معنی نق
لغت نامه دهخدا
نق نق. [ن ِ ن ِ] (اِ صوت) حکایت صوت طفلی بهانه جو. نام آواز طفل که چیزی را طلبد آهسته و پیوسته، با آوازی چون گریان. (یادداشت مؤلف). نغ نغ.
نق نق کردن
نق نق کردن. [ن ِ ن ِ ک َ دَ] (مص مرکب) با آوازی نه بلند و نه کوتاه زاری کردن طفل و درخواستن چیزی را. (یادداشت مؤلف). بهانه گیری کردن. زرزر کردن. نحسی کردن. ننگی کردن.
نق نقو
نق نقو. [ن ِ ن ِ] (ص نسبی) طفلی که نق نق کند. نغنغو.
فارسی به انگلیسی
Cavil, Mutter
فرهنگ عمید
* نق زدن
* نق زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] بهانهجویی کردن و غر زدن، غرغر کردن،
* نقنق کردن: [عامیانه] = * نق زدن
فرهنگ فارسی هوشیار
حل جدول
فرهنگ معین
(نِ) (اِ.) (عا.) غرغر، بهانه، بهانه جویی.
مترادف و متضاد زبان فارسی
غر، غرغر، غرولند، لندش، نقنق
عربی به فارسی
پاک کردن , تصفیه کردن , پالودن
معادل ابجد
150