معنی هرد
لغت نامه دهخدا
هرد. [هَِ] (ع اِ) شترمرغ. (منتهی الارب). || (ص) مرد بی وقار و بی اعتبار. (منتهی الارب). الرجل الساقط. (اقرب الموارد).
هرد. [هََ] (اِ) در فارسی و عربی از هریدر سنسکریت است به معنی چوب زرد. (حاشیه ٔ برهان چ معین). زردچوبه را گویند و به عربی عروق الصفر خوانند. (برهان).
هرد. [هَُ] (ع اِ) زعفران. (منتهی الارب). الکوکم الاصفر. (اقرب الموارد). || گل سرخ. (منتهی الارب). الطین الاحمر. (اقرب الموارد). || بیخ درختی است که بدان رنگ کنند. (منتهی الارب). و رنگ زرد دهد. (از اقرب الموارد).
هرد. [هََ] (ع مص) نیک پختن گوشت را و مهراکردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || دریدن و پاره پاره کردن جامه را. || دست یافتن بر چیزی. || طعن کردن در ناموس کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || شکافتن به جهت تباه کردن. (منتهی الارب). شکافتن برای افساد یا اصلاح. (اقرب الموارد). || خواستن چیزی را. || خوب پخته شدن گوشت. || در آشوب و فتنه درافتادن. (منتهی الارب). || زردکردن جامه را. (تاج المصادر بیهقی). || (اِ) هرج و فتنه: وقعوا فی الهرد. (از اقرب الموارد).
کوله هرد
کوله هرد. [ل َ هََ] (اِخ) دهی از دهستان حسین آباد که در حومه ٔ شهرستان سنندج واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
دره هرد
دره هرد. [دَ رِ هََ] (اِخ) دهی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج. واقع در 72هزارگزی خاور دژ شاهپور و 15هزارگزی شمال خاوری پاسگاه قطونه آب آن از چشمه ها. و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
فرهنگ عمید
زردچوبه،
گویش مازندرانی
صوتی برای بازگرداندن و تغییر مسیر گاو
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
سنسکریت تازی شده زرد چوبه از گیاهان سنسکریت تازی شده کرکم (زعفران)، گل سرخ (اسم) زردچوبه. (اسم) زعفران، گل سرخ.
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
209