معنی تطهیر
لغت نامه دهخدا
تطهیر. [ت َ] (ع مص) پاک کردن. (منتهی الارب) (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج). پاک گردانیدن و از همین است تطهیر ختان. || ختنه کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا):
کار اوو تو تا گه تطهیر
کار طفل است و آن حجامش
شکرش در دهان نهد و آنگه
ببرد پاره ای ز اندامش.
خاقانی.
و رجوع به تطهیر کردن شود. || شستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غسل دادن چیزی به آب. (از اقرب الموارد). پاک کردن از معصیت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- تطهیر سرائر، عبارت است از لب ّ لباب و غایت علم سلوک. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- تطهیر قلب، راه ندادن خیالات فاسد در دل. (انجمن آرا).
تطهیر گرفتن
تطهیر گرفتن. [ت َ گ ِ رِ ت َ] (مص مرکب) تطهیر یافتن. پاک شدن. طهارت یافتن:
صادق آن مهبط اسرار لدنی که گرفت
دامن شرع ز سرچشمه ٔ علمش تطهیر.
علی خراسانی (از آنندراج).
و رجوع به تطهیر شود.
تطهیر دادن
تطهیر دادن. [ت َ دَ] (مص مرکب) غسل دادن. پاک کردن. آب کشیدن:
بس که آلوده ٔ عصیان شده دل تا محشر
دامنش را نتوان داد به زمزم تطهیر.
علی خراسانی (از آنندراج).
و رجوع به تطهیر شود.
تطهیر کردن
تطهیر کردن. [ت َ ک َ دَ] (مص مرکب) پاک کردن. شستن. || ختنه کردن: مثال داد تا کوشک کهن محمودی زاولی بیاراستند تا از امیران، فرزندان چند تن تطهیر کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366). و رجوع به تطهیر شود.
تطهیر یافتن
تطهیر یافتن. [ت َ ت َ] (مص مرکب) پاک شدن. تطهیر گرفتن. طهارت یافتن:
پیش از این بود پر از لوث خطا چون زمزم
یافت از آب کف شرع پیمبر تطهیر.
علی خراسانی (از آنندراج).
و رجوع به تطهیر و ترکیبات آن شود.
فرهنگ واژههای فارسی سره
برشنوم
فرهنگ فارسی هوشیار
پاکاندن پاک گرداندن، شست و شوی (مصدر) پاک کردن پاکیزه ساختن شستن، (اسم) پاکی طهارت. جمع: تطهیرات.
فرهنگ فارسی آزاد
تَطْهِیر، پاک و طاهر گردانیدن، چیزی را شستن و پاکیزه نمودن،
فرهنگ معین
(تَ) [ع.] (مص م.) پاک کردن، پاکیزه ساختن.
فرهنگ عمید
پاک کردن، پاکیزه کردن،
چیزی را با آب شستن و پاکیزه ساختن،
مترادف و متضاد زبان فارسی
فارسی به انگلیسی
Purgation, Sanctification
حل جدول
« إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً » (احزاب / 33) خداوند فقط میخواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاٌ شما را پاک سازد.
فارسی به عربی
حرر
معادل ابجد
624