معنی محصول
فارسی به انگلیسی
Fabrication, Fruition, Harvest, Ite _, Product, Production, Yield
فارسی به ترکی
ürün
فارسی به عربی
حصاد، محصول، محصول العنب، منتج، ناتج
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Ausbeute (f), Einbringen, Ergeben, Ertrag (m), Erzeugen, Hervorbringen, Nachgeben, Produzieren, Weichen, Produkt (n)
عربی به فارسی
محصول , چیدن , گیسو را زدن , سرشاخه زدن , حاصل دادن , چینه دان , ثمر دادن , واگذارکردن , ارزانی داشتن , بازده , حاصل , تسلیم کردن یا شدن
لغت نامه دهخدا
محصول. [م َ] (ع ص، اِ) حاصل شده. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). گردآمده. (ناظم الاطباء). نتیجه. حاصل: محصول آن حرکت آن بود که سلطان را کلفت معاودت و مشقت مراجعت تحمل بایست کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 211).
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم.
حافظ.
|| نفع. سود. (ناظم الاطباء). درآمد. بهره ٔ به دست کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا). || غله و مجموع آنچه از چیزی حاصل شده و به دست آید. آنچه از راه کشاورزی و باغداری حاصل شود. درود حاصل. خرمن. توده. (ناظم الاطباء). خرمن.
فرهنگ عمید
[مجاز] حاصل، نتیجه،
(کشاورزی) حاصل زراعت،
فرآورده
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بار، بر، تولید، حاصل، فرآورده، کالا، میوه، نتیجه، خرمن، درو، دخل، سود، عایدی، کارکرد، مولود
کلمات بیگانه به فارسی
فرآورده
فرهنگ فارسی آزاد
مَحصُول، حاصل شده، حاصل، اصل و آنچه که باقی ماند، (بعد از رفتن ما سوایش)... در فارسی بیشتر به معانی: آنچه که از زراعت بدست آید، آنچه که عاید شود، سود، فایده و نتیجه مصطلح است،
فرهنگ معین
حاصل شده، به دست آمده، حاصل زراعت و مانند آن. [خوانش: (مَ) [ع.] (اِمف.)]
فرهنگ واژههای فارسی سره
برآیند، فرآورده، دست آورد، دستاورد، برونداد
فرهنگ فارسی هوشیار
حاصل شده، نتیجه، گرد آمده
معادل ابجد
174