خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال ترکی آقای اشتباه + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال ترکی آقای اشتباه باشید، با ما همراه باشید. سریال ترکی آقای اشتباه یک سریال تلویزیونی موفق و پربینندهی کمدی – عاشقانه محصول سال ۲۰۲۰ کشور ترکیه است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ جان یامان در نقش اوزگور آتاسوی، اوزگه گورل در نقش ازگی اینال، گورگن اوز در نقش لونت یازمان، فاطما توپتاش در نقش جانسو آکمان، سوات سونگور در نقش اونال ییلماز، لاله بشار در نقش سویم آتاسوی، جمره گوملی در نقش دنیز کوپاران، سرکای توتونچو (اوزان دینچر)، سارپ جان کورواغلو در نقش سردار اوزتورک، تایگون سونگار در نقش سونر سچکین، فری بایجو گولر در نقش نوین ییلماز، اجه ایرتم در نقش گیزم سزر، امره ارن در نقش آنیل چلیک، کیمیا گوکچه آیتاچ در نقش ایرم دوآن.
خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال ترکی آقای اشتباه
بچه ها تصمیم می گیرند قبل برگشتن به استانبول، سری به دریا بزنند. ازگی و اوزگور کنار دریا در مورد مشکل جدیدشان و این که نمی دانند چطور این جریان را به پایان ببرند صحبت میکنند. اوزگور می گوید: «چون نقش بازی کردیم مارو دوست دارن. اگه چهره ی واقعی مارو میدیدن هیچ وقت قبل نمیکردن ما با هم باشیم. » لونت همان موقع فکری به ذهنش می رسد و می گوید: «همینه! برای اینکه دیگه تحت فشار نذارنتون باید جوری رفتار کنین که اصلا رابطه تون خوب نیست. چه میدونم، مثلا غیرتی و حسادت افراطی گزینه ی خوبیه! وقتی دو نفر وارد رابطه میشن و همو میخوان این غیرتی بازی ها شروع میشن و شما باید اینو نشون خانواده ها بدین! » ازگی و اوزگور با اینکه میدانند خانواده ی هرکدام قرار است از دیگری متنفر بشود اما چاره ای ندارند و قبول می کنند. جانسو هم از این حرف لونت دلخور می شود و به دخترها می گوید: «همونطور که خودش گفت اصلا منو نمیخواد. چون اصلا رو من حساس و غیرتی نیست. » ازگی به او می گوید که اینطور نیست و لونت به او اعتماد کامل دارد. دنیز می رود تا کمی آفتاب بگیرد. اوزان محو او شده و متوجه می شود که دو پسر دیگر هم به دنیز خیره شده اند. او کمی عصبی می شود و کنار دنیز می رود و از او می خواهد تا جای او بشیند چون نگاه هیز پسرها او را ناراحت می کند.
دنیز با عصبانیت به اوزان می گوید: «مگه به تو نگاه میکنن که ناراحتم بشی؟ ببین من خودم بلدم مراقب خودم باشم پس بهتره تو دخالت نکنی و فکر نکنی میتونی صاحب من باشی! » اوزان جا خورده و از او فاصله می گیرد. از طرفی، جانسو از اینکه شنا بلد نیست و این قضیه را به لونت نگفته حسابی خجالت می کشد و تصمیم گرفته تا از جایش تکان نخورد. لونت از او می خواهد تا در کنار دریا چیزی بنشوند و جانسو قبول می کند. لونت به شوخی موقعی که جانسو لب دریا نشسته او را درون آب پرت می کند که باعث می شود جانسو دست و پا بزند و در حال غرق شدن باشد که لونت نجاتش می دهد. جانسو از اینکه جلوی همه و به خصوص لونت وجه اش خراب شده حسابی ناراحت است و دخترها سعی می کنند آرامش بکنند. بالاخره خانواده ها هم به جوان ترها می پیوندند. ازگی پیراهنی از روی مایوی خودش می پوشد و اونال دلیلش را می پرسد. ازگی با ناراحتی ساختگی می گوید که اوزگور اصلا دوست ندارد او جلوی بقیه برهنه باشد و اونال از این غیرتی بودن الکی اوزگور ناراحت و عصبانی میشود و حتی با او بدرفتاری می کند که باعث تعجب اوزگور می شود. کمی بعد هم ازگی به سمت اوزگور که کنار فیتنات و سویم نشسته میرود و با عصبانیت می پرسد: «تو داری به دخترای اون ور نگاه میکنی؟! » اوزگور از رفتار او تعجب می کند و ازگی با چشم و ابرو به او می فهماند که الان وقتش است تا رابطه شان را از چشم همه بندازند. اوزگور هم می فهمد و با او همکاری می کند.
ازگی به او با حالت دستوری می گوید: «دیگه نمیخوام شبا بین اون همه دختر کار کنی! فهمیدی؟ باید شب و روز جلو چشمم باشی! » و اوزگور را کشان کشان با خود می برد. سویم و فیتنات از رفتار ازگی شوکه شده و ناراحت می شوند. ساعتی بعد هم ازگی و اوزگور داخل آب رفته و با صدای بلند شروع به بحث کردن می کنند. حتی ازگی می گوید که دلش بچه نمی خواهد چون هیکلش بهم می ریزد که این حرف باعث می شود سویم فشارش بیفتد و غش بکند. سویم به هوش می آید و همه دور او با نگرانی جمع می شوند. او به محض اینکه چشمانش را باز می کند با بدخلقی از نوین و اونال هم می خواهد تا بروند! این رفتار او به انها برمی خورد و تصمیم رفتنشان قطعی می شود. در بین راه خانواده ی ازگی به او می گویند که بهتر است روی رابطه اش با اوزگور بیشتر فکر بکند و تصمیم لحظه ای نگیرد! سویم و نوین هم با هم صحبت کرده و به این نتیجه می رسند که فعلا ازدواج برای بچه ها زود است. ازگی و اوزگور به اتاق هایشان می روند و مشغول جمع کردن وسایلشان می شوند. هردو به گل هایی که شب عروسی روی مو و جیب لباسشان داشتند خیره می شوند و به بکدیگر فکر می کنند. صبح بالاخره از سویم خداحافظی کرده و راه می افتند. هردو در طول مسیر چند باری خیره به هم مانده و لبخند می زنند.