معنی نص

لغت نامه دهخدا

نص

نص. [ن َص ص] (ع اِ) هر کلام صریح که واضح و آشکار باشد. (ناظم الاطباء): و مهیاشد امیرالمؤمنین از برای ایستادگی در آن کار که به او حواله نمود خدا وی را واجب شد به موجب نص از امام پاک قادر بالله. (تاریخ بیهقی ص 311). انتدب امیرالمؤمنین للقیام بما وکله اﷲ الیه و وجب علیه بالنص من الامام الطاهر القادر بالله. (تاریخ بیهقی ص 301).
همه اخبار در بزرگی او
به بر عقل نص و مأثور است.
مسعودسعد.
|| در اصطلاح درایه، صریح الدلاله را گویند که احتمال خلاف در آن نباشد. || آنچه که جز یک معنی احتمال نکند و گفته اند آنچه که تأویل بردار نباشد. (تعریفات). || در اصطلاح اصول، نوعی از آیات قرآنی که ظاهر و ممتاز گرداند دو کار متشابه را که این نیکوست و آن بد، چنانکه قوله تعالی:احل اﷲ البیع و حرم الربوا، چرا که کفار می گفتند که بیع و ربا هر دو برابر است. و گاهی اطلاق نص بر آیت ظاهر کنند که به وضاحت بر معنی مقصود دلالت داشته باشد. بلکه فارسیان هر کلام صریح و ظاهر را نص گویند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). || هر آیه از قرآن مجید که به طور وضوح دلالت بر مقصود کند. (ناظم الاطباء).
- نص قرآن،: گفتم غلط کردی که موافق نص قرآن است. (گلستان).
حجاب دست و صورت هم یقین است
که ضد نص قرآن مبین است.
ایرج.

نص. [ن َص ص] (ع مص) برداشتن حدیث را به سوی کسی. (منتهی الارب). برداشتن حدیث را. (از زوزنی). رفع حدیث. (فرهنگ خطی). برگردانیدن حدیث را به سوی کسی که حدیث کرده بود. (از ناظم الاطباء).برداشتن و اسناد دادن حدیث را به کسی. (از متن اللغه). رفع و اسناد دادن حدیث را به کسی که حدیث کرده است. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || اسناد کردن به سوی رئیس بزرگ. (از منتهی الارب) (آنندراج). اسناد دادن. (از ناظم الاطباء). نص الی رئیس الاکبر. || برداشتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). بلند کردن چیزی. (غیاث اللغات). || گردن بلند کردن. (از المنجد). || آشکار کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). آشکارا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (غیاث اللغات). آشکار کردن حدیث. (زوزنی). || آشکار شدن چیزی. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || واقف گردانیدن بر چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). || معین نمودن برچیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج). تعیین کردن چیزی را. (از ناظم الاطباء). تعیین کردن کسی را بر چیزی. (از اقرب الموارد). || بر منصه نشاندن عروس را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نشانیدن عروس را بر کرسی. (از ناظم الاطباء). || نیک باریکی کردن درپرسیدن تا غایت آن را بدانی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از غیاث اللغات). نیک پرسیدن از چیزی. (تاج المصادر بیهقی). دقت کردن در پرسیدن چیزی تا غایت آن. (از ناظم الاطباء). استقصاکردن در سؤال از چیزی تا نهایت آن را به دست آوردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || سخت شدن کار. نص الامر؛ اشتد. (متن اللغه). || نیک راندن. (تاج المصادر بیهقی). نیک راندن شتر را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از المنجد). نیک براندن. (زوزنی). برانگیختن و راندن ناقه را به آخرین سرعتش. (از اقرب الموارد). نص الدابه، تا هنگامی که تک داشت راند آن ستور را. (از ناظم الاطباء). || رفتن شتر. (از منتهی الارب). رفتن. (آنندراج). || جنبانیدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). حرکت دادن چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گویند: نص انفه غضبا و هو نصاص الانف. (متن اللغه). || سرجنبانیدن. (آنندراج). || بر یکدیگر نهادن رخت را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه). گذاردن متاع را بالای همدیگر. (فرهنگ خطی). کالاها را بر روی یکدیگر گذاشتن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || آواز کردن کباب و بریانی بر آتش. (از متن اللغه). نصیص. رجوع به نصیص شود. || جوشیدن دیگ. (از متن اللغه).نصیص. رجوع به نصیص شود. || (اِ) نهایت هر چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || حدیث مرفوع. (مهذب الاسماء). کلام منصوص. (المنجد). || رفع. ظهور. (ناظم الاطباء). || اسناد به سوی رئیس بزرگتر. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). || توقیف بر چیزی (ناظم الاطباء). توقیف. (متن اللغه). || تعیین. (ناظم الاطباء). تعیین بر چیزی. (ازمتن اللغه). || نص الحقاق، کنایت از نهایت بلوغ عقلی. (از متن اللغه). منتهی بلوغ عقل. (اقرب الموارد). و نیز رجوع به منتهی الارب شود. || (ص) سیر نص، رفتار بنهایت تیز و رفیع. (منتهی الارب) (آنندراج). رفتار تند و تیز و شتاب. (از ناظم الاطباء). جِدّ رفیع. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد).


نص ء

نص ء. [ن َص ْءْ] (ع مص) گرفتن موی پیشانی کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ناصیه ٔ کسی را گرفتن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و نیز رجوع به نصو و نصاء شود. || بانگ برزدن شتر را و زجر کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج). زجر کردن. (از متن اللغه). بانگ برزدن و راندن. (از ناظم الاطباء). زجر کردن و راندن. (از اقرب الموارد). || برداشتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). برداشتن و بلند کردن چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد).

فارسی به انگلیسی

نص‌

Letter, Text

فرهنگ عمید

نص

کلام صریح و آشکار که جز یک معنی از آن استنباط نشود، کلام معتبر،

فرهنگ فارسی هوشیار

نص

برگردانیدن حدیث را بسوی کسی که حدیث کرده بود، رفع حدیث، اسناد دادن


نص شناس

چم شناس سخن شناس: روش شناس (صفت) کسی که از نص کلام الله مطلع باشد: مجتهد هرگه که باشد نص شناس اندر آن صورت نیندیشد قیاس. (مثنوی. نیک. 204:3)


نصا بعد نص

از روی نصی پس از نص: پس از علی بن ابی طالب بتوالی نصا بعد نص امانند.

فرهنگ فارسی آزاد

نص

نَصّ، غیر از معانی مصدری، کلام منصوص یعنی کلام واضح و صریح و بدون احتیاج به تأویل، متن کلام، کلام مستند، غایت و منتهای هر چیز (جمع: نُصُوص)،

نَصّ، (نَصَّ، یَنُصُّ) مستند ساختن، استناد دادن، معین و معلوم کردن، حرکت دادن، بر کرسی نشاندن (مثلا عروس را بر مَنَصَّه نشاندن)، بر روی هم قرار دادن (کالا را)،

فرهنگ معین

نص

صریح و آشکار، اصل و عین مطلب، جمع نصوص. [خوانش: (نَ صّ) [ع.] (اِ.)]

حل جدول

نص

کلام معتبر، کلام صریح

کلام صریح

کلام معتبر

مترادف و متضاد زبان فارسی

نص

حکم‌صریح، کلام‌روشن، متن

عربی به فارسی

نص

متن

معادل ابجد

نص

140

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری