معنی وج

لغت نامه دهخدا

وج

وج. [وُ] (اِ) عودالریح و این یکی از معانی عودالریح است. (یادداشت مرحوم دهخدا).

وج. [وَج ج] (اِخ) (یوم...) روزی است تاریخی و در طایف بین ثقیف و خالدبن هوذه اتفاق افتاد. رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.

وج. [وَج ج] (اِخ) وادیی است در طایف.یکی از جنگهای پیغمبر در این مکان بوده است. (از معجم البلدان). وادیی است به طائف یا طائف کذا فی الشمس و یا شهری است در آن و آن در میان کوه مخترق و اصیحرین واقع است. منه الحدیث: آخر وطاه وطئها اﷲ بوج و مراد از آن غزوه ٔ حنین است که وادیی است پیش وج و در غزوه ٔ طائف جنگ واقع نشده. (منتهی الارب). شهری است به طائف و گویند نام خود طائف است. (اقرب الموارد).

وج. [وَج ج] (ع اِ) سنگخوار. (منتهی الارب). مرغ قطا. (اقرب الموارد). مرغ سنگخوار. (ناظم الاطباء). || شترمرغ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || چوب که بر گردن گاو قلبه نهند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فریز که دارویی است و آن بیخ درختی است گرم و خشک در دوم ومحلل ورم طحال منقی معده، مفتح سدد، مدر بول. (منتهی الارب). آن را به فارسی اگر ترکی گویند. (ناظم الاطباء). قسمی داروست و آن ریشه گیاهی است چون بردی که بیشتر در کنار آبها روید و بر آن ریشه ها گره های سفیدرنگی است که بوی بدی دارد. نوعی از این دارو به نام ارغاطیا معروف است که از اندلس آورند و این فارسی معرب است. (از اقرب الموارد). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن و تذکره ٔ ضریر انطاکی و بحرالجواهر و مخزن الادویه وناظم الاطباء شود. || (اِمص) شتابی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سرعت. || (مص) شتاب کردن: وج الرجل یوج وجاً؛ اسرع. (اقرب الموارد).


وج ء

وج ء. [وَج ْءْ] (ع ص) وجا. وجاء. (ماء...) آب بی خیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).آب بد و بی خیر. (ناظم الاطباء). || (مص) زدن: وجأه بالید والسکین وجاءً؛ به دست و به کارد زداو را. (منتهی الارب). وجئت عنقه، گردن زدم او را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || سپری شدن آب چاه. (منتهی الارب). || گائیدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || خصی کردن تکه به کوفتن خایه میان دو سنگ یا ریزه کردن... چندانکه پراکنده گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وِجاء. (منتهی الارب). رجوع به وِجاء شود.

گویش مازندرانی

چش وج

چش وج


وج

پسوندی به معنی یابنده، کندن


بنه وج

بنه کن

حل جدول

وج

سوسن زرد، درخت جنگلی

سوسن زرد

فرهنگ فارسی هوشیار

وج

پژ از گیاهان باش باچ (اسم) گیاهی از تیره قلقاس ها که پایااست و دارای ساقه خزنده زیرزمینی میباشد که از نقاط مختلف آن ریشک هایی جدا میشود و در نقطه مقابل ریشک ها ساقه هوایی و برگها میرویند برگهایش نواری شکل میباشند و مانند غلافی ساقه را احاطه کرده اند گلهایش زرد رنگ و در انتهای ساقه قرار دارند ساقه زیرزمینی این گیاه که بغلط ریشه آن نامیده میشود بسیار معطر و خوشبواست از اسانسی که از آن بدست می آورند در عطر سازی استفاده میکنند. اسانس این گیاه در بازار بنام عطر سوسن زرد موسوم است جوشیده ساقه زیر زمینی این گیاه را بنسبت ‎15 گرم در لیتر جهت رفع دل درد بکار میبرند قارون اقارون اقورون عود الوج باش باچ بچه آلو سوسن اصفر سوسن باتلاقی اشبطانه اسبطانه اشطانه سوسن زرد قصب الذریره گیاه ترکی اگرترکی اکیرترکی.

فرهنگ عمید

وج

گیاهی چندساله با برگ‌ و ساقۀ بلند، گل‌های زرد، و ریشه‌ای سرخ‌رنگ که مصرف دارویی دارد، سوسن زرد،

فرهنگ گیاهان

وج

اگر

فرهنگ فارسی آزاد

وج

وَجّ، سرعت،

وَجّ، (وَجَّ، یَوُجُّ) شتافتن،

معادل ابجد

وج

9

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری