بانگ و آواز سخت. انیاب صالده، دندانهای با بانگ. خفخفه، بانگ کفتار و سگ وقت خوردن. جلب، بانگ زدن اسب را وقت دوانیدن. عواء، وعواع، وعوعه، بانگ گرگ. وعی، بانگ سگ. قعقعه، بانگ دندان که وقت سخت خاییدن چیزی برآید. شغشغه، نوعی از بانگ شتر. کعیص، بانگ موش. اقعاط، قعط، تغذمر، لجب، بانگ و فریاد کردن. هزیز، بانگ باد. بغام، بانگ آهو. صهیل، صهال، بانگ اسب. (منتهی الارب). کلمه ٔ بانگ با بسیاری اسامی حالت اضافی یا ترکیبی یافته و معانی خاص پدید آورده که از آن جمله است:
- بانک آب، زمزمه ٔ آب. آواز آب. شُرشر آب:
اندرین اندیشه بودم کز کنار شهر بست
بانگ آب هیرمند آمد بگوشم ناگهان.
فرخی.
جوی امید رفت خاقانی
لیک ازو بانگ آب نشنیدم.
خاقانی.
- بانگ اذان، آوای اذان گفتن مؤذن. بانگ نماز:
خواهرش گفتا که این بانگ اذان
هست اعلام و شعار مؤمنان.
مولوی.
- بانگ افتادن در...، شایع شدن. خبری در افواه پخش شدن:
ناگهان بانگ در سرای افتید
که فلان را محل وعد رسید.
سعدی (صاحبیه).
- بانگ اﷲ،بانگ صلوه و اذان. (آنندراج). بانگ نماز. (ناظم الاطباء).
- بانگ اﷲ اکبر، بانگ اذان. (ناظم الاطباء):
یک طرف ناله ٔ خروس سحر
بانگ اﷲ اکبر از یکسر.
؟
و رجوع به بانگ اذان شود.
- بانگ بامزَد، بانگ کوس و نقاره. آن بانگ که در بام (بامداد) زنند:
دختر بخت را جز ازدر تو
بر فلک بانگ بامزد مرساد.
خاقانی.
و رجوع به بامزد شود.
- بانگ بر فلک بردن، آوا و فریاد بفلک رساندن. نعره به افلاک رساندن:
شمع گویای من خموش نشست
من چرا بانگ بر فلک نبرم.
خاقانی.
- بانگ برگرفتن، فریاد و غوغا برداشتن. داد و فریاد کردن. هوراه انداختن:
ای بانگ برگرفته به دعویها
چندانکه می نباید چندانی.
ناصرخسرو.
- بانگ بلال، کنایه از اذان است بدان جهت که بلال مؤذن پیغمبر اکرم بوده است:
جز صورت محبت نرسد هیچ بگوشم
گر ناله ٔ ناقوس و گر بانگ بلال است.
یغما.
- بانگ بلند، آوای رسا که تا دور برود. آوای بلند:
هر زمان برکشد ببانگ بلند
این سیه چاه ژرف این دولاب.
ناصرخسرو.
شبی بانگ بوق آمد و تاختن
کسی را نبد آرزو ساختن.
فردوسی.
- بانگ پشه، وزوز پشه. آوای پشه هنگام بال زدن. آوای اندک و آهسته و نرم:
بانگ پشه مگذران بر گوش جم
گر فرستی لحن عنقایی فرست.
خاقانی.
- بانگ تبیره، بانگ دهل:
خروشیدن تازی اسبان ز دشت
ز بانگ تبیره همی برگذشت.
فردوسی.
- بانگ جرس، آوای جرس. آواز زنگ کاروان یا زنگ های دیگر که در قدیم معمول بود:
از آن مرز نشنید آواز کس
غو پاسبانان و بانگ جرس.
فردوسی.
غو پاسبانان و بانگ جرس
همی آمد از دور و از پیش و پس.
فردوسی.
مرغی دیدم نشسته بر باره ٔ طوس
در پیش نهاده کله ٔ کیکاوس
باکلّه همی گفت که افسوس افسوس
کو بانگ جرسها و کجا ناله ٔ کوس.
خیام (؟).
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
اینقدر هست که بانگ جرسی می آید.
حافظ.
در قافله ای که اوست دانم نرسم
این بس که رسد ز دور بانگ جرسم.
جامی.
عشق آمد و از حلقه ٔ در بانگ جرس ریخت
برخاست صفیری که بیابان به قفس ریخت.
ملاقاسم مشهدی.
- بانگ چنگ، بانگ ساز:
به مرو اندر از بانگ چنگ و رباب
کسی را نبد جای آرام و خواب.
فردوسی.
بر سماع چنگ او باید نبید خام خورد
می خوش آمد خاصه اندر مهرگان با بانگ چنگ.
منوچهری.
بیاد شهریارم نوش گردان
به بانگ چنگ و موسیقار و طنبور.
ما می به بانگ چنگ نه امروز می کشیم
بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید.
حافظ.
- بانگ خروس، آوای خروس:
آمد بانگ خروس مؤذن میخوارگان
صبح نخستین نمود روی به نظارگان.
منوچهری.
- بانگ خلیل اللهی، کشتی گیران چون حریف را از جا بردارند و خواهند که بر زمینش بیندازند بانگ اﷲ اکبر می کشند و آنرا بانگ خلیل اللهی گویند زیرا که آن حضرت همه وقت در نشست و برخاست اﷲاکبر می گفت. (از آنندراج). نعره ٔ اﷲ اکبر که پهلوانان در وقت کشتی گرفتن زنند. گویا وجه تسمیه این است که به اعتقاد پهلوانان اﷲ اکبر ورد ابراهیم خلیل بوده است. (از فرهنگ نظام):
گوش برحرف تو باشند ز مه تا ماهی
گاه کشتی چوکنی بانگ خلیل اللهی.
میرنجات (از آنندراج).
- بانگ دولاب، آوای چرخ چاه. آوای چرخی که با آن آب از چاه کشند:
بر کنار دو جوی دیده ٔ من
بانگ دولاب آسمان بشنو.
خاقانی.
- بانگ دهل، بانگ تبیره. آوای طبل:
گویند که راز وی از خلق نگهدار
بانگ دهل و کوس کجا داشت توان راز.
سوزنی.
چو بانگ دهل هولم از دور بود
بغیبت درم عیب مستور بود.
سعدی.
- بانگ رباب، آوا که از رباب (ساز) گاه نواختن برآید:
به مرو اندر از بانگ چنگ و رباب
کسی را نبد هیچ آرام و خواب.
فردوسی.
چون چنگ خود نوحه کنان مانند دف بر رخ زنان
وز نای حلق افغان کنان بانگ رباب انداخته.
خاقانی.
- بانگ رس، آن قدر از مسافت که آواز تواند رسید. مخفف بانگ رسنده. رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.
- بانگ روارو، کنایه از دم صور باشد. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (برهان قاطع). صوراسرافیل. (از ناظم الاطباء).
- || کنایه از بانگی بود که پیش روی پادشاهان وقت سواری بزنند. (انجمن آرای ناصری). بانگ اهتمام و تزک که نقیبان پیشاپیش پادشاهان در وقت سواری و رفتن بجائی زنند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بانگ دور شو کورشو:
بالاگرفته بانگ روارو ز هر کران.
قاآنی.
- بانگ رود، صدای رودخانه:
بس لطیف آمد به وقت نوبهار
بانگ رود و بانگ کبک وبانگ تر.
رودکی.
- بانگ زدن، فریاد کردن. ورجوع بهمین ترکیب در ردیف خود شود.
- بانگ زیر، مقابل بانگ بم. فریاد نازک و تند:
کرا بانگ و نامش شود زیرخاک
چه شادی کند خیره بر بانگ زیر.
ناصرخسرو.
- بانگ ساز.
- بانگ سبحانی، کنایه از شطحیات صوفیانه. اشاره به سخن بایزید که صوفیان معتقدند که در غلبه ٔ توحید و مقام فنأفی اﷲ گفته است: سبحانی ما اعظم شأنی. (از یادداشتهای گوهرین بر اسرارنامه ص 346).
- بانگ سرود، بانگ ترانه:
ز بس ناله ٔ نای و بانگ سرود
همی داد دل جام می را درود.
فردوسی.
ز نالیدن بوق و بانگ سرود
هواگشت از آواز بی تار و پود.
فردوسی.
برآمد دگر باره بانگ سرود
دگرگونه ترساخت (باربد) آوای رود.
فردوسی.
- بانگ صبح، کنایه است از اذان. بانگ نماز:
تا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبح
یا از در سرای اتابک غریو کوس.
سعدی (گلستان).
- بانگ صلوه، بانگ اذان. بانگ نماز:
علی را بخواند و گفت یا علی بلال را بخوان تا بانگ صلوه کند. (قصص الانبیاء ص 137).
- بانگ صلوات، آوای درود:
بانگ صلوات خلق از دور پدید آید
کز دور پدید آید از پیل تو عماری.
منوچهری.
- بانگ طبل، بانگ تبیره. بانگ دهل:
ایمن اندر نظاره گاه سپهر
گوش جانت ز بانگ طبل رحیل.
انوری.
بانگ طبلت نمی کند بیدار
تو مگر مرده ای نه در خوابی.
سعدی.
نمیدانی که آهنگ حجازی
فروماند ز بانگ طبل غازی.
سعدی (گلستان).
- بانگ طشت، آوای طشت. آوایی که از اصطکاک طشت با چیزی یا اصابت چیزی بطشت برآید:
بانگ طشت سحر جز لعنت نماند
بانگ طشت دین بجز رفعت نماند.
مولوی.
کنایه از فاش شدن راز است.
- بانگ عنقا، آوای عنقا.
- || نام پرده ایست از موسیقی. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (هفت قلزم) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء):
ز دستان قمری درو بانگ عنقا
ز آواز بلبل درزخم مزمر.
سنائی.
- بانگ کوس، بانگ طبل در جنگ:
نعت صدر نبوی به که به غربت گویم
بانگ کوس ملکی به که به صحرا شنوند.
خاقانی.
نفس را کامل نماید درد فقر و سوز عشق
بانگ کوس از ضربت است و بوی عود از آذر است.
خاقانی.
- بانگ مرغ، آوای مرغ. صدای پرندگان خوش الحان. آوای خروس و بلبل و جز آن:
کوس را دیدی فغان برخاسته
بانگ مرغان بین چنان برخاسته.
خاقانی.
گفت باورنداشتم که ترا
بانگ مرغی چنین کند مدهوش.
سعدی.
- || کنایه از سحرگاه و صبحدم:
در مغاک افکنند و خون ریزند
چون شودبانگ مرغ بگریزند.
؟
- بانگ مرغ زندخوان، آوای بلبل. کنایه از مغ است و آنکه قطعات کتاب زندو اوستا زمزمه کند:
پند آن پیر مغان یاد آورید
بانگ مرغ زندخوان یاد آورید.
خاقانی.
من به بانگ مؤذنان کز میکده
بانگ مرغ زندخوان آمد برون.
خاقانی.
- بانگ مؤذن، اذان.بانگ نماز:
بانگ مطرب را فراوان کمتری از ده پشیز
بانگ مؤذن را فزایی از صد و پنجاه من.
ناصرخسرو.
- بانگ نبرد، آوای گیرودار معرکه. همهمه وخروش که از آویزش مردان جنگ برآید کنایه از آوای چکاچاک شمشیر و نیزه و گرز. فریاد و شور و غلغله جنگاوران است در رزم:
به من گفت برخاست بانگ نبرد
که داند ز گیتی که برکیست گرد.
فردوسی.
- بانگ نشاط، کنایه از آوای خوش و شادی است:
تازنده همیشه چون سواری
با بانگ نشاط و شادمانی.
ناصرخسرو.
- بانگ نماز، بانگ صلوه و اذان. (آنندراج). اذان. (ناظم الاطباء). ورجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.
- بانگ نوش نوش، آن بانگ که هنگام باده خواری حریفان به شادی یکدیگر برکشند.بانگ نوشانوش:
هرشرب سردکرده که دل چاشنی گرفت
با بانگ نوش نوش چشیدم به صبحگاه.
خاقانی.
- بانگ و تلاج، هیاهو. هیابانگ. تاغ و توغ:
شب بیامد بر درم دربان تاج
در بجنبانید با بانگ و تلاج.
طیان.
- بانگ و علالا، هیابانگ. هلالوش. بانگ و فریاد:
این مسخره با زن بسگالید و برفتند
تا جایگه قاضی با بانگ و علالا.
نجیبی (فرهنگ اسدی نخجوانی).
زآنهمه بانگ و علالای سگان
هیچ واماند ز راهی کاروان.
مولوی.
- بانگ هاون، آوای هاون.
- ببانگ بلند گفتن، به آوای رسا ادا کردن مطلبی برای تأکید یا گاه فراخواندن کسی. مقابل آهسته گفتن. گفتن که همه بشنوند:
عشق به بانگ بلند گوید خاقانیا
یار عزیز است سخت، جان تو وجان او.
خاقانی.
دلم خوش است و به بانگ بلند می گویم
که من نسیم حیات از پیاله می جویم.
حافظ.
- بلندبانگ، آنچه آوای بلند داشته باشد:
ای طبل بلندبانگ در باطن هیچ.
سعدی.
نیاز باید و طاعت نه شوکت و ناموس
بلندبانگ چه سود و میان تهی چو درای.
سعدی.
- گاه بانگ خروس، هنگام بانگ خروس، کنایه از سحرگاه. بامداد پگاه:
ببود آن شب و گاه بانگ خروس
ز درگاه برخاست آوای کوس.
فردوسی.
شب تیره هنگام بانگ خروس
از آن دشت برخاست آوای کوس.
فردوسی.
وز آنسو همی برخروشید طوس
شب تیره تا گاه بانگ خروس.
فردوسی.
به شبگیر هنگام بانگ خروس
ز درگاه برخاست آوای کوس.
فردوسی.
|| آوازه ٔ دین محمد (ص). علم شریعت اسلام. (ناظم الاطباء).
|| شهرت. آوازه. صیت. اشتهار: اسکندر مردی بوده است با طول و عرض و بانگ و برق. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91).
نام و بانگ تو رسیده ست به هرشاه و ملک
زر و سیم تو رسیده ست به هر شهر و دیار.
فرخی.
بر چرخ رسید بانگ و نامم
منگر به حدیث نرم و پستم.
ناصرخسرو.
کرا بانگ و نامش شود زیر خاک
چه شادی کند خیره بر بانگ زیر.
ناصرخسرو.
ای حجت خراسان بانگت رسیده هرجا
گویی کز آسمان برسنگ اوفتاده طشتی.
ناصرخسرو.
بر فلک مشهور و کار و بارشان در هر درج
در زمین مذکور و نام و بانگشان درهر وطن.
سنایی.
مادرم کرد وقت نزع دعا
که ترا بانگ و نام سرمد باد.
خاقانی.
- گلبانگ، گلبام. آواز کشیدن شاطران و معرکه گیران و امثال ایشان باشد. (برهان قاطع):
کجاست اشقر و گلبانگ عم پیغمبر...
ناصرخسرو.
- || بانگ بلبل را گویند. (برهان قاطع).
- || آواز. چهچهه:
بلبل به شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
میخواند دوش درس مقامات معنوی.
حافظ.
و رجوع به گلبانگ شود.
- یک بانگ زمین، مقداری راه. فاصله ای که یک بانگ رسد: پس برفتند به مصر ناحیت پدر مادر وی بود آنرا مؤتکفات گفتندی و این پنج ده بودند به حد فلسطین هم از شام است و از هر دیه تا بدیگر دیه بانکی زمین است و بهر دیهی اندر صدهزار مرد بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). پس مهاجر و انصار همه با او پیاده برفتند چون از در مدینه چند بانگی برفت ابوبکر بایستاد و مردمان را بدرود کرد. (ترجمه طبری بلعمی). چون سلطان برنشست و یک بانگ زمین برفت ابر درکشید و باد برخاست و برف و دمه درایستاد. (چهارمقاله ٔ عروضی).
|| بانگی زمین، نعره واری. آن اندازه مسافت که بانگی رود. مسافتی که آواز تواند پیمود. نظیر تیر پرتاب که مقدار مسافتی است که تیر پرتاب شده طی کند: و اسامه برنشسته با سپاه همی رفتند، چون از در مدینه چند بانگی زمین برفتند بوبکر رضی اﷲ عنه بایستاد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی).


طالبوف

طالبوف. [ل ِ ب ُ] (اِخ) طالب اُف. حاجی ملاعبدالرحیم پسر استاد ابوطالب نجار تبریزی سرخابی در سال 1250 هَ. ق. متولد شد و در حدود شانزده سالگی به تفلیس رفت و به تحصیل زبان روسی و ادبیات آن پرداخت و متدرجاً نزد حکام و علماء روسیه به درستکاری وراست گفتاری شناخته شد و سپس در تمرخان شوره دارالحکومه ٔ داغستان نشیمن گرفت و محل احترام و اعزاز جمیع طوائف اسلام و غیرهم گردید و خانه اش مقصد امرا و علماو اعیان و اشراف و ملجاء نیازمندان و مستمندان گردید. وی یکی از نخستین نگارندگان فارسی است که ابناء وطن خود را به تألیف رمانهای علمی و تئاتر و ترجمه هااز علوم و فنون و صنایع عصریه و مکارم اخلاق بزبان ساده آگاه کرد و این امر روزبروز بر اعتبار و منزلت او نزد همه می افرود. وی را تألیفات عدیده است که اغلب آنها به طبع رسیده و در عصر خود بسیار شهرت کرده مخصوصاً «کتاب احمد» یا «سفینه ٔ طالبی » در سه جلد و دیگر «پندنامه ٔ قیصر» و «مسالک المحسنین » و «مسائل الحیات » و «فیزیک » و «تاریخ مختصر اسلام ». صاحب ترجمه در اواخر سنه ٔ 1328 هَ. ق. در تمرخان شوره ٔ مذکور وفات یافت در حدود سن هفتاد و نه سالگی. (وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی، مجله ٔ یادگار سال پنجم شماره ٔ 4و 5) و ایرج افشار شرح حال طالبوف و تألیفات او رادر مجله ٔ یغما نوشته اند که عیناً نقل میشود: بنده محب عالم و بعد از آن محب ایران و بعد از آن محب خاک پاک تبریز هستم. «چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم ». حاجی عبدالرحیم طالب اف از جمله ٔ مردان تجددطلب و آزادیخواهی است که در قرن اخیر موجبات تنویر افکار و نهضت آزادی را در ایران بوجود آورده اند، و حق آن است که در تاریخ یکصدساله ٔ اخیر نامش جاویدان ماند، چه اودر راه بیداری ایرانیان و آزادی آنان مردی کوشا بودکسی بود که در ترویج تجددطلبی کمال سعی را داشت و مردم را به موازین مشروطیت تشویق میکرد، و نیز نویسنده ای بود که آثار خود را به اسلوب و سبکی ساده و روان نوشت و اصول قدیم نویسندگی را رها کرد و هیچگونه پای بندی به اسالیب قدیمی نشان نداد. به همین جهت او راباید یکی از موجدین و بنیادگذاران نثر جدید بشمار آورد. روشی که طالب اف در نویسندگی اختیار کرده در سبک نثر کنونی تأثیر بخشیده و امروز نامش در زمره ٔ کسانی چون ملکم خان و دیگران که در ایجاد شیوه ٔ جدید نثرنویسی کوشا و سهیم بوده اند برده میشود. متأسفانه تاکنون در احوال و چگونگی زندگی وی تحقیق کافی و لازم نشده بطوری که ترجمه ٔ حالش تاریک و مبهم و فراموش شده مانده است. نویسنده ٔ این سطور مدتها در جستجو بود وبه عموم مراجع و کتبی که در دسترس بود مراجعه کرد ولی این باده ها هیچیک کفاف مستی ما را نداد تا اینکه آقای تقی زاده که با آن مرحوم دیدار کرده بودند اطلاعات ذی قیمت خود را در اختیار نویسنده گذاشتند و در حقیقت وسیله ٔ تألیف این یادداشتها شدند... و اینک موظفم که مراتب امتنان خود را بحضور ایشان تقدیم دارم.
زندگی طالب اف. دوران زندگی طالب اف (1250- 1329 هَ. ق.) مصادف با زمانی بود که ایران رو به بیداری و آزادی میرفت. اگر بخواهیم آغاز تاریخ نهضت آزادی ایران را بیابیم باید از سال 1250 هَ. ق. به آنسوی تر رویم و از هنگام سلطنت فتحعلی شاه آغاز کرده پیش آئیم. در دوران سلطنت ناصرالدین شاه از طرف مردم کوششهائی برای به دست آوردن آزادی به کار رفت که بی ثمر نبود. واقعه ٔ تحریم تنباکو و فعالیتهای دامنه دار سید جمال الدین مشهور به افغانی، نشر جریده ٔ قانون در لندن توسط میرزا ملکم خان، ارتباط با ممالک اروپائی و بالاخره کشته شدن شخص شاه و عوامل دیگر همه از موجباتی بود که در آن زمان برای بیدار شدن ایران مؤثر بود. در هنگام سلطنت ناصرالدین شاه چون محیط داخلی ایران برای تبلیغ اصول آزادی و بیان افکار «تجددمآبانه » مساعد نبود، جمعی از ایرانیان در خارج از مملکت به کوشش برخاستند مردانی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده و طالب اف در بلاد قفقاز، حاجی زین العابدین مراغه ای و میرزا حبیب اصفهانی در اسلامبول، مدیرجریده ثریا در قاهره و جمعی دیگر در هندوستان ندای آزادی در دادند. میرزا ملکم خان هم در این راه خدمات فراموش نشدنی کرد طالب اف نیز بسهم خویش مردی مؤثر بود. نام وی عبدالرحیم و نام پدرش بطوری که خودش در پشت جلد کتاب «مسائل الحیاه» نوشته است شیخ ابوطالب بن علیمراد بود. طالب اف به سال 1250 هَ. ق. در محله ٔ «سرخاب » از شهر تبریز متولد شد و در اوائل سال 1329 هَ. ق. در شهر «تمرخان شوره » (دارالحکومه ٔ داغستان) جهان را بدرود گفت. در تاریخ فوت او اختلاف دیدم، روزنامه ٔ «شمس » چ اسلامبول در شماره ٔ 18 سال سوم مورخ 23 ربیع الاخر 1329 هَ. ق. نوشته است: «در هفته ٔ گذشته ٔ افول یک ستاره ٔ نورافشان آسمان ادبیات ایران را... با یک ناگواری تلخی مشاهده کردیم...» و از اینجا معلوم میشود که باید در اوائل ماه ربیعالاَّخر فوت شده باشد. اما مرحوم قزوینی در یاداشت های «وفیات معاصرین » مندرج در مجله ٔ یادگار و همچنین کسان دیگری که درباره ٔ طالب اف مطالبی نوشته اند تاریخ مرگ او را اواخر سال 1328 هَ. ق. ضبط کرده اند. پدرش در شهر تبریز به کار درودگری اشتغال داشت، اما فرزند به آن کار دل نبست و در حدود هفده سالگی از تبریز بار سفر بربست و بشهر تفلیس رفت. در آن زمان ایرانیان مهاجر در شهر قفقاز بسیار بودند که به کار و کسب مشغول بودند. از جمله مردی بود بنام محمد علی خان از خانواده ٔ شیبانی های اهل کاشان که دل از ایران کنده بود و در آنجا به کار «مقاطعه کاری » راههای قفقاز پرداخته بود که بروسی به آنان «پدراتچی » میگویند. محمدعلی خان سالیانی را که در تفلیس و سایر بلاد قفقاز بسر برده بود با کوشش و سعی توانسته بود سرمایه ٔ فوق العاده ای فراهم سازد. وی در آنجا تأهل اختیار کرد و دارای دو پسر یکی بنام اسدخان و دیگری بنام فرخ خان و یک دختر بنام ماهرخ بود. اسدخان و فرخ خان بعدها بمقامات عالیه ٔ دولتی از قبیل سفارت رسیدند. طالب اف بشرحی که خواهیم دید چون در دستگاه محمدعلی خان کار میکرد با اولاد او نیز آشنائی یافت که بعدها در کتابهای خود از «اسد» و «ماهرخ » نام برده است. از جمله اشخاصی که در امور محمد علی خان شرکت داشتند همین عبدالرحیم طالب اف بود که پس از سالها خود ثروتی جمع آورد و توانست به استقلال به کار «مقاطعه کاری » بپردازد. کم کم تمول قابل ملاحظه ای پیدا کرد و در تمرخان شوره مرکز حکومت داغستان منزل آبرومند و بزرگی تهیه کرده زندگی دلخواهی را آغاز نهاد. وی در قفقاز زنی از اهل «دربند» را بزوجیت اختیار کردکه شیعی مذهب بود. مقامی که طالب اف در تاریخ اخیر ایران یافت بیشتر به این علت است که نوشته های خود را بی تکلّف می نوشت و سبک تازه ای در ادبیات فارسی بوجود آورد. اما باید به این نکته اشارت کنم که وی در زبان و ادبیات ایران تبحر و تحصیلات لازم را نداشت و تنها بر اثر شوق و ذوق فطری از این مرحله پیروز برآمد. خودش در نامه ای که بتاریخ 16 رمضان سال 1314 هَ. ق. بمرحوم میرزا یوسف اعتصام الملک نوشته می نویسد که: «بنده بزبان روسی آشنا هستم. فرانسه نمیدانم. خط روسی رابسیار بد می نویسم. خط ایرانی طبیعی بنده نیز تعریفی ندارد. عربی هیچ بلد نیستم. فارسی را معلوم است چنان میدانم که عرب و فرانسه را. با وجود این از برکت کثرت مطالعه و زور مداومت، بعضی آثار مختصر بیادگار گذاشتم که اخلاف بنده تکمیل کرده بنده را مهندس انشای جدید بدانند.» طالب اف بخرافات مذهب اسلام بهیچوجه پای بندی نداشت و در تلو نوشته های او تصریحاً و تلویحاً به این نکته برخورد می کنیم، اما بمکه رفت و مراسم حج را بجای آورد. چشم وی در اواخر عمر تار شد بطوری که... آقای محمود عرفان از قول شخص موثقی میگفتند که هنگام خواندن یا نوشتن کاغذ را آنقدر بچشم نزدیک میکرد که بیش از سه انگشت فاصله نمیماند. ناچار بقصد استعلاج از تمرخان شوره به برلین می رود و آقای تقی زاده می فرمودند آمدن او به برلین مصادف با زمانی بود که مرحوم احتشام السلطنه علامیر سفیر ایران در آنجا بود (1902 یا 1903 م.) در آغاز این مقال اشاره کردم که سوانح زندگی طالب اف روشن نیست و هر چه نوشته شده در هم آمیخته میباشد، از جمله مرحوم محمدعلی تربیت در کتاب مفید «دانشمندان آذربایجان » نوشته است که طالب اف با همکاری سید محمد شبستری یک شماره روزنامه بنام «شاهسون » به سال 1306 هَ. ق. هجری در اسلامبول نشر کرده است.
طالب اف و مشروطیت. طالب اف به ایران واقعاً علاقمند بوده است و می نویسد: بنده محب عالم و بعد از آن محب ایران و بعد از آن محب خاک پاک تبریز هستم «چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم » و برحسب این علاقه ٔ ذاتی برای تعالی و ترقی ایران سخن میگفت و کتاب می نوشت تا مگر نتیجه ای حاصل آید. او خوشحال بود تا دیگران هم در این راه کمک و یاورش باشند. وقتی آقای تقی زاده به باکو میرسد شخصی از جانب طالب اف نزد وی رفته به تقی زاده میگوید: وقتی رساله ٔ شما را موسوم به «تحقیق در احوال کنونی ایران » خواندم از مرگ بیم ندارم زیرا می بینم پس از من کسی هست تا آنچه را صلاح هست بیان کند. طالب اف برای آزادی ایران قدمهای نافع و مؤثر برداشت از هنگامی که «مسالک المحسنین » و «مسائل الحیاه» را نوشت و قبل وبعد از آن همتش بر این بود که مفهوم آزادی و مشروطیت را برای ایرانیان توضیح کند. مردم آذربایجان بپاس احترام او در دوره ٔ اول مجلس او را بسمت نمایندگی انتخاب کردند نمایندگان آذربایجان در آن دوره اینها بودند: حاجی میرزا ابراهیم آقا، آقامیرزا فضلعلی، سید حسن تقی زاده، مستشارالدوله، حاجی میرزا یحیی امام جمعه خوئی، احسن الدوله هدایت اﷲ میرزا، حاجی عبدالرحیم طالب اف، حاجی محمد حریری، حاجی میرزامیر هاشم دوچی آقا فرش فروش و شرف الدوله. لکن با وجودی که طالب اف قبل ازشروع انتخابات به یکی از دوستانش نوشته بود: «اگر بنده را انتخاب نمایند سر از قدم نشناخته می آیم اما عقیده من باز همان است که ایرانی و مجلس حکایت گاو دهل زن است.» و پس از انجام انتخابات هم قبول کرد که برای شرکت در مجلس بطهران بیاید ولی وفای بعهد نکرد حتی هنگامی که سایر نمایندگان آذربایجان از تبریز حرکت کرده به بادکوبه رفتند تا از راه دریا بطهران بیایند و در آن شهر بین آنها و طالب اف که از تمرخان شوره بدیدارشان آمده بود ملاقاتی روی داد گفته بوده است وقتی بکارهای شخصی خود سر و سامانی دادم به طهران خواهم آمد. اما در این باب که چرا طالب اف وکالت مجلس را قبول نکرد نظریات مختلفی است. آقای اسماعیل یکانی میگفت که چون او با اتابک دوستی صمیمانه ٔ شخصی داشت و در آن هنگام اتابک مورد انتقاد شدید آزادیخواهان و بالخصوص وکلای آذربایجان بود به طهران نیامد تا در مخالفت بر ضد اتابک شرکتی نکرده باشد. راست است، دوستی وی با اتابک صمیمانه بود به طوری که اتابک هنگام بازگشت به ایران در بادکوبه با طالب اف ملاقاتی کرد و از او سفارشنامه ای بعنوان سعدالدوله که هنوز از آزادیخواهان محسوب میشد گرفت. اتابک در این مورد از ملکم خان هم که مورد علاقه و احترام آزادیخواهان بود چنین مکتوبی را گرفته بود. آقای صادق صادق (مستشارالدوله) و آقای تقی زاده علت نیامدن او را کهولت و ناتوانی خاصه تاری چشم میدانند. کسروی در کتاب تاریخ مشروطه نوشته است که چون کتاب «مسالک المحسنین » او از طرف شیخ فضل اﷲ نوری قدغن شده بود ناراضی بود و برای احتراز ازعواقب امر بطهران نیامد.
نظر طالب اف درباره ٔ مشروطیت.از کتابها و مقالات و مکاتیب طالب اف مستفاد میشود که وی آزادی و مشروطیت را برای ایران لازم میدانسته امانه چنان بی قید و شرط که اشکالات دیگری تولید شود. وی در کتاب «مسائل الحیاه» عقاید خود را در این باره بیان داشته و در پایان آنهم ترجمه ای از قانون اساسی ژاپن را آورده است. در رساله ٔ «ایضاحات درباره ٔ آزادی » نیز نظریات خود را نوشته و بطوری که از این پس خواهیم دید کتاب مزبور را در چگونگی مجلس شورای ملی و لزوم ایجاد آن تدوین کرده است. اما در عین حال به این نکته توجه داشته است که آزادی بی بند و بار مفید فایده نیست و کوشش میکرده مردم را به این معنی متوجه سازد. چنانکه در مکتوبی که به میرزا ابوالقاسم آذر مرتضوی نوشته می نویسد: «باری باید ایستاد و کار را ساخت و شهید راه وطن شد، در کارهای خطیر از این دو یکی ناگزیر است. بخدای لایزال اگر این مجلس و یکصد و شصت وچند نفر وکیل متفق باشند و معتدل حرف بزنند و به دست حکومت اسباب علائم ضعف و سوء ظن ندهند و اول از تعلیم و تربیت ملت شروع نمایند همه ٔ اروپا را متعجب میکنند.» همچنین در مکتوبی که پس از بمباران مجلس به آقای علی اکبر دهخدا نوشته متذکر شده است که: «در خصوص نشر صوراسرافیل امیدوارم که بزودی تمام پراکندگان وطن باز به ایران برگردند و در عوض مجادله و قتال در خط اعتدال کار بکنند». و نیز در مکتوبی که از او در شماره ٔ 33 روزنامه ٔ انجمن تبریز بچاپ رسیده است نکاتی دقیق وجود دارد طالب اف در آنجا می نویسد: «ایرانی که تاکنون اسیر یک گاو دو شاخه ٔ استبداد بود اما بعد از این اگر اداره ٔ خود را قادر نشود بگاو هزارشاخه ٔ رجاله دچار گردد. آن وقت مستبدین به نابالغی ما میخندند و دشمنان اطراف شادی کنان لاحول گویند. فاش میگویم که این مسئله بیچون و چرا می بینم ». اگر بخواهیم بحث تحلیلی در باب کتابها و نظریات او بکنیم سخن به درازا میکشد که از حوصله ٔ این مقال خارج است. طالب اف همانطور که نوشته شد قصدش بیداری ایرانیان و افکار آنان بوده است و برای رسیدن به این مقصود از هر راه که ممکن بود اقدام کرد و در ایجاد مدارس جدید کوشش داشت. از جمله در سال 1319 هَ. ق. با کمک مرحوم ملک المتکلمین (وقتی که از راه بادکوبه به اروپا میرفته) در بادکوبه مدرسه ای جهت تعلیم و تربیت ایرانیان آنجا تأسیس میکند و این مطلب را سید حبیب اﷲ اشرف الواعظین در ضمن یادداشتهای خود نوشته است و در کتاب «ملک المتکلمین » تألیف دکتر ملکزاده درج میباشد.
تألیفات طالب اف.
1- پندنامه ٔ مارکوس قیصر روم. این کتاب نتیجه ٔ تفکرات «مارکواوریل انتانیس » است که طالبوف آن را از نسخه ای که «پرنس اوروزوف » از زبان یونانی بروسی ترجمه کرده از تاریخ 25 شعبان 1310 هَ. ق. تا 12 شوال همان سال به فارسی نقل کرده است کتاب مزبور در مطبعه ٔ اختر (اسلامبول) به طبع رسیده لکن تاریخ چاپ آن معلوم و مشخص نیست.
2- رساله ٔ فیزیک. کتابی که پس از پندنامه ٔ مارکوس تدوین کرد رساله ای است در علم فیزیک... متأسفانه نویسنده ٔ این سطور با کوششی که کرد نسخه ای از آن را به دست نیاورد تا مشخصات آن را بنویسد.
3- نخبه ٔ سپهری. این کتاب خلاصه ای است در احوال رسول اکرم (ص) که نخستین بار در اسلامبول به سال 1310 هَ. ق. و نیز در سال 1322 هَ. ق. در طهران چاپ شده است.
4- سفینه ٔ طالبی یا کتاب احمد. سفینه ٔ طالبی که کتاب احمد هم نام دارد مشتمل بر دو جلد میباشد که جلد اول آن به سال 1311 هَ. ق. و جلد دوم آن در سال بعد در اسلامبول به طبع رسیده است. در این کتاب که بصورت صحبت و مباحثه تدوین شده روی سخن طالبوف با پسر موهومی خود بنام احمد است و سخن بر سر مسائل فیزیکی و طبیعی و اختراعات و اکتشافاتی میباشد که در قرن اخیر بوجود آمده است. مؤلف در مقدمه ٔ جلد دوم آن نوشته: «من بنده که سالها است از وطن دور افتاده ام دست تقدیر عنان بسوی غربت معطوف داشته است. به اقتضای حب وطن که خود ازایمان است پیوسته بیاد آن مشعوف بوده ام...» و کتاب را به میرزا اسداﷲخان ناظم الدوله که سالیان دراز والی فارس و سفیر ایران در اسلامبول بود و طالب اف او را مردی دانشمند و اهل فضل معرفی کرده تقدیم داشته است.
5- رساله ٔ هیئت جدیده. این کتاب ترجمه ٔ اثر معروف «کامیل فلاماریون » دانشمند مشهور فرانسوی است و طالب اف آن را از روی نسخه ای که «ب. چار کسوف » بروسی ترجمه کرده به فارسی نقل کرده و در سال 1312 هَ. ق. در مطبعه ٔ اختر (اسلامبول) به طبع رسانیده است. «رساله ٔ هیئت جدیده » بعدها در سال 1312 هَ. ش. ضمیمه ٔ «گاهنامه » و به همت آقای سید جلال الدین طهرانی تجدید چاپ شد.
6- «مسالک المحسنین ». این کتاب از میان آثار طالب اف جنبه ٔ ادبی دارد و بصورت یک سفرنامه نگارش یافته اما شرح یک سفر خیالی است به این شرح که: دوشنبه ٔ 14 ذیقعده 1320 هَ. ق. هیئتی بریاست بنده ٔ راقم محسن بن عبداﷲ، متشکل از دو نفر مهندس مصطفی و حسین، یک نفر طبیب احمد، و یکنفر مهندس شیمی محمد، از اداره ٔ جغرافیای موهومی مظفری مأمور شدیم که بقله ٔ کوه دماوند صعود نمائیم. معدن یخ طرف شمال او را ملاحظه بکنیم، ارتفاع قله را مقیاس، و سایر معلومات و مکاشفات رابا خریطه ٔ معابر خویش به اداره تقدیم نمائیم و این مأموریت را در سه ماه بختام آوردیم...» مسالک المحسنین با تصاویر و چاپی عالی به سال 1323 هَ. ق. در قاهره طبع شده است. طالب اف چون آن را بصورت داستان نوشته خواننده را بدنبال خود میکشد و با دقت تمام بشرح قضایائی که اتفاق افتاده پرداخته وضع اشیاء و حالات افراد را مانند یک رمان نویس وصف میکند.
7- مسائل الحیات یا کتاب احمد. طالب اف پس از اینکه کتاب مسالک المحسنین را نوشت و در ایران مورد توجه واقع شد به نوشتن کتبی پرداخت که از لحاظ اجتماعی برای مردم مفید بود. لهذا در دنبال کتاب مسالک المحسنین کتاب «مسائل الحیات » یا «کتاب احمد» را نوشت که بسیاق سفینه ٔ طالبی در آن با پسر موهومی خود بنام احمد از مسائل سیاسی و حقوقی و اجتماعی سخن میگوید. در کتاب مسائل الحیات بصورت جالبی از فلسفه ٔ مشروطیت و آنچه مربوط به حیات اجتماعی است بحث کرده و سپس سخن را به حقوق اساسی و قانون کشانیده و با نقل ترجمه ٔقانون اساسی ژاپن کتاب را پایان داده است. کتاب مزبور به سال 1324 هَ. ق. در شهر تفلیس طبع گردیده است.
8- ایضاحات در خصوص آزادی. رساله ای است که طالب اف درباره ٔ آزادی و معمای آن در تاریخ اول ذیحجه ٔ سال 1324 هَ. ق. نوشته و حسب الامر مجدالاسلام مدیر روزنامه ٔ ندای وطن در ربیع الثانی 1325 هَ. ق. در تهران چاپ شده و مشتمل است بر ابواب زیر: در تحقیق معنای آزادی. در بیان مجلس شورای ملی. در فواید مجلس شورای ملی. درتکلیف وکلای ملت. در بیان و تکلیف ملت. در بیان قوانین آتیه ٔ ایران. در بیان مالیات. در بیان قانون اساسی.
روزنامه «شمس » کتابی بنام «دستور دارالشورا» به او نسبت داده است که نویسنده تا کنون از آن خبر ندارد و در هیچیک از مراجع و مآخذ نیز نام آن نیامده است.
9- سیاست طالبی. آخرین کتابی که از طالب اف پس از مرگش بچاپ رسیده «سیاست طالبی » است که مشتمل بر دو مقاله است یکی «سیاسی » و دیگری «ملکی ». کتاب مزبور به سال 1329 در طهران طبع شده و ناشر در پشت جلد کتاب نوشته است که: «این کتاب عدیم المثال از جمله ٔ کتابهائی است که تا بحال نسخه ٔ آن را احدی ندیده و ابداً در هیچ جا به طبع نرسیده و مقالات و مطالب آن تا حال در هیچ کتابی دیده نشده و مندرجات آن بسیار تازه و جاذب است و مخصوصاً برای مردگان قبور جهل (یعنی ایرانیان) نفخه ٔ صور آخرین است و حسب المیل خودآن مرحوم در زمان حیاتش به طبع نرسیده، اینک حضرت مستطاب ثقهالاسلام آقای حاجی سید ابراهیم نماینده ٔ محترم فارس مؤسس طبع گردیده و بمراقبت و مداقه ٔ این بنده میرزا حبیب اﷲ شیرازی بحلیه طبع آراسته گردید.
10- اشعار و مقالات.غیر از کتبی که از آنها سخن رفت طالب اف مقالات پراکنده ای دارد که در جراید آن زمان مثل «انجمن » و «حبل المتین » و غیره درج است. وی بعض اوقات شعر هم میگفت و آنچه از اشعار او در دست میباشد بیشتر جنبه ٔ اجتماعی دارد که بمنظور تهییج افکار ایرانیان سروده است. اما باید توجه داشت که اشعار او از لحاظ شعری قابل توجه نیست و با نثر عالی او قابل ملاحظه نمیباشد. چند قطعه از اشعارش در «مسالک المحسنین » مندرج است و قصیده ای هم از او در شماره ٔ 9 روزنامه ٔ تبریز مورخ 16 محرم 1329 هَ. ق. که بمدیریت آقای اسماعیل یکانی در تبریز چاپ میشده به طبع رسیده که ابیاتی از آن در ذیل نقل میشود:
تا که دانش و غیرت شد ز خلق ایرانی
ملک و ملت ایران رفت رو به ویرانی
کشوری همه غافل ملتی همه جاهل
مست جام بی علمی محو خمر نادانی
هیجده سنه افزون از هزار و سیصد بود
کز غم وطن طبعم کرد این نواخوانی.
در پایان تذکر دو موضوع را بعنوان تکمله لازم دیدم یکی آنکه وظیفه ٔ خود میدانم از آقای حاج حسین نخجوانی و آقای سلطان القرائی که هر دو از اخیار فضلای تبریز میباشند و مدارکی در احوال مرحوم طالب اف دراختیار اینجانب گذاشتند تشکر کنم که بر من فرض بود دیگر آنکه بموجب شرحی که آقای محمدعلی صفوت تبریزی در کتاب «داستان دوستان » نوشته، طالب اف دارای یک دختربوده که به یکی از اهالی قفقاز شوهر کرده است. مرحوم لعلی ملقب به شمس الاطبا که یکی از فضلای شهر تبریز بوده درباره ٔ طالب اف اشعار متعددی دارد که چند بیت ازآنها را در اینجا نقل میکنیم:
زنده باش ای حکیم پندآموز
زنده باش ای مربی آدم
ای بنای وطن پرستی تو
استوار و قویم و مستحکم
بخدافیلسوف ایرانی
تالیت نیست در دیار عجم
گوشه ٔ «شوره » گرچه مسکن تست
هست این گوشه رشک باغ ارم.
(مجله ٔ یغما سال چهارم شماره 5 مرداد 1330).
و رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 367، 372، 373، 402 و همان کتاب ج 1 ص 288 شود.

معادل ابجد

صوراسرافیل

678

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری