خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت

قسمت ۱۰ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۱۰ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

تمام شب اینجی با خودش کلنجار می رود و فکر می کند. فردای آن روز به ممدوح می گوید: «وقتی فکر کردم دیدم که اگه بخوام تو را از زندگیم حذف کنم دیگه چیزی واسم نمیمونه، تصمیم گرفتم که هرچی تو میگی همان باشه. بنا به گفته خودت از هان فاصله میگیرم نه واسه اینکه فقط دو روزه میشناسمشا نه، فقط به خاطر این که میدونم و مطمئنم که  نمیتونم نظرتو عوض کنم زورم بهت نمیرسه. » اینجی وقتی از خانه بیرون میزند، با هان تماس میگیرد تا حرف هایش و تصمیمی که گرفته را به او بگوید.
گلبن که دوباره جایش را خیس کرده، ملافه اش را خودش جمع می کند تا با واحد بالایی ببرد. صفیه وقتی موضوع را می فهمد با عصبانیت بهش می گوید: «واسه همین کارهاته که هیچکس باهات ازدواج نمیکنه میدونستی؟! هیچ مردی قبولت نمیکنه! » گلبن از حرف های صفیه دلش می شکند و با ناراحتی و حالی بد به واحد بالایی می رود و گریه می کند.
بعد از برقراری تماس اینجی به هان ماجرای واقعی را نمی گوید و بهش میگه که پدربزرگش شرط کرده تا آنها دیگه هم دیگر را نبینند.

هان با ناراحتی از اینجی می پرسد: «تو چی گفتی؟ » اینجی می گوید: «راهی نداشتم قبول کردم. » هان می پرسد: «اصلا مقاومت نکردی؟ هیچی نگفتی؟ به خاطر خودمون دعوا کردی؟ » اینجی با بغض می گوید: «اگه حتی باهم دعوا میکردم هم چیزی این وسط تغییر نمیکرد.» هان بهش می گوید: «اگه ما بخواهیم کسی جلودارمون نیست و نمیتونه روی تصمیم ما نه بیاره. اگه باهمم بریم جلوشون وایسیم و بگیم که همدیگه رو دوست داریم و هرچی شد و شنیدیم پا پس نکشیم حتما همشون قانع میشن. » اینجی به هان می گوید که این غیر ممکنه و شدنی نیست و می رود.
اسد متوجه می شود که هان ناراحته و فکرش شغوله و با حواس پرتی هایی که داره حدس میزند که هرچی هست مرتبط به اینجی است. بهش می گوید: «داداش حالا که اینجوری شده، به اینجی بگو برای به دست آوردنت حتی اگه لازم باشه شهرو به آتیش میکشین! فقط کافیه همراهت و پشتت باشه. یکم شجاعت داشته باش. »

اینجی پیش اسرا می رود و با ناراحتی باهاش درد و دل می کند و می گوید نمیدانم اصلا باید چیکار کنم. همان موقع یکدفعه زمان پخش رادیویشان می شود و اویگار موضوع امروز را انتخاب می کند و می گوید: «برای عشق باید مرد و بمیری یا این که این دیگه چه حرفیه؟ همیشه منطق حرف اولو میزنه.» یک نفر با برنامه تماس می گیرد، اون فرد که هان است، خودش را سرباز گلوله ای معرفی می کند اما اینجی سریعا از روی صدایش تشخیص میدهد که آن فرد هان است. هان می گوید: «من به عشق باور نداشتم و ازش دست کشیده بودم و گذاشته بودم کنار چون فکر نمیکردم روزی برسه مه عاشق بشم یا کسی دوستم داشته باشه. تا زمانیکه اونو دیدم. تا به خودم اومدم دیدم عاشقشم و با خودم میگفتم اگه قرار باشه ادم برای عشقش جون بده و بمیره من برای اون زن هرلحظه میمیرم… » اینجی تحت تاثیر حرف های هان قرار میگیره و تو فکر فرو می رود و می گوید: «من با یه آهنگ به این حرف جواب میدم. » و آهنگی عاشقانه پلی می کند…
اسرا که در حال گوش دادن به رادیو بود، حرف های هان را هم می شنود. اسرا پیش اینجی می رود و با بغض بهش می گوید: «اگه منتظری و فکر میکنی که کسی مثل هان تو زندگیت میتونی پیدا کنی و سر راهت قرار بگیره، بدون که سخت در اشتباهی. همش بقیه رو باهاش مقایسه میکنی. حتی اگه اونا هم عالی باشن ولی باز تو از هیچکدومشون خوشت نمیاد… بعد از مدتی هم از پدربزرگت و حتی از خودت متنفر میشی… » اسرا واسه اینکه حال و هوای اینجی را عوض کند، ازش می خواهد آماده شود تا باهم به جایی بروند و فورا همان موقع آدرس را برای هان هم می فرستد. و از آن طرف هان به همراه اسد به سمت آن آدرس راه می افتند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا