خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

هان خیلی ناراحت می شود انقدر کلافه میشه که آخر شب میره سمت زباله ها و همه ی آنها را بهم میریزد و در آخر هم لا به لای همان زباله ها می خوابد و گریه می کند.
گلبن از خواب بیدار می شود و میبیند ایندفعه جایش را خیس نکرده و کلی خوشحال و ذوق می کند. گلبن یک لباس زیبا برمیدارد و دور خودش می چرخد و میرقصد.
هان وقتی به سرکارش می رود و اسد پیشش می رود و میپرسد که چیشد؟ هان بهش میگه که اینجی گفته نه، اید بهش از هان می خواهد که نه شنیدن عقب نکشد ولی هان می گوید: « بار اولش نبود برای بار دوم بود که بهم نه گفت نمیدوننم دیگه باید چیکار کنم… » و به اسد میگه از اتاقش بیرون برود. اسد پا پس نمیکشه و با اسرا تماس میگیرد و بهش میگوید تا یه کاری کند تا هان و اینجی به هم برسند… اسرا هم قبول می کند.
اینجی استعفا نامه اش را مینویسد و به رئیس می دهد. اویگار که خواهرزاده رئیس اینجی هست بهش می گوید: «تا زمانیکه نرفتی به اویگار چیزی نگو اگه بفهمه خیلی ناراحت میشه. »

اینجی سر پخش آخرین برنامه رادیویی اش می رود تا کارش را انجام دهد. اویگار به اینجی می گوید اگه دست خودت بود ذهنت؟ خاطرات بد را پاک میکردی یا نه؟ اینجی می گوید: «نه پاک نمیکردم حتی زمان هایی که از انجام کارم پشیمون بودم پاک نمیکردم چون آدم ها از همون پشیمونیا درس میگیره. » اویگار بهش می گوید: «به نظر من نباید انقدر لفظ قلم حرف زد! » اینجی می گوید: «حالا که الان فکر میکنن دوست دارم دو سال اخر زندگیم رو پاک کنم! » اویگار می گوید: «این برنامه و این کار هم هم جز همین دوساله یادت نره! » اینجی با بغض می گوید: « من باید یه چیزیو به شنوندگان بگم… امروز اومدم تا باهاتون خداحافظی کنم… » آهنگی غمگین را برای سرباز گلوله ای خودش می خواند… هان که داشت به پخش رادیو امروز گوش میداد با شنیدن صدای اینجی غم تو دلش میشیند… همان لحظه اسرا پیش هان می رود و بهش می گوید که نباید عقب بکشد و برای اینجی بجنگد. هان با شنیدن حرف های اسد به سمت محل کار اینجی میرود. گلبن با خوشحالی به شرکت می رسد ولی همان لحظه هان از شرکت بیرون می رود. گلبن اسرا و اسد را باهم می بیند که همان انگشتری که هان واسه اینجی خریده است را در دست گرفته اند و با ذوق درباره اش حرف می زنند.

اسد به اسرا می گوید: «ای کاش بتونیم زودتر عروسی بگیریم و راحت بشیم. » اسرا هم با ذوق و خوشحالی می گوید: «آره بخدا. ما هم دیگه خیالمون راحت میشه. » گلبن که فکر می کند آنها درباره خودشون حرف میزنن و اسد از اسرا خواستگاری کرده دلش می کشند و با حالی داغون و چشمانی پر از اشک شرکت را ترک می کند…
هان وقتی به محل کار اینجی می رسد متوجه می شود که اینجی آنجا نیست. اویگار که هان را میبیند با عصبانیت به سمتش می رود و بهش می گوید: « اگه تو نبودی ما خیلی وقت پیش ازدواج کرده بودیم. » هان وقتی او را میبیند گلویش را میگیرد و به دیوار می چسباند و بهش می گوید: «دفعه آخر که دارم بهت هشدار میدم ازش دور بمون! » دایی اویگار از راه میرسد و به زور اویگار را از زیر دست هان بیرون میاورد.
اینجی تو خانه بین وسایل ممدوح نامه ای از طرف مادرش پیدا می کند: بابا من میدونم تو نمیای واسه اینکه میترسی خشم من نسبت بهت نرم بشه ولی اشکالی نداره. من واسه هیچ چیزی پشیمون نیستم. چون اصلا از اشتباه کردن و دوست داشتن نمیترسم. من میدونم که دخترم اینجی هم مثل منه و به صدای قلبش گوش میده و هیچ وقت نمیکشه کنار و واسه عشقش شرمنده نمیشه… همان موقع ممدوح میاد و اینجی با ناراحتی بهش می گوید: «همون کاری که با مادرم کردی داری با من میکنی. مدل دوست داشتن تو این شکلیه؟ » و از خانه بیرون میرود.