خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال ترکی اتاق قرمز + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال ترکی اتاق قرمز kirmiz oda را مطالعه کنید. این سریال محبوب ترکیه ای تاکنون در صدر لیست امتیاز بینندگان قرار گرفته است. سناریوی سریال ترکی اتاق قرمز kirmizi oda به سبک روانشناسی_درام می‌باشد. اسامی بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ Sezin Bozaci، meric aral، Burak Sevinc، Tulin Ozen، Binnur Kaya و… . بازیگران این سریال در هر قسمت تغییر می‌کنند، اما شخصیت روانشناس اصلی و همکاران مشغول در کلینیک در تمامی قسمتها ثابت هستند.

قسمت ۱۹ سریال ترکی اتاق قرمز
قسمت ۱۹ سریال ترکی اتاق قرمز

خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال ترکی اتاق قرمز

پسر بچه ای به نام عثمان به همراه مددکارش به پرورشگاه می رود. او غمگین و ساکت است و خاطرات محوی مدام در ذهنش مرور می شوند. نیمه شب صدای سوت ممتد و بلندی در پرورشگاه می پیچد و همه سراسیمه از خواب می پرند. عثمان کنار پنجره ایستاده و با تمام توان با یک سوت قرمز سوت می زند.
فردا مددکار عثمان را در حالی که همچنان سوت می زند به کلینیک می برد. خانم دکتر که می خواهد ترس عایشه بریزد به او می گوید دکتر دنیز آن روز نمی تواند بیاید و عایشه به جای او با عثمان کار کند. عایشه دلهره دارد اما می پذیرد. عایشه وقتی با عثمان تنها می شود با خودش می گوید: «این صدای فریاد توئه. دردت رو با این به زبون میاری!« بعد به عثمان می گوید: «هر چقد بخوای می تونی سوت بزنی. منم وقتی دلم می گیره سازدهنی می زنم.» بعد سازدهنی برمی دارد و با عثمان همراهی می کند. بعد از مدتی با قطع شدن صدای سازدهنی عثمان هم از زدن سوت دست می کشد.

عایشه بعد از زدن حرف های معمولی با عثمان یک بلز از قفسه اسباب بازی ها بر میدارد و عثمان با دیدن آن می ترسد و نفس نفس می زند. او به روزی را به خازر می آورد که در شهر کوچکشان به مغازه اسباب بازی فروشی دوست مادرش رفته بودند و او بلز می زد و حرف های مادرش را می شنید که به دوستش می گوید پدر عثمان آنها را رها کرده و رفته است. عثمان با حسرت به بچه هایی از اسباب بازی می خرند نگاه می کند و دوست مادرش متوجه نگاه های غمگین او می شود و یک سوت به عثمان می دهد و او را خوشحال می کند. در راه عثمان از مادرش آب می خواهد و مادرش او را روی دیواری می نشاند و می گوید منتظرش بماند تا برگردد و اگر اتفاقی افتاد سوت بزند. عثمان آنجا می نشیند و بعد از مدتی یک کاروان عروسی از کوچه عبور می کند. همه در حال رقص وشادی اند و یک نفر هم برای شادی با تفنگ تیر هوایی می زند. مادر عثمان نگران می شود و عثمان هم که ترسیده شروع به سوت زدن می کند و مادر عثمان به طرف پسرش می رود و چیزی نمانده به عثمان برسد که یک تیر به او برخورد می کند و مادر عثمان روی زمین می افتد.. عثمان شروع به سوت زدن می کند اما کار از کار گذشته و مادرش از دنیا رفته است و عثمان تنها مانده است.

با به یاد آوردن اینها عثمان با همه قدرت روی بلز می زند و گریه می کند و بعد آرام می شود. او کنار عایشه می نشیند و سرش را روی شانه عایشه می گذارد و خوابش می برد. عایشه هنگام رفتن عثمان بلز را به او می دهد و از او می خواهد وقتی دفعه بعدی آمد به او نشان بدهد که چه چیزهایی یاد گرفته است. عثمان از عایشه می پرسد خانه اش کجاست و از عایش همی خواهد او را به آنجا ببرد. عایشه که تحت تاثیر قرار گفته به کافه تریای کلینیک می رود و خانم دکتر و دکتر دنیز هم پیش او می روند. عایشه ماجرای عثمان را تعریف می کند و گریه اش می گیرد. خانم دکتر می گوید:« لازم نیست جلوی خودت رو بگیری. ما هم انسانیم و احساساتی می شیم. می تونی گریه کنی.»

خانم دکتر تعریف می کند سالها پیش وقتی در یک بیمارستان مشغول کار بوده، پدرش هم که در حال مرگ بوده در همان بیمارستان بستری بوده و او هر روز به پدرش سر می زده و ناچار بوده با حال روحی بد به مراجعانش هم رسیدگی کند.در یکی از روزهایی که امیدش را برای بهبودی پدرش از دست داده بود، یک پیرزن به او مراجعه می کند و شروع به صحبت می کند اما متوجه حال بد و چشمان پر از اشک خانم دکتر می شود و نزدیکش می شود و او را بغل می کند. خانم دکتر می گوید: «منی که حرف زدن با اطرافیانم هم برام سخته خیلی راحت با اون حرف زدم و با هم گریه کردیم و سبک شدم.» خانم دکتر می گوید او هم به مرور زمان آموخته باید پرونده بیمار را بعد از رفتن او در ذهنش ببیندد. هر چند هنوز هم در این کار زیاد وارد نیست اما بهتر از قبل شده است.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا