خلاصه داستان قسمت ۴۸ سریال ترکی عشق از نو + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۸ سریال ترکی عشق از نو را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی عشق از نو (به ترکی استانبولی: Aşk Yeniden) مجموعه تلویزیونی ترکیه‌ای، در ژانر کمدی، عاشقانه است که مهر ۹۹ با دوبله فارسی توسط شبکه های جم در حال پخش می باشد. بازیگران اصلی این سریال ازگه ازپیرینچی، بورا گولسوی می باشند.

قسمت ۴۸ سریال ترکی عشق از نو

خلاصه داستان سریال ترکی عشق از نو

زینب که بدون خبر دادن به خانواده اش، با عشقش اَرتان به آمریکا فرار کرده بود، بعد از اینکه توسط ارتان ترک شد، با پسر چند ماهه اش، نا امید به ترکیه برمی گردد. زینب که نمی‌داند چه توضیحی دربارهٔ پسرش، به پدر خود بدهد، درمانده سوار هواپیما می‌شود. از طرف دیگر فاتیح که برای فرار از نامزد اجباریش به آمریکا رفته بود، بعد از شکست عشقی در آمریکا تصمیم به بازگشت به ترکیه می‌گیرد. داستان این دو که در راه برگشت به خانه با هم آشنا می‌شوند، قصهٔ سریال عشق از نو ست.که لحظات خنده دار و عاشقانه‌ای را می‌آفریند.

قسمت ۴۸ سریال ترکی عشق از نو

زینب به شرکت می رود و وارد اتاق فاتح می شود و میخواهد با او حرف بزند. فاتح قیافه میگیرد و میگوید که سرش شلوغ است و کار دارد. زینب میبیند که او در کامپیوتر مشغول بازی است. فاتح بهانه آورده و از زینب میخواهد راحتش بگذارد و از اتاق می رود. زینب با ناراحتی پیش فادیک و سلین برمیگردد. آنها به زینب میگویند که بیخیال نشود و به تلاشش ادامه بدهد. زینب به باشگاه پیش فاتح می رود و در حال ورزش از فاتح میخواهد که حرفهای او را گوش کند.اما فاتح باز هم به او اهمیت نمی‌دهد و از آنجا می رود. زینب دوباره پیش فادیک و سلین برمیگردد‌. آنها به این فکر میکنند که زینب کاری بکند که فاتح خوشش می آید و در ازای آن زینب را ببخشد. فادیک به ذهنش می رسد که زینب دم پنجره اتاق فاتح برایش آهنگ بخواند. آنها با یک نفر که کیبورد می زند دم پنجره اتاق فاتح می روند و زینب شروع به خواندن یک آهنگ عاشقانه میکند و در حس فرو می رود.
کمی بعد مصطفی دم پنجره می آید و میگوید که فاتح خانه نیست. مقدس و گلسوم بیرون می آیند و مقدس با عصبانیت به خاطر سر و صدای زینب او را دعوا میکند. اما گلسوم از او تعریف میکند و از صدای زینب خوشش آمده است. زینب از اینکه زحمت بیهوده کشیده کلافه می شود و میخواهد برود. گلسوم به اصرار از او میخواهد داخل بیاید تا با هم قهوه بخورند. اورهان پیش مته و فاتح به خانه مته می رود و با مته سعی دارد فاتح را راضی به آشتی با زینب بکند اما فاتح میگوید که زینب غرور او را زیر پا گذاشته و او نمی‌خواهد دیگر با او باشد. مریم به خانه شوکت می آید. شوکت از آمدن او متعجب می شود. مریم میگوید که به خاطر زینب آمده است و با او کاری ندارد. شوکت نگران حرف مردم است اما مریم کلافه شده و می‌گوید که حرف مردم برایش اهمیت ندارد. آنها دم اتاق زینب هستند و مدام او را صدا می زنند. یادگار می آید و می‌گوید که زینب خانه نیست و با دوستانش بیرون رفته است. زینب سراغ مصطفی می رود و با اصرار و تهدید از او میخواهد که بگوید فاتح کجاست. مصطفی محبوب می شود جای فاتح را بگوید و سپس دختر ها را دم خانه مته می برد. آنها در می زنند و وقتی فاتح صدای زینب را می شنود، از مته میخواهد بهانه بیاورد و بگوید که فاتح آنجا نیست.

زینب که مطمئن است فاتح آنجاست، اصرار دارد داخل برود. او و فادیک و سلین مدت‌ زیادی بیرون درگیر هستند تا بتوانند راهی برای داخل رفتن پیدا کنند. کمی بعد مته از بیرون آنها را صدا زده و میگوید که آنها برای نهار بیرون رفته بودند. زینب از اینکه راه خروجی دیگر را پیدا نکرده بودند متعجب می شود. او سراغ فاتح را میگیرد و مته میگوید که فاتح به سمت خانه رفت و میخواهد همه حقایق در مورد رابطه خودش و زینب را به خانواده بگوید. زینب مضطرب می شود و سریع سمت ماشین می رود تا به خانه برود و جلوی فاتح را بگیرد. فاتح به خانه می رسد و با ناراحتی پیش بقیه می رود. او میگوید که میخواهد حرفهایی را به آنها بگوید. همان لحظه زینب از راه می رسد. پرستار نیز سلیم را به سالن می آورد. زینب وقتی میبیند که فاتح برای گفتن رازشان مصمم است، با ناراحتی سلیم را بغل میکند تا از آنجا برود. همان لحظه سلیم دوباره به فاتح بابا میگوید و دستش را به سمت او دراز میکند. فاتح متاثر می شود و میخواهد دست سلیم را بگیرد، اما منصرف می شود. زینب به خانه برمی‌گردد و با دیدن مریم، عصبی شده و با او نیز بحث میکند و میگوید که نمیخواهد چیزی بشنود و او برای خانواده داشتن دیر کرده است و حالا دیگر بودنش اهمیتی ندارد

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا