خلاصه داستان قسمت ۴۲ سریال ترکی عشق از نو + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۲ سریال ترکی عشق از نو را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی عشق از نو (به ترکی استانبولی: Aşk Yeniden) مجموعه تلویزیونی ترکیه‌ای، در ژانر کمدی، عاشقانه است که مهر ۹۹ با دوبله فارسی توسط شبکه های جم در حال پخش می باشد. بازیگران اصلی این سریال ازگه ازپیرینچی، بورا گولسوی می باشند.

قسمت ۴۲ سریال ترکی عشق از نو + عکس

خلاصه داستان سریال ترکی عشق از نو

زینب که بدون خبر دادن به خانواده اش، با عشقش اَرتان به آمریکا فرار کرده بود، بعد از اینکه توسط ارتان ترک شد، با پسر چند ماهه اش، نا امید به ترکیه برمی گردد. زینب که نمی‌داند چه توضیحی دربارهٔ پسرش، به پدر خود بدهد، درمانده سوار هواپیما می‌شود. از طرف دیگر فاتیح که برای فرار از نامزد اجباریش به آمریکا رفته بود، بعد از شکست عشقی در آمریکا تصمیم به بازگشت به ترکیه می‌گیرد. داستان این دو که در راه برگشت به خانه با هم آشنا می‌شوند، قصهٔ سریال عشق از نو ست.که لحظات خنده دار و عاشقانه‌ای را می‌آفریند.

قسمت ۴۲ سریال ترکی عشق از نو

صبح روز بعد، همگی به کلبه دیگری می روند که در آنجا برای مهمانان کباب تهیه دیده اند.در دشت، شوکت به همراه دیگران شروع به تیر اندازی به بطری های خالی میکنند. او سپس از فهمی میخواهد که تیر انداز کند. گلسوم و مقدس نیز تمایل نشان می‌دهند و تیراندازی می‌کنند. مقدس تیز اندازی بلد نیست و از شدت پرتاب اسلحه خودش به زمین می افتد. سپس همگی برای صرف نهار می روند. بعد از نهار، بچه ها دوباره برای گشت و گذار به جنگل های اطراف روستا می روند. مقدس میخواهد به دستشویی برود، اما چون از فهمی می ترسد و از او فاصله میگیرد، از آیفر میخواهد که دست‌شویی را به او نشان بدهد. آیفر مقدس را کمی دورتر از کلبه در وسط جنگل می برد و می‌گوید که باید آنجا دستشویی‌ کند. مقدس متعجب و عصبی شده و می‌گوید که دستشویی میخواهد و نمیتواند در طبیعت این کار را بکند. سپس میگوید که خودش دستشویی پیدا میکند و به سمت جنگل می رود. او کمی جلو تر داخل یک چاله می افتد. بچه ها در جنگل مشغول عکس گرفتن می شوند که ناگهان متوجه یک خرس پشت سر خود شده و فرار میکنند. آنها بالای یک درخت می روند.
کمی بعد وقتی که دیگر خرس را نمی‌بینند، پایین می آیند. آنها به فکر چاره هستند. مته پیشنهاد میدهد که از داخل رودخانه رد شوند زیرا خرس به آنجا نمی آید. بچه ها موافق نیستند. زینب سپس میگوید که آنها باید سوار یکدیگر بشوند تا موجود بزرگی بشوند زیرا خرس ها از موجودات بزرگتر از خودشان می ترسند و به آنها نزدیک نمی شوند. دخترها روی شانه پسرها می نشینند و پسرها راه می افتند. وقتی آیفر به سمت کلبه برمیگردد، یادگار سراغ مقدس را از او می‌گیرد. آیفر از اینکه مقدس هنوز برنگشته متعجب می شود. فهمی نگران شده و میخواهد با مقدس تماس بگیرد اما آنجا آنتن خط نمی‌دهد. شوکت به سمت جنگل می رود تا مقدس را پیدا کند. او صدای مقدس را از داخل چاله می شوند و میخواهد به او کمک کند تا بیرون بیاید، اما خودش نیز داخل چاله می افتد. فهمی و جواد نیز در سمت دیگر جنگل مشغول گشتن می شوند.

داخل چاله، شوکت با مقدس بخاطر رفتن به آنجا و سهل انگاری بحث میکند. سپس به او کمک میکند تا از چاله بیرون برود، اما هنگامی که مقدس بیرون می رود، به شوکت برای بیرون آمدن کمک نمی‌کند و بی اهمیت به او می رود. جواد و فهمی در مسیر، بچه ها را می بینند و ماجرای گم شدن مقدس را میگویند. بچه ها نیز مشغول گشتن می شوند. آنها کمی جلو تر مقدس را می بینند و از او سراغ شوکت را می‌گیرند. مقدس ابتدا به دروغ میگوید که از شوکت خبر ندارد.شوکت از داخل چاله فریاد می زند و بچه ها صدای او را می شنوند و به او کمک میکنند تا بیرون بیاید. همگی به سمت کلبه می روند. شب دور آتش جمع شده و شوکت برای الیف سو و دوستش که از اهالی روستا است، داستان ترسناکی تعریف میکند و از موجودات و ارواح اطراف جنگل صحبت میکند. فاتح نیز کمی از داستان می ترسد

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا