خلاصه داستان قسمت ۲۴۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۴۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۲۴۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۴۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۲۴۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خطیب در بازار از کارکنان بیمارستان می شنود که دیشب زلیخا را به خاطر مسمومیت به بیمارستان آورنده اند. او حدس می زند ک کار دمیر بوده باشد و زنش را مسموم کرده است تا او را بکشد.
در جلسه اتاق صنایع، ایلماز روی نقشه به همه زمین هایی را که افراد ناکارایی قصد خرید دارند را نشان میدهد و به آنها ثابت میکند که آنها منطقه خاصی را مد نظر دارند که زمین خیلی ها آنجاست و این مسأله ارتباطی به خصومت شخصی با تکین ندارد. آنها قانع شده و از تکین معذرت خواهی میکنند و قول میدهند که برای چکوراوا بجنگند.
خطیب به جلسه آمده و می‌گوید که دمیر زنش را مسموم کرده و او در بیمارستان است. ایلماز با نگرانی سریع به سمت بیمارستان می رود.
مژگان دوباره سر کار برگشته است و در بیمارستان است. او خبر مسموم شدن زلیخا را شنیده و متعجب می شود.

ایلماز در بیمارستان اصرار دارد که زلیخا را ببیند، اما سربازهای دم در اجازه نمیدهند. دوست دکتر او آمده و از سربازها خواهش میکند که چند دقیقه بگذارند تا او زلیخا را ببیند. ایلماز داخل رفته و دست زلیخا را که بیهوش است میگیرد و قربان صدقه او می رود و از او میخواهد زنده بماند، وگرنه خودش نیز بدون او میمیرد. سپس بیرون می آید و در سالن گریه میکند. مژگان ایلماز را دم در اتاق زلیخا در آن وضعیت میبیند و ناراحت می شود. او عقب می رود تا ایلماز او را نبیند.
ارجان در شرکت پیش دمیر رفته و به او خبر میدهد که زلیخا در بیمارستان است و همه می‌گویند که دمیر زنش را مسموم کرده است. دمیر عصبانی شده و بیرون می رود.
ایلماز از بیمارستان بیرون آمده و میخواهد با اسلحه سراغ دمیر برود. تکین از راه رسیده و جلوی او را میگیرد و با عصبانیت میگوید که اگر قرار باشد او دمیر را بکشد، ابتدا باید تکین را بکشد.
دمیر به بازار رفته و خطیب را در حال صحبت در مورد مسموم شدن زلیخا میبیند. او به خطیب حمله میکند و او را به خاطر دروغ گویی کتک می زند و تهدیدش میکند که اگر به حرفهایش ادامه بدهد او را خواهد کشت. سپس می رود.

صباح الدین کلیدسازی را که در خانه ژولیده را باز کرده بود پیدا میکند و با نشان دادن عکس شرمین، می فهمد که حدسش درست بوده است. او دم خانه شرمین می رود و او را تهدید میکند که اگر پیش دادستان ارشد به کار خودش اعتراف نکند ، هم خودش و ژولیده از او شکایت میکنند و هم موضوع را به بتول می‌گوید. شرمین ابتدا انکار میکند که کار او بوده است. سپس وقتی صباح الدین کلیدساز را به داخل صدا میکند، شرمین هول شده و به ناچار قبول میکند که اعتراف کند. آنها پیش دادستان ارشد می روند و شرمین می‌گوید که به خاطر حسادت به نامزدی ژولیده و صباح الدین این کار را کرده است و سپس از آنها عذرخواهی کرده و قول میدهد که دیگر سر راهشان سبز نشود. ژولیده نیز رضایت میدهد و از شرمین شکایت نمیکند. او دوباره حکم دادستانی را می‌گیرد.
هولیا به بیمارستان رفته و میخواهد زلیخا را ببیند

سربازها اجازه نمیدهند، اما ژولیده آمده و هولیا را داخل می برد. هولیا با زلیخا صبحت میکند و امیدواری میدهد که زود خوب می شود. زلیخا با ناراحتی سراغ بچه ها را میگیرد. سپس می‌گوید که اگر او مرد، حواس هولیا به عدنان باشد و او را به هولیا می سپارد، زیرا میترسد که دمیر بلایی سر عدنان بیاورد. هولیا چنین چیزی را انکار میکند و میگوید که دمیر عدنان را دوست دارد، ولی زلیخا قبول نمیکند.
شب در خانه، هولیا با عصبانیت فیلم زلیخا و ایلماز را از اتاق دمیر برداشته و در حیاط آتش می زند. دمیر عصبانی شده و با او دعوا میکند. همان لحظه پلیس آمده و دمیر را بابت مسموم شدن زلیخا به کلانتری می خواند. در خانه مژگان به بهیجه می‌گوید که اصلا از خبر مسموم شدن زلیخا ناراحت نشده است و حتی اگر او بمیرد، باعث می شود که دمیر نیز به زندان برود و او و ایلماز برای همیشه زندگی راحتی داشته باشند. بهیجه به فکر می رود.

دمیر به کلانتری می رود. همان زمان با کلانتری تماس گرفته و خبر می‌دهند که افراد دیگری نیز در بند زلیخا مسموم شده اند و قضیه مربوط به غذای زندان بوده و ربطی به دمیر ندارد.
بهیجه نیمه شب پنهانی به بیمارستان می رود. او به اتاق دکترها رفته و یک آمپول برمیدارد و لباس پرستاری می پوشد و ماسک می زند. سپس یک ترقه در سالن می اندازد و سربازها سریع به طبقه پایین به دنبال صدا می روند. بهیجه به اتاق زلیخا می رود و میخواهد آمپول را به او تزریق کند تا او بمیرد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا