معنی کپه

لغت نامه دهخدا

کپه کپه

کپه کپه. [ک ُپ ْ پ َ / پ ِ / ک ُپ ْ پ َ / پ ِ] (ق مرکب) توده توده انباشته. (فرهنگ فارسی معین).تَل تَل. توده های متعدد و پراکنده گرد هم. کوت کوت.


کپه

کپه. [ک َ پ َ / پ ِ] (اَ) خوشه های گندم و جو که در وقت خرمن کوفتن، کوفته نشده و بار دیگر بکوبند و آن را کَفَه نیز گویند. (یادداشت مؤلف):
همه آویخته از دامن بهتان و دروغ
چون کپه از... گاو و چو کلیدان ز مدنگ.
قریعالدهر.
|| خواب.
- کپه ٔ مرگ را گذاشتن (کلمه ٔ اهریمنی)، خفتن. خوابیدن.
- || مردن. (یادداشت مؤلف).

کپه. [ک َ پ َ/ پ ِ / ک َپ ْ پ َ / پ ِ / ک ُپ ْ پ َ / پ ِ] (اِ) کبه. قبه. (ناظم الاطباء). شاخ و شیشه و کدوی حجامان باشد که بدان حجامت کنند. (برهان). شیشه ٔ حجام و شاخ و کدوی ایشان و آن را کوپه با «واو» نیز گفته اند و قبه معرب آن است. (آنندراج). || هر چیز برآمده. (ناظم الاطباء). هر چیز توده کرده چون گنبدی و اصل قبه ٔ عرب همین کلمه است. (یادداشت مؤلف). توده ٔ روی هم انباشته. تل شده. (فرهنگ فارسی معین). کوده.

کپه. [ک ُپ ْ پ َ / پ ِ] (اِ) مرضی است سوداوی که آن را به پارسی کریون گویند اصل آن گر است که به عربی جرب گویند و کپه را معرب کرده قوبه خوانند. (آنندراج).
- کپه ٔ ارمنی، سالک. ضایعه ٔ پوستی که به شکل زخمی وسیله ٔ لیشمانیا تروپیکا (میکروبی از رده ٔ فلاژله ها از دسته ٔ زوئوفلاژله ها می باشد) بر روی پوست بدن عارض می شود. این میکرب بوسیله پشه ٔ مخصوص به نام فلبوتوم و گاهی بوسیله ٔ مگس یا پشه های دیگر در بدن انسان وارد می شود و یک مخزن و محل تجمع ویروسی شکل میکربها را در محل زخم در پوست بوجود می آورد. معمولا شبها نقاط باز بدن (صورت، ساق، دستها، پشت دست، ساق پاها و پشت پاها) مورد حمله ٔ پشه یا مگس واقع می شود و عامل این ضایعه را وارد بدن انسان می کند. دوره ٔنهفتگی ناخوشی مزبور بسیار متفاوت است و بین پانزده روز تا سه یا چهار سال طول می کشد. ضایعه ابتدا بصورت جوشی کوچک و چرکی است که بزودی بصورت یک توبرکول در می آید. در مرکز توبرکول ایجاد زخم می شود و ترشحات آبکی و زردرنگ از آن مترشح می گردد. دوره ٔ زخم طولانی است و پس از بهبودی اثری در محل زخم از خود باقی می گذارد. بمنظور جلوگیری از ابتلا، لازم است بهر وسیله که ممکن است در موقع خواب خود را از نیش پشه و مگس محفوظ نگهداشت. در صورت ابتلا هم معالجه ٔ موضعی بمنظور جلوگیری از عفونت ثانوی زخم لازم است و هم معالجه ٔ عمومی به جهت از بین بردن عامل مولد مرض. این ضایعه در نقاط مجاور بحرالروم و آسیای صغیر و خاور نزدیک و خاورمیانه بومی است و شیوع آن بیشتر در اواسط تابستان و اوایل پاییز است. (فرهنگ فارسی معین).

کپه. [ک َپ ْ پ َ / ک َ پ َ/ پ ِ] (اِ) بمعنی کفه است و آن چیزی است که در دو طرف ترازو آویخته و چیزها در آن نهاده، کشند. (آنندراج). کفه ٔ ترازو. (از فرهنگ فارسی معین). || ظرفی که بنّا و عمله در آن خاک و گل کرده در عمارت کار کنند. (از آنندراج). آلتی که بنایان و عمله درآن خاک و گل کنند و در ساختمان بکار برند. (فرهنگ فارسی معین). گل کش خرد. ظرفی چوبین برای کشیدن گل و آن کوچکتر از گل کش و زنبر است. (یادداشت مؤلف). || ظرفی که ابره ٔ آن پوست و حشو آن پشم است و در آن حبوب کنند. (یادداشت مؤلف). ظرفی کوتاه دیواره است که روی آن پوست انبان و حشو آن پشم است و بقالان در آن نخود و لوبیا و ماش و دیگر حبوب کنند. آنه.


کپه کش

کپه کش. [ک َ پ َ / پ ِ ک َ / ک ِ] (نف مرکب) آنکه کپه کشد. کشنده ٔ کپه همچون ناوه کش. رجوع به کپه شود.


کپه دوز

کپه دوز. [ک َپ ْ پ َ / پ ِ] (نف مرکب) که کپه دوزد. دوزنده ٔ کپه های ترازو و کپه های بقالان. آنکه کپه ٔ ترازو از انبان و پشم سازد و دوزد. (یادداشت مؤلف). || کنایه است از غلام باره. که آرامش با پسران خواهد. لاطی. (یادداشت مؤلف).

فرهنگ عمید

کپه

ظرفی چوبی که برای کارهای ساختمانی در آن خاک یا گل می‌ریزند،

=کبه

حل جدول

کپه

تیغ سلمانی، شاخ حجامت

تلمبار، توده روی هم انباشته

توده.

تلمبار، توده روی هم انباشته، توده، تیغ سلمانی، شاخ حجامت

مترادف و متضاد زبان فارسی

کپه

انباشته، تلنبار، توده،

فارسی به انگلیسی

کپه‌

Agglomeration, Aggregation, Blade, Clump, Cluster, Collection, Congeries, Conglomerate, Heap, Hill, Hoard, Knot, Mass, Pile, Rick

فارسی به عربی

کپه

کومه

فرهنگ عوامانه

کپه

به معنی توده است.

فارسی به ایتالیایی

کپه

mucchio

گویش مازندرانی

کپه

جمع شدن چیزی در جایی به صورت تپه – کپه

ظرف چوبی جای برنج، آدم قدکوتاه، راهرو، ایوان

فرهنگ فارسی هوشیار

کپه کپه

توده توده (انباشته)


کپه

بمعنی کفه است و آن چیزی است که در دو طرف ترازو آویخته و چیزها در آن گذارند و وزن نمایند و ظرفی که بنا و عمله در آن خاک و گل کرده درعمارت کار کنند

فرهنگ معین

کپه

(کُ پِّ) (اِ.) (عا.) روی هم انباشته شده، تل شده، کبه.

(کَ پِ) (اِ.) (عا.) خواب.

معادل ابجد

کپه

27

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری