خلاصه داستان قسمت ۹۴ سریال ترکی عشق از نو + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹۴ سریال ترکی عشق از نو را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی عشق از نو (به ترکی استانبولی: Aşk Yeniden) مجموعه تلویزیونی ترکیهای، در ژانر کمدی، عاشقانه است که مهر ۹۹ با دوبله فارسی توسط شبکه های جم در حال پخش می باشد. بازیگران اصلی این سریال ازگه ازپیرینچی، بورا گولسوی می باشند.
خلاصه داستان سریال عشق از نو
زینب که بدون خبر دادن به خانواده اش، با عشقش اَرتان به آمریکا فرار کرده بود، بعد از اینکه توسط ارتان ترک شد، با پسر چند ماهه اش، نا امید به ترکیه برمی گردد. زینب که نمیداند چه توضیحی دربارهٔ پسرش، به پدر خود بدهد، درمانده سوار هواپیما میشود. از طرف دیگر فاتیح که برای فرار از نامزد اجباریش به آمریکا رفته بود، بعد از شکست عشقی در آمریکا تصمیم به بازگشت به ترکیه میگیرد. داستان این دو که در راه برگشت به خانه با هم آشنا میشوند، قصهٔ سریال عشق از نو ست.که لحظات خنده دار و عاشقانهای را میآفریند.
قسمت ۹۴ سریال ترکی عشق از نو
شاهزیمت با فاتح تماس میگیرد و به خاطر دروغش با او دعوا میکند. سپس فاتح با زینب تماس میگیرد و موضوع را تعریف میکند. کمی بعد، آیفر به اتاق زینب می رود و میخواهد موضوع را به او بگوید. او کمی مقدمه چینی کرده و سپس میگوید که خبر دارد که فاتح دوست دختر دارد. زینب میگوید که این مسأله برایش اهمیتی ندارد. آیفر ادامه میدهد که آن شخص، شاهزیمت است. زینب همچنان با خونسردی میگوید که برایش مهم نیست و او دیگر فاتح را فراموش کرده و به گذشته ها کاری ندارد. زینب به اتاق شاهزیمت می رود. شاهزیمت با عصبانیت در حال جمع کردن چمدان خود است و میگوید که به خاطر دروغ آنها باید به شهرستان برود. زینب سعی دارد جلوی رفتن او را بگیرد تا برای نقش بازی کردن پیش مقدس به مشکل نخورند. او به شاهزیمت میگوید که در شهرستان سرعت اینترنت خیلی پایین است. شاهزیمت نگران و مردد می شود. اورهان و سلین با مته و فادیک قرار میگذارند و به کافه می روند. سلین و اورهان به فادیک و مته میگویند که فاتح با دختری دوست شده است. مته و فادیک متعجب و ناراحت می شوند. آنها همگی با هم فکر میکنند تا راه حلی برای آشتی دادن فاتح و زینب پیدا کنند. سلین پیشنهاد میدهد که برای فردا که رو تولد اوست، برنامه ای بگذارد و آنها را رو در رو کند.
زینب در شرکت مشغول کار است. فاتح در لباس تعمیرکار و با تغییر چهره به شرکت پیش زینب می آید. زینب ابتدا او را نمی شناسد و میخواهد بیرونش کند. سپس متوجه شده و از دیدن فاتح خوشحال می شود. همان لحظه سلین به شرکت پیش زینب می آید. فاتح خودش را با دستگاه کپی مشغول میکند و تظاهر به تعمیر آن میکند تا سلین او را نبیند. سلین به زینب میگوید که فردا میخواهد در خانه ویلایی جشن تولد بگیرد و او را دعوت میکند. زینب میگوید که در صورت بودن فاتح او به تولد نمی آید. سلین به او اطمینان میدهد که فاتح در تولد نیست. زینب دعوت او را قبول کرده و سلین را بیرون می فرستد. جواد به قایق می رود و با شوکت در مورد شاهزیمت صحبت میکند و میگوید که میخواهد زودتر با او ازدواج کند. شوکت از جواد میخواهد که شب گل و شیرینی بخرد و به خواستگاری بیاید. جواد خوشحال شده و با ذوق بیرون می رود تا کارهایش را انجام بدهد.
حیدر و آیفر با هم به اسکله رفته اند. آیفر ناراحت است و حیدر دلیل ناراحتی او را میپرسد. آیفر میگوید که سختی های زندگی به او فشار آورده و نمیگذارند که او نیز شاد و خوشحال باشد. همان لحظه شوکت با حیدر تماس میگیرد از او سراغ واحد را میگیرد و از اینکه حیدر خودش شخصاً پیگیر پیدا کردن واحد نیست، از او خرده میگیرد و از او میخواهد که دنبال واحد بگردد. حیدر قبول کرده و بعد از قطع تماس، از شوکت پیس آیفر گله میکند. آیفر از حیدر ناراحت شده و میگوید که شوکت به گردن او حق دارد و او را به خانه اش راه داده است. او با دلخوری از حیدر به سمت خانه می رود.
در خانه، شوکت و مریم در مورد واحد صحبت میکنند و نگران هستند. شوکت میگوید که کاش مریم همه پولها و شرکت را به واحد میداد تا دست از سر آنها بردارد. مریم میگوید که هیچ ضمانتی برای خلاص شدن از سر واحد وجود ندارد و از طرفی پول و شرکت، سرمایه و حق زینب و بیرول است و او نمیتواند آینده بچه ها را در نظر نگیرد.