معنی منعطف
لغت نامه دهخدا
منعطف. [م ُ ع َ طَ] (ع اِ) منعطف الوادی، خم رودبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منعطف. [م ُ ع َ طِ] (ع ص) خم گیرنده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب). خمیده و خم گرفته و دولاشده. (ناظم الاطباء). || برگردنده. (غیاث) (آنندراج).
- منعطف کردن، برگردانیدن. متوجه ساختن: پدر و دختر گفتند مگر اختر سعد عنان عاطفت پادشاه، سوی ما منعطف کرد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 22).
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
متوجه، متمایل، برگشته، انعطافیافته
منعطف کردن
متوجه کردن، معطوف ساختن، تغییر جهتدادن، منعطف ساختن
منعطف شدن
متمایل شدن، برگرداندن
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ فارسی آزاد
مُنعَطِف، (اسم فاعل از اِنعِطاف) خم (شونده)، منحنی (شونده)، پیچ خورنده، متمایل، مایل،
مُنعَطَف و مُنعَطِف، پیچ و خم دره، پیچ و خم وادی، پیچیدگی، گذرگاه یا کوچه باریک، وادی،
فرهنگ معین
(نُ عَ طِ) [ع.] (اِفا.) خم گیرنده، خمیده.
فرهنگ عمید
خمیده، خمشده،
انگلیسی به فارسی
منعطف کننده
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
249