معنی مفرع
لغت نامه دهخدا
مفرع. [م ُ رَ / م ُ رِ](ع ص) رجل مفرع الکتف، مرد پهن کتف.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء)(از محیط المحیط). مرد پهن کتف یا بلندکتف.(از اقرب الموارد). || دراز از هر چیز.(از اقرب الموارد).
مفرع. [م ِ رَ](ع ص) آنکه بازدارد قوم را از شورش و اصلاح کند میان ایشان. ج، مفارع.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).
مفرع. [م ُ رِ](ع ص) فرودآینده از کوه. گویند: لقیت فلاناً فارعاً مفرعاً؛ فلان را دیدم در حالی که یکی ازما دو نفر از کوه بالا می رفت و دیگری فرودمی آمد.(ازمنتهی الارب)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).
مفارع
مفارع. [م َ رِ](ع اِ) ج ِ مِفرَع.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(اقرب الموارد). رجوع به مفرع شود.
فرودآینده
فرودآینده. [ف ُ ی َ دَ / دِ] (نف مرکب) آنچه ازبالا به زیر آید: صاقره، بلای فرودآینده. مفرع، فرودآینده از کوه. (منتهی الارب). رجوع به فرودآمدن شود.
فرهنگ فارسی آزاد
مِفرَع، مُصلِح (جمع: مَفارِع)،
حل جدول
فرود آینده از کوه، مرد پهن کتف
فرهنگ فارسی هوشیار
فرجستک شاخه شده ستاک
معادل ابجد
390