معنی تبعید در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تبعید. [ت َ] (ع مص) دور کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (از ناظم الاطباء): بعده تبعیداً؛ دور کرد او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || کسی را از وطنش بیرون کردن بجهت جرم سیاسی و غیر آن. (این معنی) برای لفظ تبعید جدید است و بعد از انعقاد سلطنت مشروطه در ایران پیدا شد. (فرهنگ نظام). دورکردگی و اخراج و بجای دورفرستادگی و اخراج از شهر و بلد. (ناظم الاطباء). رجوع به تبعید کردن شود.

فرهنگ معین

دور کردن، راندن، کسی را از شهر بیرون کردن، به جاهای دوردست فرستادن. [خوانش: (تَ) [ع.] (مص م.)]

فرهنگ عمید

بیرون کردن کسی از محل اقامت خود و به‌ جای دیگر فرستادن، به‌عنوان نوعی مجازات، نفی بلد،
دور کردن،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بیرون کردن

مترادف و متضاد زبان فارسی

اخراج، جلای وطن، راندن، طرد، نفی بلد، دور کردن، طرد کردن، راندن، تغریب

فرهنگ فارسی هوشیار

دور کردن، کسی را بجرم سیاسی از وطنش بیرون کردن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر