خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.
خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
اینجی با حکمت وارد خانه اش می شود. صفیه چشمش به کفش های اینجی می افتد که با آنها وارد خانه آنها شده و سپش چشمش به دست های پدرش می افتد که دستان اینجی گرفته و نمی گذارد برود. صفیه با حالتی دیوانگی فریاد میزند: «الان یعنی چی که این زن اومده اینجا و تو خونه ماست؟! » پدرش به خاطر فراموشیش ذهنش به گذشته رفته و اینجی را پریهام می بیند ومی گوید: «این دیگه چه جور طرز حرف زدنیه؟ و رو به اینجی می گوید فکر کنم بهتره دیگه خدمتکارها را عوض کنیم نه پریهام؟! » صفیه وقتی می شنود که پدرش او را خدمتکار می بیند عصبانیتش بیشتر می شود. اینجی جلو می رود و با استرس و نگرانی می گوید: «حال پدرتون اصلا خوب نبود من فقط تا خونه همراهیش کردم. » و ناخوداگاه برای آرام کردنش به دست صفیه دست می زند. صفیه فریاد بلندی میزند و با عصبانیت می گوید: «به من دست نزن! از خونه من برو بیرون کثافت، همه جای این خونه رو کثیف کردی. » هان سعی می کند تا صفیه را آرام کند و از اینجی معذرت خواهی می کند و میگه که بره بیرون. از طرفی اگه منتظر اینجی است و وقتی هان را میبیند به سمتش می رود و با عصبانیت بهش می گوید: «پدر من آخرین بار تورو دیده و بعد گم شده اینو میفهمی ؟! » اینجی که میدونه الان وضعیت خانه هان مناسب نیست به اگه میگه که الان وقت مناسبی واسه این حرف ها نیست و به اگه می گوید که سریعا به خانه برگردد و آرام باشد.
وقتی اینجی می رود، صفیه که عصبانی است با ناراحتی می گوید: «دوباره همه جای خونه کثیف شده. » و به گلبن و نریمان می گوید مواظب پدر باشید که دوباره سرخود جایی نرود و خودش به سمت دستشویی می رود. صفیه مدام دستش را می شوید ولی فکر نمی کند که دستش تمیز شده باشد واسه همین دستش را داخل یه ظرف پر از وایتکس می کند که با اینکارش دستش درد می گیرد و زخمی می شود.
هان می خواهد حکمت را به اتاقش ببرد که استراحت کند ولی گلبن چون از صفیه می ترسد خواهش می کند که صبر کنند تا خود صفیه بیاید. حکمت دوباره عقلش سر جایش اومده و می گوید: «صفیه هرکاری دوست دارد بزارید بکنه. راحتش بزارین. » بعد مدتی صفیه می آید و به پدرش می گوید لباس هایش را در بیاورد تا بیرون بیندازد، سپس به حمام می فرستتش! صفیه که ناراحته و دلش به خاطر حرف های پدرش پر است می گوید: «ما فقط خدمتکاراتیم دیگه نه؟ اصلا مارو به چشم بچه هات نمیبینی. فقط مارو نگه داشتی که واست کار های خونه را بکنیم. » حمکت که نمیدونه صفیه چی میگه و چیزی به خاطر نمی آورد با سردرگمی و ناراحتی ازش می پرسد که چرا این حرفارو میزنی؟ چه شده؟ نریمان با اشاره به صفیه اشاره می گوید که چیزی به پدر نگه تا ناراحت نشود.
اینجی با هان تماس میگیرد و بهش میگه به ساحل برود تا باهم صحبت کنند. هان هم قبول می کند. اگه هم با اینجی می رود و وقتی هان را میبیند به سمتش حمله می کند تا جواب سوالش را ازش بگیرد که چه بلایی سر پدرش امده. هان چیزی نمیگه. وقتی میبیند که اینجی هم منتظر جوابش هست می گوید: «ِیعنی تو هم فکر میکنی من بلایی سر پدرت آوردم؟ اره اصلا میدونی چیه من کشتمش و انداختمش تو یه کیسه زباله بعدش هم پرتش کردم تو دریا! » همان لحظه موبایل اگه زنگ می خورد و بعد از قطع تماس خبر می دهد که پدرش بوده و گفته که حالم خوبه. اینجی که شرمنده هان شده با اگه به سمت خانه برمیگردند.
صفیه به دلش نمیشیند و به گلبن و نریمان هم می گوید کمکش کنند تا با هم خانه را از کثافت ها تمیز کنند.
هان با عصبانیت به خانه ی پدر اینجی، هالوک می رود و با تهدید بهش می گوید: «مگه من بهت نگفته بودم که دیگه نباید بهشون نزدیک بشی؟ مگه نگفته بودم حتی نباید صدات را هم بشنون؟ » هالوک که از عصبانیت هان خیلی ترسیده بود عقب عقب می رود و می گوید: «بخدا نمیخوام ببینمشون فقط دیدم پسرم خیلی نگران شده به همه جا داره زنگ می زنه، زنگ زدم تا خیالشو راحت کنم. » ولی هان با عصبانیت به سمتش می رود و هالوک که ترسیده هر چیزی دم دستش هست به طرفش پرتاب می کند. هان نزدیکش می شود و می گوید: «ببین چیکار کردی ؟ همه جارو بهم ریختی، همه جارو کثیف کردی! » و می رود.
هان صبح به طرف خانه می رود. صفیه پذیرایی خانه را با نایلون از قسمت های دیگه خانه جدا کرده تا آنجارو خوب تمیز و مرتب کند. هان که تو خیالاتش هست و فکر می کند که اینجی با انها تو یه خانه زندگی می کند و خیلی هم رابطه اش با خواهرانش خوب است لبخند میزند ولی وقتی به خانه می رسد و ظاهر خانه را میبیند توی ذوقش می خورد….