خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی اتاق قرمز + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی اتاق قرمز kirmiz oda را مطالعه کنید. این سریال محبوب ترکیه ای تاکنون در صدر لیست امتیاز بینندگان قرار گرفته است. سناریوی سریال ترکی اتاق قرمز kirmizi oda به سبک روانشناسی_درام می‌باشد. اسامی بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ Sezin Bozaci، meric aral، Burak Sevinc، Tulin Ozen، Binnur Kaya و… . بازیگران این سریال در هر قسمت تغییر می‌کنند، اما شخصیت روانشناس اصلی و همکاران مشغول در کلینیک در تمامی قسمتها ثابت هستند.

قسمت ۳۲ سریال ترکی اتاق قرمز
قسمت ۳۲ سریال ترکی اتاق قرمز

خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی اتاق قرمز

دکتر عایشه که می داند اتفاق دیگری برای دویگو افتاده که او را اینقدر عصبی و مضطرب کرده می گوید: «دویگو تو زمان زیادی تنها موندی و نتونستی با کسی حرف بزنی. یه چیز دیگه هم هست مگه نه؟ می تونی به من بگی!» دویگو گریه می کند و می گوید: «همچین چیزی رو چطوری می تونم تعریف کنم؟» دکتر می گوید: «من گوش می دم بدون اینکه سرزنشت کنم. فقط می خوام تو رو بفهمم.» دویگو می گوید: «خیلی خجالت می کشم.» او با خجالت زیاد می گوید: «من چی کار باید کنم؟ اگه مامانم اینا بفهمن منو می کشن.» او تعریف می کند که از طریق فضای مجازی با یک پسر آشنا شده و بعد از مدتی تمام روز را با هم صحبت می کردند. دویگو می گوید: «اولش همه چی خیلی خوب بود. به حرفام گوش می داد بهم توجه می کرد. اونم مشکلاتش رو به من می گفت. خودمو تنها حس نمی کردم. بهم می گفت وقتی هجده سالم شد میاد خواستگاریم. منم خیالبافی می کردم. فکر می کردم ازدواج کردیم. بچه داریم. بالاخره آزاد شدم. » دویگو می گوید: «پنج سال ازم بزرگتر بود. از دانشگاه قبول شده بود ولی خانواده ش مشکلات مالی داشتن اونم کار می کرد. مثل یه برادر بزرگ تر باهام رفتار می کرد. باهام درسامو کار می کرد.» دویگو می گوید بعد از پنج شش ماه اوسان کم کم از او پول خواسته و دویگو هم پولها را به دوست اوسان در استانبول میداده تا به دست اوسان برساند.

دویگو می گوید: «بهم شماره حساب نمی داد. کم کم پولی که می خواست بیشتر شد و منم تمام پس اندازم رو بهش دادم.» دویگو می گوید: «یه ماه پیش شروع کردیم به تماس تصویری. بعد ازم خواست یه سری عکسا از خودم بفرستم.» دکتر می پرسد: «عکس هاس خصوصی؟» دویگو تایید می کند و می گوید: «گفت اگه نفرستم دیگه باهام حرف نمی زنه. دوباره از م عکس خواست منم فرستادم. عکسای دیگه ای هم خواست بازم فرستادم. بعد ازم ویدئو خواست. وقتی گفتم نمی فرستم تهدیدم کرد که عکسام رو تو اینترنت پخش می کنه. منم ویدئو فرستادم.» دویگو سرش را میان دست هایش می گیرد و گریه می کند. دکتر عایشه نزدیک می شود و می گوید: «تو تنهایی خیلی چیزا تجربه کردی. بدون اینکه بتونی به کسی بگی.» دویگو می گوید: «الان ازم پول می خواد. اگه ندم عکسها و ویدئوها رو می ذاره رو اینترنت. اگه بچه ها و معلم هام ببینن؟ اگه پدر و مادرم بفهمن دیگه تو روم نگاه نمی کنن. چند روزه چیزی نمی خورم. مامانم اینا بهم می گن درس بخون. دارم دیوونه میشم.» او دستش را که زخمی کرده به دکتر نشان می دهد و می گوید: «می خواستم خودم رو بکشم ولی نتونستم. کاش بمیرم.» دکتر به دویگو می گوید: «می دونم چقدر سختی کشیدی. ولی تنها نیستی. بعد از این با هم حلش می کنیم. اما این فقط اشتباه تو نبوده به نظر من خانواده ت هم مقصرن. اما قبل از هر چیزی باید این با خانواده ت در میون بذاریم.» دویگو می گوید: «نه خواهش می کنم به اونا خبر ندین.»

عایشه می گوید: «اگه به اونا نگیم نمی تونیم در این مورد کاری کنیم. کاری که این آدم کرده جرمه. هم بی اخلاقیه و هم جرم. نباید بدون مجازات بمونه.» عایشه از پدر و مادر دویگو می خواهد به اتاق او بروند و بعد موضوع را به آنها توضیح می دهد. آنها شدت پریشان و عصبانی می شوند. دکتر از آنها می خواهد که دویگو را سرزنش نکنند چون دویگو اخیرا به خودش اسیب رسانده است. مادر دویگو گریه می کند و به شوهرش می گوید: «ما چی کار کردیم جنک؟» و شوهرش به او اطمینان می دهد که این مساله را با هم حل خواهند کرد. بعد از برگشتن دویگو به اتاق پدر و مادرش او را در آغوش می گیرند و می گویند: «حلش می کنیم دخترم. تو تنهایی چیا کشیدی و ما بی خبر بودیم. ما کنارتیم.» مادر دویگو می گوید: «من هر روز دارم با این چیزا سر و کله می زنم. این آدما فکر می کنن نمیشه پیداشون کرد ولی اینجوری نیست. باید مجازات بشه.» دویگو به عایشه می گوید: «هیچ وقت امروز رو فراموش نمی کنم. ممنونم.» و او را در آغوش می گیرد.

پیرایه در کافه تریای کلینیک دنیز را در حال دیدن آگهی خانه می بیند و در این مورد از او می پرسد و دنیز ماجرای رفتن همسرش به امریکا را می گوید و پیرایه که جا خورده از دنیز در مورد تصمیم او می پرسد و متوجه می شود که در مورد رفتن مردد است.پیرایه می گوید: «من اگه کسی رو دوست داشتم بدون هیچ فکری باهاش می رفتم. نمی خوام بگم تو دوست نداری. ما زنا در این موردا جسورتریم.» پیرایه وقتی پریشانی دنیز را می بیند می گوید: «من مطمئنم بهترین تصمیم رو می گیری دکتر دنیز.»
آلیا در راه برگشتن به خانه ژاکت کهنه مادرش را در سطل زباله می اندازد. غریب با دسته گلی به مزار پرستار کودکی اش می رود. دنیز با همسرش تماس می گیرد و می گوید تصمیم اش را گرفته است. آخر وقت یک زن جوان و زیبا به کلینیک می رود و می خواهد خانم دکتر را ببیند اما تونا می گوید الان امکانش نیست و خانم دکتر در حال رفتن هستند. و زن می گوید: «اگه بهشون بگین دختر ملیحا ملک اومده باهام ملاقات می کنن.»

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا