معنی کریز

لغت نامه دهخدا

کریز

کریز. [ک ُ رَ] (اِخ) عبداﷲبن عامربن کریز. از جانب عثمان بن عفان والی بصره بود. (ترجمه ٔ فتوح البلدان ص 215).

کریز. [] (اِ) قثاءالحمار. و نزد بعضی قثاءالکبر. (از فهرست مخزن الادویه).

کریز. [ک ُ] (اِ) کریج. کریچ. کریغ. (فرهنگ فارسی معین). پر ریختن پرندگان. (برهان). تولک و پر ریختن پرندگان خصوصاً باز و شاهین و چرغ. (ناظم الاطباء). عمل پر ریختن مرغان شکاری و جز آن در فصلی از سال. تولک کردن. (یادداشت مؤلف). کریزه. کریج:
به باز کریزی بمانم همی
اگر کبک بگریزد از من سزا.
دقیقی.
در این نشیمن از آن همنشین نیابی بو
کریز باز بساط گذار تیهو نیست.
شرف شفروه.
هر خربطی به آب سیه سر فروبرد
آنجا که از کریز برآید سپیدباز.
اثیر اخسیکتی.
|| فریسه. (صحاح الفرس). فریسه باشد که بازان را دهند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی). چشته. مسته. چاشنی. فریه. (یادداشت مؤلف).
- خورده کریز، کریزخورده. چشته خور. مسته خوار. (یادداشت مؤلف):
همی برآیم با آنکه برنیاید خلق
و برنیایم با روزگار خورده کریز.
بوالعباس (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
مؤلف می نویسد: گمان می کنم کریز اینجا همان باشد که در باز کریزی گویند، یعنی تولک کرده و دراین بیت خورده کریز دشنام گونه ای باشد به روزگار یعنی پرریخته و لکنته یا مجازاً کرده کار و آزموده و مجرب. (یادداشت مؤلف).

کریز. [ک ُ / ک َ] (اِ) کریج. کریچ. کریچه. کریجه. بمعنی کریج است که خانه ٔ کوچک باشد. (برهان). خانه ٔ کوچک. (ناظم الاطباء). || خانه ٔ علفی. (برهان). خانه ای که از نی و علف در کنار کشت و فالیز سازند. (ناظم الاطباء). || بمعنی کنج و گوشه ٔ خانه هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به کریچ و کریچه شود.

کریز. [ک َ] (اِ) به عربی اقط است که به فارسی پینو نامند. (فهرست مخزن الادویه). بمعنی پینو باشد. (از آنندراج) (از منتهی الارب). نوعی است از کشک. کریض. (مهذب الاسماء). کشک. (ناظم الاطباء). رجوع به پینو و کریض شود.


کریز کردن

کریز کردن. [ک ُ ک َ دَ] (مص مرکب) کریز خوردن. رجوع به کریز خوردن شود.


کریز خوردن

کریز خوردن. [ک ُ خوَرْ / خُرْ دَ] (مص مرکب) پر ریختن مرغان شکاری و غیره. کریزکردن. تولک کردن: خشینه بازی را گویند که پشت و چشم آن... باشد و در شکار سخت دلیر و تیزپر باشد و چون از مرتبه ٔ کوچکی برآید و کریز خورد چشمش سرخ شود. (بازنامه از جهانگیری). رجوع به کریز شود.


خورده کریز

خورده کریز. [خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ک ُ] (ص مرکب) کریزخورده. چشته خور. (یادداشت مؤلف):
همی برآیم باآنکه برنیاید خلق
و برنیایم با روزگار خورده کریز.
بوالعباس.
رجوع به کریزخوردن شود.

فرهنگ عمید

کریز

خانۀ کوچک،
کنج خانه،
پر ریختن پرندگان،

حل جدول

کریز

کنج خانه


کنج خانه

کریز

فارسی به انگلیسی

کریز

Crisis

گویش مازندرانی

کریز

کاریز، چاه

فرهنگ معین

کریز خوردن

(کُ. خُ دَ) (مص ل.) آماده شدن باز برای شکار.

فرهنگ فارسی هوشیار

کریز گاه

(اسم) جای تولک کردن باز است.

معادل ابجد

کریز

237

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری