معنی گرفتاران
حل جدول
اسرا
گرفتاران و بندیان
اسرا
ختم مجرب برای حاجات و برآمدن مهمات
جهت گرفتن حاجات و برآمدن مهمات هر روز هفتاد بار
یا خفیَّ الألْطافْ نَجِّنی مِمّا اَخاف
را بگوید و در آخر بگوید:
بِحَقِّ سُورَهِ الاَعرافِ
و مراد خود را عرض کند که البته کفایت گردد
منبع: رهنمای گرفتاران ص 273
ختم از علامه مجلسی
مجلسی علیه الرحمه گوید بعد از نماز صبح جمعه با غسل بعد از تسبیح حضرت زهرا علیهاالسلام صد بار بگوید: «الحمدلله ربِّ العالمینَ عَلی کُلِّ حال» و صد صلوات فرستند و در حین ختم با کسی سخن نگوید، مجرب است که حاجتش روا شود. (رهنمای گرفتاران)
واژه پیشنهادی
گرفتاران
فرهنگ فارسی هوشیار
(تک: اسیر) بندیان گرفتاران (صفت اسم) جمع اسیر اسیران بندیان بردگان گرفتاران. (صفت اسم) جمع اسیر اسیران بندیان بردگان گرفتاران.
مسلولین
گرفتاران بیماری سل
اسراء
ج اسیر، گرفتاران، زندانیان
نو گرفت
(صفت) کسی که تازه گرفتار و مبتلی شده: جمع: نو گرفتاران: ((نو گرفتاران عشق را ز نهان دم کنی پس به آشکار کشی. )) (خاقانی. سج. 676)
اساری
(تک: اسیر) گرفتاران زنجیریان بندیان (صفت) جمع اسیر اسیران بردگان اسرا.
اسرا ء
به شب پیمودن، شب گشت (صفت اسم) جمع اسیر اسیران بندیان بردگان گرفتاران. (مصدر) بشب راه رفتن در شب سیر کردن، (مصدر) به سر در آوردن کسی را در شب، معراج محمدبن عبدالله ص یا حدیث اسرا ء. حدیث معراج.
فرهنگ معین
(اُ سَ) [ع.] (ص. اِ.) جِ اسیر؛ اسیران، گرفتاران.
لغت نامه دهخدا
اسراء. [اُ س َ] (ع ص، اِ) ج ِ اسیر. (منتهی الارب). گرفتاران. بندیان. (غیاث). زندانیان.
مسلولین
مسلولین. [م َ](ع ص، اِ) ج ِ مسلول.(در حالت نصبی و جری). گرفتاران بیماری سل.(ناظم الاطباء). کسانی که به ناخوشی سل دچارند. مبتلایان به بیماری سل.
- آسایشگاه مسلولین، محلی که مبتلایان به بیماری سل در آنجا استراحت میکنند.
- بیمارستان مسلولین، بیمارستانی که مبتلایان به بیماری سل را آنجا بستری و درمان کنند.
سربها
سربها. [س َ ب َ] (اِ مرکب) خون بهای آدمی باشد که بعربی دیت خوانند. (برهان). دیت. (رشیدی). قیمت سر که دیت باشد، چنانکه خون بها که دیه ٔ خون است. (انجمن آرای ناصری):
تن شمعرا روشنی سربها بس
که از طشت زر سربهایی نیابی.
خاقانی.
من کبوترقیمتم در پای دارم سربها
آنقدر زری که سوی آشیان آورده ام.
خاقانی.
منکر بغداد چون شوی که ز قدر است
ریگ بن دجله سربهای صفاهان.
خاقانی.
کرمش چشمه سار مشرب خضر
قلمش سربهای خاتم جم.
خاقانی.
|| کنایه از زری است که به حاکم جور دهند و اسیران و گرفتاران را خلاص کنند اعم از آنکه مردم بدهند و خلاص کنند یا خود بدهدو خلاص شود و بعربی فدیه گویند. (برهان). کنایه از زری است که اسیران و گرفتاران داده خود را خلاص سازند. (انجمن آرای ناصری).
معادل ابجد
952