خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۳۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۳۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

صفیه تو دلش با خدای خودش حرف می زند و با نگرانی می گوید: «خدایا من سر قولم موندم. من دیگه اصلا بهش فکر نمیکنم. من دیگه نمیذارم تو ذهنم بیاد. » صفیه اون روزی را به خاطر می آورد که باعث تصادف کردن ناجی شده بود و کل روز در خانه برای ناجی دعا می کرد تا زودتر حالش خوب شود. یک روز ناجی به خانه آنها زنگ می زند و به صفیه خبر می دهد که حالش خوب است، صفیه اول باور نمیکنه که ناجی است ولی بعد از مطمئن شدن از خوشحالی گریه می کند و بهش می گوید: «من هرروز و هرشب واست دعا می کرد. ناجی میگه زنگ زدم بگم حالم خوبه نگران نباش انگاری چند روزی بیهوش بودم. صفیه بهش میگه ناجی من قول دادم. من نمیتونم برنم زیر قولم. به خدا قسم خوردم. به خدا گفتم اگه خوب بشی دیگه چیزی نمیخوام ازش… » سپس تلفن را قطع می کند و با حالی داغون گریه می کند…

ممدوح همه جا میگرده تا بتواند کار پیدا کند که در آخر موفق می شود تو تاکسیرانی کار پیدا کند. ممدوح از این موضوع چیزی به اگه و اینجی نمی گوید. اینجی و اگه تعجب می کنند و برایشان سوال است که پدربزرگشان ساعت ها در خانه نیست، تعجب می کنند.
هان با اینجی تو کافه نشستن و می گوید: «گلبن خیلی تغییر کرده. گلبن کسی بود که تا دم بقالی تنهایی نمیرفت ولی الان تنهایی رفته تاخانه اسد … هان بهش میگه انقدر سریع داره تعییر میکنه که من بهش نمیرسم. من خیلی سریع عوض شده نمیتونم بهش برسم. تو این مدت اولین باری بود که اونجوری دیدمش . انقد تغییر کرده که خودش میره سمت هدفش و واسش با همه چی میجنگه تا به دستش بیاره… » اینجی فکری می کند و به هان می گوید: « بیا باهم به چیزایی فکر کنیم که گلبن را از همانجایی که توش گیر کرده بیاریمش بیرون تا دوباره زندگی کنه… تو قبلا بهم گفته بودی که گلبن عاشق کتاب هایش و کتاب خواندنه… شاید بتونیم از طریقش گلبن را هیجان زده بکنیم. اینجی میگه وقتش رسیده که دیگه گلبن را از لاکش بیرون بکشیم شاید اصلا فکر اسد هم از سرش بیوفته.» هان به خاطر این که اینجی انقدر هوای او و خانواده اش را دارد لبخند رضایت بخشی میزند…

گلبن شروع میکند دوباره پشت سر هم به اسد پیام دادن. اسد که دیگه واقعا اعصابش خورد شده با کلافگی گوشی را پرت می کند. ولی به صورت اتفاقی چشمش به عکسی از خودش و اسرا می بیند. اسد حسابی از دیدن عکس ذوق زده می شود و همان عکسو تو صفحه مجازی منتشر می کند . گلبن وقتی گوشیشو بر میدارد عکس اسد و اسرا را میبیند و به حدی عصبانی میشود که با خودش نقشه می کشد که درسی به اسرا بدهد.گلبن برای به دست آوردن دل صفیه گلدوزی ای که مطمئن است دوستش دارد را با دستان خودش می دوزد. صفیه وقتی گلدوزی را میبیند چشمانش از خوشحالی برق می زند ولی وانمود می کند که اصلا هیچ حسی بهش ندارد. گلبن بهش می گوید: «فکر کردم دوسش داری که واست دوختم. باشه پس من الان میرم میندازمش دور! » صفیه دستمال گلدوزی شده را از دستش می گیرد و نمیزاره بندازتش دور.
گلبن به آشپزخانه می رود و فکر می کند که کیک درست کند و توش مرگ موش بریزد و برای اسرا بفرستت که بعد پشیمان میشه از این فکرش. همان موقع صفیه از راه میرسد و وقتی مرگ موش را میبیند می گوید: «تو با تین میخواستی منو بکشی آره؟ انقد ازم بدت میاد؟ » گلبن می گوید که اینجوری که فکر می کنی نیست. گلبن میگه من فقط تو ساختمان موش دیدم. صفیه با شنیدن موش استرسی می شود و میگه برو زودتر بایرام را صدا کن.

اسرا درباره حرکت های غیرعادی گلبن به اینجی می گوید و بهش میگه اون دختر دیوانست. اینجی ازش دفاع می کند و می گوید اصلا اینجوری که میگی نیست و اسرا که می بیند اینجی طرف گلبن دیوانه را میگیرد از دستش حسابی عصبانی می شود و بهش می گوید: «اگه یه بار همچین بلایی واسه تو اتفاق می افتاد من کل دنیارو زیر و رو میکردم تا دیگه سروکله اش پیدا نشه. ولی دیگه الان چیزی نمونده تا بخوای منو مقصر بدونی؟! دیگه انتظار نداشتم تا این حد عشق انقدر احمقت کنه! » اینجی با این حرفهای اسرا ناراحت میشه و می رود.
گلبن یواشکی روزنامه های صفیه را که یادگار مادرش است برمیدارد و بعد هم تکه های نوشته های آن را کنار هم میزارد و همراه عروسکش با نامه ای تهدید آمیزی برای اسرا می فرستد.
هان پیش اینجی می رود تا از اسرا برای حرف هایی که گلبن بهش زده عذرخواهی کند که همان موقع برای اسرا هدیه ای می آید که شوکه می شود. با باز کردنش میبیند که گلبن واسش عروسکی فرستاده و چشم های آن را درآورده و با لاک قرمز خونی کرده و در یادداشتی نوشته: از اسد دور بمون وگرنه تهش اینجوری میشه! اینجی و هان که همان لحظه پیش اسرا می رسند، با دیدن عروسک و یادداشت خشکشان می زند و اسرا که دیگه هم ترسیده و هم عصبانی شده فریاد میزند: «شماها همیشه مشکلاتتونو اینجوری حل میکنین نه؟ با عروسک و تفنگ آبپاش و اینا! کلا خانوادگی اینجورین نه؟! »

اینجی که نمیدونه اسرا چی میگه با تعجب بهش نگاه می کند. اسرا برایش تعریف میکند که هان اویگار را مثل دیوانه ها با تفنگ آبپاش تهدید کرد ولی در این مورد بهش چیزی نگفته! اینجی که سرگردانه و نمیداند باید حرف اسرا را باور کند یا اینکه به هان اعتماد کند. هان سکوت می کند و تصمیم به رفتن می گیرد و به اینجی میگه میای با من؟ اینجی به اسرا نگاه میکند و اسرا ازش می خواهد که باهاش نرود، اینجی بر سر دوراهی گیر کرده ولی در نهایت به دنبال هان می رود.
صفیه وارد اتاق گلبن میشه که با روزنامه های پاره پاره شده ی مادرش که برایش خیلی ارزشمند بود روبرو می شود. به خاطر همین به شدت عصبانی شده و با گلبن دعوا می کند. همان موقع صدای زنگ درخانه شان به صدا در می آید و وقتی صفیه در را باز می کند، با دیدن ناجی خشکش می زند. هردوی آنها با چشمانی اشکی به هم نگاه می کنند…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا