معنی طابخ
لغت نامه دهخدا
طابخ. [ب ِ] (ع ص) تب سخت گرم. (منتهی الارب) (دهار) (بحر الجواهر). تب تُند. || طبّاخ. آشپز. دیگ پز. خوالیگر. مطبخی.
طبخ
طبخ. [طُب ْ ب َ] (ع اِ) ج ِ طابخ. فرشتگان عذاب. واحد آن طابخ است. (منتهی الارب).
طباخ
طباخ. [طَب ْ با] (ع ص) پزنده. باورچی. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). خورشگر. خوالیگر. (دهار). مطبخی. آشپز. خوردنی پز. خوراک پز. دیگ پز. طابخ: عجاهن، طباخ. (منتهی الارب).
مرد طباخ و نعمت بسیار.
سنائی.
طابخة
طابخه. [ب ِ خ َ] (ع ص) تأنیث طابخ. || (اِ) گرمای نیمروز. (منتهی الارب) (آنندراج). گرمگاه. (مهذب الاسماء).گرمای روز. || (اِخ) لقب عامربن الیاس بن مُضَر. (منتهی الارب). و رجوع به تاریخ سیستان ص 50 شود. || نام قبیله ای است. (مهذب الاسماء).
خوالیگر
خوالیگر. [خوا / خا / خ َ گ َ] (ص مرکب) خوالگر. طباخ. مطبخی. آشپز. دیگ پز. طابخ. قادر. خورشگر. پزنده. باورچی.سفره چی. خوراک پز. (یادداشت بخط مؤلف):
یکی خانه او را بیاراستند
بدیبا و خوالیگران خواستند.
فردوسی.
می و خوان و خوالیگران یافتی.
فردوسی.
بفرمود رستم بخوالیگران
که اندر زمان آوریدند خوان.
فردوسی.
روزی دهان پنج حواس و چهارطبع
خوالیگران نه فلک و هفت اخترند.
ناصرخسرو.
پرستنده دختر به آیین خویش
ز خوالیگران خوان و می خواست پیش.
اسدی (گرشاسبنامه).
|| طعام. (ناظم الاطباء).
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
تپ سخت تپ دیر پای
فرهنگ عمید
پزنده، آشپز،
(اسم) تب شدید، تب تند،
معادل ابجد
612