معنی مهترقوم

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

وجیه شدن

وجیه گردیدن هژیر گشتن، پایگاه یافتن، مردم پسند گشتن، زیبا گشتن (مصدر) صاحب جاه و قدر شدن: ((مردان را جهد اندر آن باید کرد تایک بار وجیه کردند و نامی. . . . ))، مهترقوم گردیدن رئیس شدن، مورد توجه شدن خوشگل شدن.

لغت نامه دهخدا

مقروع

مقروع. [م َ](ع ص) کوفته شده.(آنندراج). کوفته. کوبیده. کوفته شده.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || شتر داغ قَرعه یا قُرعه کرده شده.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد). شتری که بر ساق وی داغ نهاده باشند یا شتر داغ کرده به داغ بینی.(ناظم الاطباء). || شتر گزیده به جهت گشنی.(منتهی الارب)(آنندراج)(از ناظم الاطباء). || مهتر قوم.(منتهی الارب)(آنندراج). مهترقوم و سید قوم.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).


کبش

کبش. [ک َ] (ع اِ) گوسفند دوساله و گفته اند چهارساله. (اقرب الموارد). بره ٔ دو ساله. (لغت نامه ٔ مقامات حریری). قچقار و آن در سال چهارم باشد. (منتهی الارب). گوسفند نر یعنی میش نر شاخ دار جنگی. (از غیاث اللغه) (آنندراج). گوسفند نر. قوچ. (یادداشت مؤلف). گوسپند گشن. (دهار). غوچ. (ناظم الاطباء). ج، اَکبُش، اَکباش و کِباش. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب): صاف الکبش صوفاً؛ بسیارپشم شد قچقار. (منتهی الارب): چون جبرئیل علیه السلام کبش بیاورد و ابراهیم قربان کرد. (مجمل التواریخ). یکی گوید (دره ٔ عمر) از پوست ناقه بود و دیگری می گوید از جلد کبش ابراهیم بود. (النقض ص 568).
چون ارقم از درون همه زهرند و ز برون
جز کبش رنگ رنگ و شکال شکن نیند.
خاقانی.
وهم در روز حرکت کبشی کوهی در میانه ٔ راه پیش آمد و جوانان جویای نام در حال آنرا به تیر زدند. (جهانگشای جوینی).
- کبش فدی، گوسفند قربانی. (از آنندراج). گوسفندی که جبرائیل به امر خدا برای ابراهیم آورد تا بجای اسماعیل ذبح کند. (فرهنگ فارسی معین):
همتش را سپهر فرش بساط
دولتش را زمانه کبش فدی.
ابوالفرج.
نقش او پر گیاه کبش فدی
صدق اﷲ در دو گوش ندی.
(حدیقه).
کبش مغرور چراگاه بهشت است هنوز
باش تا داغ فدی درنهدش اسماعیل.
اسماعیل (از آنندراج).
جان کبش فدی کن آن مکان را
بر ضابطه ٔ خلیل والا.
درویش واله هروی (از آنندراج).
|| مهترقوم و سردار آنها. (منتهی الارب) (آنندراج). سید قوم. قائد ایشان و گفته اند منظورالیه در ایشان. (از اقرب الموارد). || نام دیگر برج بره یعنی حمل است. (مفاتیح العلوم). || آلتی از آلات جنگ که در حصار بکار می رود و بر دیوارهای استوار پرتاب میگردد. (اقرب الموارد). از آلات جنگ که در هدم باره ها بکار می رود. (متن اللغه). قسمی از منجنیق. (ناظم الاطباء). قوچ جنگی و آن نوعی دبابه بوده با این فرق که چیزی مانند سر قوچ داشته و مردان جنگی در داخل آن جای می گرفتند. قوچ جنگی مانند دبابه برای خراب کردن برجها بکار می رفته است به این قسم که سر قوچ بوسیله ٔ طناب و قرقره هایی که به سقف آویخته بود محکم بسته می شد و مردانی که توی قوچ جنگی جا داشتند و آنها که در پشت بودند سر قوچ را جلو و عقب می بردند و بدیوار برج می زدند تا آن را خراب کنند. (تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ترجمه ٔ علی جواهرکلام سال 1333 ج 1 ص 182). || دریئه و آن سنگی بزرگ است که روی دیوارگذارده می شود. و منه ُ بنی سوراً حصیناً و وثقه بالکبوش. (از اقرب الموارد).

معادل ابجد

مهترقوم

791

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری