خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۲۱ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۲۱ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

هان به اسد می گوید که درباره رادیو برود حسابی تحقیق کنند. اسد بعد از تحقیق متوجه می شود که وضع رادیو اصلا جالب نیست و این موضوع را به هان می گوید. هان تصمیم میگیرد که به صورت پنهانی و ناشناس رادیو را بخرد. اسد به هان میگه که اصلا حس خوبی ندارم به این کار اگه اینجی بفهمه خیلی بد میشه و اتفاق خوبی اصلا نمی افتد. همان لحظه پلیس برای آن ماشین قدیمی اسد که به هان داده باهاش تماس میگیرد. هان با این تماس نگران می شود و با اسد پیش پلیس می رود. وقتی می رسند متوجه می شوند که ماجرا از این قرار بوده که یه نفر به ماشین اسد تو کوچه زده. هان وقتی ماجرارو میفهمد سریعا قبل از هرچیزی میگه اصلا شکایتی ندارم میتونین بین به کارتون برسین. اسد از این رفتار هان شوکه می شود و جا می خورد و بهش میگوید: داداش این ماشین قراضه را مگه قرار نبود بندازی بره؟ اسد یه کیف کمری داخل ماشین میبیند که فکرش بیشتر مشغول می شود و تعجبش بیشتر می شود. حکمت عکسی از خانواده قبلی اش در دست دارد و بهش نگاه می کند که همان موقع گلبن به اتاقش می رود تا داروهایش را بدهد. حکمت سریعا عکس را داخل کشو می گذارد ولی این کارش از چشم گلبن دور نمی ماند به خاطر همین بهش میگه: حتما خیلی دلت واسشون تنگ شده و می خواد از اتاقش بیرون برود که حکمت بهش میگوید: «گلبن واست یه رمان عاشقانه کنار گذاشتم . تو که از این رمان ها دوس داری، بردارش و بخون. » گلبن با بغض می گوید: «دیگه دوست ندارم. » و از اتاق بیرون می رود.

نریمان ظرف غذایش را برمیدارد و میبیند داخلش یک تکه نان و هویج است . اگه و غمزه می روند و کنارش می نشیند . اگه همبرگر برای نریمان خریده و بهش می دهد. غمزه می خندد و با تمسخر می گوید: «اون اصلا از بوفه غذا نمی خره! » نریمان با شنیدن این حرف همبرگر را میگیرد و گازی می زند و ازش خیلی خوشش می آید. اگه به نریمان می گوید: «اگه این غذارو خیلی دوست داشتی فردا میبرمت یه جای دیگه از همبرگراش کیف کنی. » غمزه سریعا پایه بودن خودشو اعلام میکند و میگه آره بریم از طرفی پسری که از غمزه خوشش می آید هم قبول می کند. نریمان از آنجایی که از آن پسر خوشش می آید وقتی میشنوه که میگه منم میام خوشحال می شود.
اسد متوجه می شود که هان موبایلش را تو شرکت جا گذاشته به خاطر همین به خانه اش می رود تا موبایل را بهش بدهد که گلبن در را باز می کند. گلبن خیلی سرد و خشک با اسد حرف می زند. گلبن یکدفعه میبیند که تو دست چپش اصلا حلقه ندارد و با خوشحالی بهش می گوید: «تو مگه ازدواج نکردی؟ » اسد می خندد و می گوید: «نه. نه تنها ازدواج نکردم که هیچ حتی نامزد هم ندارم. کلا هیچی ندارم. » گلبن با شنیدن این حرف خیلی خوشحال می شود و صفیه که حرف های اسد را می شنود موبایل را میگیرد و در را میبندد. همان لحظه اینجی پشت سرهم به هان زنگ میزند و صفیه وقتی تماس را می بیند و از آن طرف که فهمیده اسد ازدواج نکرده می گوید: «پس حتما ین دوتا با هم ازدواج کردن! و فقط واسه فهمیدنش یه راه داریم گلبن. شب کارت ملی هان را چک کنیم. اونجا مجرد و متاهل بودن را مینویسه. »

چند روز می شود که اگه از پدرش خبری ندارد به خاطر همین نگرانش می شود. اینجی بهش می گوید که نباید انقدر پیگیرش باشی باید کم کم به نبودن های پدر عادت کنی ولی اگه می گوید: «من یه حس خیلی بدی دارم . باید برم پیداش کنم. »
شب هان برای دیدن اینجی به پشت بام می رود همان موقع صفیه و گلبن از موقعیت استفاده می کنند و سراغ کیف پول هان می روند و وقتی کارت ملی را نگاه می کنند میبینند که چیزی ننوشته. صفیه به گلبن می گوید برای اینکه مطمئن بشیم باید یه فکر دیگه ای بکنیم. فردای آن روز صفیه به گلبن می گوید: «باید تو بری اداره ثبت احوال . من نمیتونم برم ولی تو باید بری. این یه مسئله مهم خانوادگیه. » گلبن گریه اش می گیرد و می گوید نمیخواد برود ولی صفیه راضیش می کند.
اویگار متوجه می شود که دایی اش تصمیم به فروختن رادیو که در شرف ورشکستگی است را دارد به خاطر همین کمی به این ماجرا مشکوک می شود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا