خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.
خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
صفیه سراغ نریمان می رود و صبح زود با عصبانیت بالای سرش می ایستد و می گوید: «داداشت با دوست دخترشه آره؟ اون همه چیزو بهت میگه. به خاطر یه دختر میخواد مارو ول کنه؟ » نریمان که جا خورده می گوید: «چی داری میگی؟ داداشم مارو ول نمیکنه. » صفیه می گوید: «تو چی؟ به خاطر اون پسره ولمون میکنی؟ » و یادداشتی که از کیف او پیدا کرده نشانش می دهد و با عصبانیت می گوید: «تو از درون ناپاک شدی و روحت مرده! » نریمان می گوید: «من کسیو ندارم. حتی یه دوستم ندارم. تو چی داری میگی؟ » صفیه فریاد میزند: «امروز حق نداری جایی بری. میمونی تو اتاقت! » و در اتاقش را از پشت قفل می کند.
اینجی برای هان غذا میبرد. هان می گوید که دوست ندارد غذاهای بیمارستان را بخورد و اینجی می خواهد به کافه تریای آنجا بروند. اینجی هم قبول می کند. به محض نشستن روی صندلی، گارسون کیکی مقابل اینجی می گذارد و مشتری ها شروع به دست زدن می کنند. هان می گوید: «از رو حرفات فهمیدم فردا روز تولدته. خواستم با هم جشن بگیریم. »
اینجی که جا خورده با ناراحتی می گوید: «من زیاد از روز تولدم خوشم نمیاد. » و تشکر می کند و لبخند میزند. بعد از کمی صحبت کردن، اینجی از هان می خواهد تا بقیه شب را داخل گوشی کنار هم فیلم تماشا کنند. هان قبول می کند و هر از گاهی با لبخند و زیرچشمی به اینجی نگاه می کند.
اگه به دروغ به پدربزرگ می گوید که اسرا با دوست پسرش تمام کرده و اینجی مجبور است شب را پیش او بماند تا پدربزرگ بیشتر از این نگران نشود. نریمان یاد روزی می افتد که فکر کرده بود پسر جذاب کلاسشان به او نگاه می کند اما بعد متوجه شده بود چشم او روی دختر دیگری است و یادداشتی به دست نریمان داده بود تا به دست دختر برساند. نریمان هم یادداشت را برای خودش نگه داشته و به خاطر کاری که نکرده اشک می ریزد.
بالاخره صبح زود هان از بیمارستان مرخص می شود. اینجی و هان حالا هردو از هم خوششان آمده و منتظرند تا دیگری ابراز علاقه کند. هان حرفی نمیزند و اینجی در حالی که منتظر حرفی از طرف او است به طرف ماشینش می رود. درست وقتی که اینجی با ماشینش راه می افتد، هان دوان دوان راه می افتد تا خودش را به او برساند اما دیر شده.
اینجی خودش را برای اسباب کشی به خانه جدید می رساند. همان موقع هم سرایدار به هان خبر می دهد که مستاجرهای جدید از راه رسیدند. صفیه عصبانی می شود و می گوید که دوست ندارد مستاجر داشته باشند چون در خانه فضا کم می آورند اما هان با جدیت از او می خواهد که در کارهایش دخالت نکند و تاکید می کند که با مستاجرها روبرو نشوند تا فرار نکنند!
هان متوجه می شود که صفیه، نریمان را در اتاق حبس کرده و با عصبانیت کلید را از او می خواهد. صفیه با لجبازی می گوید: «من جای مامان اونم و دارم تربیتش میکنم دخالت نکن! » هان که خیلی عصبانی شده به سمت اتاق صفیه می رود که کسی حق ورود به آنجا را ندارد و لباس هایش را از کمد بیرون می آورد ومی گوید: «اینجا اگه اتاق توئه چرا بوی مامان رو میده؟ تو لباسا و وسایل یه زن مرده رو استفاده میکنی! » و به سمت پنجره می رود تا آنها را بیرون بیندازند که صفیه با التماس از او می خواهد این کار را نکند تا کلید را بیاورد. هان هم کوتاه می آید.
صفیه که حسابی عصبانی و دلشکسته شده، جلو می رود تا مانع ورود مستاجرهای جدید به خانه شان بشود. او مقابل اینجی و اسرا و پدر بزرگ و اگه را می گیرد و می گوید: «حق ندارین وارد این خونه بشین! اینجا خونه منه. نمیذارم بیاین تو! » ممدوح می گوید: «یعنی چی خانم؟ ما قرارداد امضا کردیم و پولشو دادیم! » صفیه می گوید: «نمیذارم پاهای کثیفتونو تو خونه ی من بذارین! از در وارد شین خونه رو رو سرتون خراب میکنم! » هان از سر و صدای او خودش را می رساند و با دیدن اینجی جا می خورد. اینجی هم مات و مبهوت به او خیره می شود.