خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت

قسمت ۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

صفیه با دیدن هان و اینجی که کنار هم خوابیده اند شوکه می شود اما به جای داد و هوار راه انداختن به طبقه ی پایین و خانه ی ممدوح می رود و می گوید: «بیا ببین نوه ت که انقدر هواشو داری کجا خوابیده! تو بغل داداشم! داداش ساده ی منم از راه به در کرده! » ممدوح حرف او را باور نمی کند و در را به رویش می بندد اما بعد به اتاق اینجی سر می زند و می بیند که واقعا خبری از اینجی نیست. از طرفی اینجی چشمانش را باز می کند و با نگرانی به هان می گوید: «دیرم شد! اهل خونه تون بیدار نشده باشن؟ » هان با اطمینان می گوید که کسی بیدار نشده و به خیال خودش پنهانی اینجی را راهی می کند. اما صفیه که بیدار است از گوشه ای به آنها چشم دوخته. به محض این که هان در را باز می کند با ممدوح روبرو می شود. ممدوح نگاه غضبناکی به اینجی می اندازد و همان موقع صفیه پیدایش می شود و می گوید: «مارو بیخیال! از بابابزرگ پیرت خجالت نمیکشی؟! » ممدوح با ناامیدی سر تکان می دهد و اینجی را با خودش می برد. اینجی با ناراحتی سعی می کند حقیقت را برای پدربزرگش تعریف کند اما ممدوح می گوید: «من تورو خوب نشناختم اینجی! حق با اون زن بوده. حتی مادرت هم انقدر رو سیاهم نکرده بود! »

از سر و صدای صفیه، حکمت هم جلو می رود تا ببیند چه شده. صفیه می گوید که هان با بی شرمی اینجی را به خانه آورده و با او خوابیده است! هان که تازه فهمیده صفیه از اول آنها را دیده می گوید: «صرفا برای این که اونو تو موقعیت سختی قرار بدی خودتو کنترل کردی و چیزی نگفتی تا خبرو به پدربزرگش برسونی؟! »
صبح اینجی با ناراحتی راهی می شود که سرکار برود. هان جلو می رود اما اینجی فورا سوار ماشین می شود. هان هم دنبالش می رود و در نهایت جایی او را نگه میدارد و می گوید: «اینجی از من فرار نکن! » حتی پیشنهاد می دهد خودش با ممدوح صحبت کند اما اینجی با گفتن این که همه چیز بدتر می شود پیشنهادش را رد می کند. اینجی از هان می خواهد تا دو روز از هم جدا باشند و همدیگر را نبینند تا آب ها از آسیاب بیفتد.
اگه به اینجی زنگ میزند و می گوید که چندین بار به پدربزرگ زنگ زده اما جوابش را نداده و نگران است. ممدوح به قبرستان و سر مزار دخترش رفته و با حسرت و افسوس با او درد دل می کند.

صفیه به خاطر این که اینجی پایش را در خانه شان گذاشته فکر می کند همه جا کثیف است و همراه گلبن شروع به سابیدن خانه می کند. اما کمی بعد می گوید: «این کثافت فقط با اسید کلریدریک میره! گلبن برو بیارش! » گلبن می گوید: «اما دکتر استفاده از اونو قدغن کرده بود و داداش هم همه شونو ریخت بیرون! » اما صفیه یک بطری از آن را بیرون می کشد و شروع به شستن می کند. کمی بعد گلبن و صفیه به نفس نفس می افتند و هان که وارد خانه می شود با عصبانیت سرشان داد میزند و پنجره ها را باز می کند و آنها را از خانه بیرون می برد تا از ان هوای سمی بیرون باشند و با عصبانیت می گوید: «بهتون گفته بودم اسید کریدریک نیارین تو خونه! شماها باید درمان شین! چه بخواین چه نخواین با اون دکتر تماس میگیرم! » صفیه می گوید: «باشه میریم دکتر اما به یه شرط! باید رابطه ی خودت رو با اون زن قطع کنی! میدونی که تا رضایت مریض نباشه دکتر حق نداره معاینه ش کنه! » هان می گوید: «اون واسه کسایی که سلامت عقلی دارن نه شماها! » صفیه با عصبانیت فریاد میزند: «یعنی تو به ما میگی دیوونه ایم آره؟! » هان خیلی جدی می گوید: «هرکاری میخوای با من بکن اما اگه کاری به اینجی داشته باشی، زندگی ای که مستحقشی رو تجربه میکنی! » صفیه با بغض و عصبانیت می گوید: «من مستحق چیم هان؟! »

اویگار دوباره به اینجی نزدیک می شود و می گوید: «اینجی من اشتباه کردم اما اونی که بهت آسیب میزنه من نیستم اونه. وقتی میرفتیم سمت تاکسیا بهم گفت اگه یه بار دیگه منو اطراف تو ببینه منو میکشه و جسدم رو بین زباله ها میندازه! » اینجی حرف او را باور نمی کند و با عصبانیت سراغ رئیس می رود تا استعفا بدهد چون تحمل دیدن اویگار را ندارد. رئیس می گوید: «اینجارو فقط به خاطر اویگار نگه داشتم. فقطم برنامه شماست که اینجارو سرپا نگه داشته و تبلیغات میگیره. تو بری اویگار هم بهم میریزه و من اینجارو میبندم! اون همه آدم بیکار میمونن. » اینجی وقتی این را می شنود از خواسته اش پشیمان می شود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا