خلاصه داستان قسمت ۹۲ سریال ترکی عشق از نو + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹۲ سریال ترکی عشق از نو را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی عشق از نو (به ترکی استانبولی: Aşk Yeniden) مجموعه تلویزیونی ترکیهای، در ژانر کمدی، عاشقانه است که مهر ۹۹ با دوبله فارسی توسط شبکه های جم در حال پخش می باشد. بازیگران اصلی این سریال ازگه ازپیرینچی، بورا گولسوی می باشند.
خلاصه داستان سریال عشق از نو
زینب که بدون خبر دادن به خانواده اش، با عشقش اَرتان به آمریکا فرار کرده بود، بعد از اینکه توسط ارتان ترک شد، با پسر چند ماهه اش، نا امید به ترکیه برمی گردد. زینب که نمیداند چه توضیحی دربارهٔ پسرش، به پدر خود بدهد، درمانده سوار هواپیما میشود. از طرف دیگر فاتیح که برای فرار از نامزد اجباریش به آمریکا رفته بود، بعد از شکست عشقی در آمریکا تصمیم به بازگشت به ترکیه میگیرد. داستان این دو که در راه برگشت به خانه با هم آشنا میشوند، قصهٔ سریال عشق از نو ست.که لحظات خنده دار و عاشقانهای را میآفریند.
قسمت ۹۲ سریال ترکی عشق از نو
شوکت و حیدر با هم در قایق هستند. شوکت از حیدر در مورد واحد سوال میکند و او میگوید که خبری از واحد ندارد و او را پیدا نکرده اند. او سپس به شوکت میگوید که به آیفر علاقه دارد و از وقتی که او اجازه بیرون آمدن اعضای خانه را نمیدهد، او نمیتواند به راحتی آیفر را ببیند و از این قضیه ناراحت است. شوکت از رابطه بین او و آیفر متعجب می شود. دلبر پیش آیفر می رود و طلبکارانه از او بابت صحبت در مورد کار با حیدر سوال میکند و او را به گفتن خبر دوستی فاتح و شاهزیمت پیش دیگران تهدید میکند. آیفر مقابل او با حیدر تماس میگیرد و از او خواهش میکند که دوباره دلبر را استخدام کند. حیدر به خاطر آیفر قبول میکند. آیفر خوشحال شده و این خبر را به دلبر میدهد. مته و فادیک با هم بیرون هستند. فادیک ناگهان پدرش را در خیابان میبیند. آنها با هم سلام کرده و فادیک، مته را نامزد خودش معرفی میکند. مته جا میخورد و چیزی نمیگوید. آنها با هم به یک کافه می روند و مشغول صحبت می شوند. پدر فادیک به او میگوید که با زن دیگری نیست و اشتباه کرده است و فقط آیفر را میخواهد . او ابراز پشیمانی کرده و دوست دارد دوباره با آیفر باشد. فادیک با شنیدن این حرف خیلی خوشحال می شود و میگوید که خودش رابطه آنها را درست میکند. او وقتی متوجه می شود که پدرش پول ندارد، به او پول نیز قرض میدهد.
شب، فاتح پنهانی دم پنجره اتاق زینب می رود و میخواهد او و سلیم را ببیند. زینب سلیم را دم پنجره می برد. همان لحظه فادیک به اتاق می آید و زینب سریع پنجره را می بندد و فاتح زیر پنجره پنهان می شود. فادیک ماجرای دیدن پدرش را برای زینب تعریف میکند. زینب به او میگوید که خوابش می آید و او را به این بهانه از اتاق بیرون میکند تا فاتح را ببیند. وقتی او پنجره را باز میکند، فاتح از پنجره داخل می آید و میگوید که دیگر طاقت ندارد و میخواهد کنار زن و پسرش باشد. او به زینب پیشنهاد میدهد که فردا که تعطیل است، با هم به خانه ویلایی آنها در جنگل بروند.
در اتاق اورهان، به سلین در مورد بچه دار شدن میگوید. سلین مخالف چنین چیزی است و میگوید که آنها حتی هنوز با هم تنها نشده اند و مدام بین درگیری ها و شلوغی های خانه هستند. او از اورهان میخواهد که به سفر بروند تا کمی تنها باشند و استراحت کنند. اورهان میگوید که پول سفر ندارد.سلین میگوید که آنها یک خانه ویلایی دارند و میتوانند به آنجا بروند.
در خانه فهمی، مقدس از اینکه مقدر و فهمی مدام ا هم هستند حسادت کرده و احساس نگرانی میکند. او متوجه می شود که مقدر و فهمی قرار گذاشته اند که فردا برای خوردن صبحانه به خانه ویلایی در جنگل بروند.
صبح روز بعد، زینب و فاتح به خانه ویلایی می رسند. آنها داخل رفته و هرکدام مشغول کارهای خود می شوند. کمی بعد، اورهان و سلین نیز به آنجا می روند. اورهان شومینه را روشن میکند و به حمام می رود. فاتح از روشن شدن شومینه متعجب می شود. زینب پیش فاتح می آید. آنها متوجه حضور اورهان و سلین در خانه می شوند و میخواهند سریع بیرون بروند. همان لحظه صدای در می آید و فهمی و مقدر وارد می شوند. پشت سر آنها نیز، مقدس که قبل از آمدن آنها گوشه خانه کمین کرده بود، داخل می رود.