خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت
خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
هان با اسد در مورد اینجی درد دل می کند و این که نمی خواهد اینجی را به خانه شان ببرد. اسد دلیلش را می پرسد و هان می گوید: «ما خانوادگی بیماریم. خواهرام دیوونن. تو یکی از واحد های ساختمون ملافه های شاشی نگه میدارن. منم شب ها تو خیابون آشغال جمع میکنم. » اسد برای لحظه ای مات و مبهوت می ماند و بعد زیر خنده می زند و حرف او را باور نمی کند. هان هم تلاشی برای این که او حرف هایش را باور کند نمی کند.
اگه به اینجی می گوید که هنوز از هم پدربزرگ خبری نیست. وقتی اینجی ساعت کاری اش تمام می شود، روی دستگیره ماشینش بادکنک قرمز رنگی می بیند و کمی جلوتر هم هان منتظرش ایستاده. اینجی از دیدن او خوشحال می شود اما می گوید: «اینجوری قرار بود از هم فاصله بگیریم؟ » هان می گوید: «من اومدم از دور نگات کنم! » اینجی لبخند میزند و وقتی هان می فهمد که اینجی هنوز استعفا نداده، کمی عصبانی می شود و می گوید: «اینجی من برات کار پیدا میکنم! نمیخوام با اون مرتیکه یجا باشی. » اینجی کلافه می گوید: «این مشکل منه هان. به جای این کارا بغلم کن! » و خودش را در آغوش او جا می کند.
صفیه ساعت هاست در اتاقش خودش را حبس کرده و گلبن و نریمان سعی می کنند با او صحبت کنند اما صفیه حتی حوصله حرف زدن هم ندارد.
شب شده و خبری از ممدوح نیست. اگه می گوید: «وقتی مامان و بابامون ترکمون کردن بعید نیست پدربزرگمون هم ولمون کنه بره. من دیگه چیزیو از این خانواده باور ندارم. » اینجی از او می خواهد از این فکرها نکند که اگه می گوید: «حتی تو هم امروز اینجایی ولی فردا میری سراغ شوهر و زندگی خودت! پدربزرگ که اون همه ادعاش میشه حواسش به ما هست، اصلا با خودش نمیگه این بچه ها چیکار میکنن؟! فقط به خاطر مشکلات تو، منم باید مجازات بشم؟! » اینجی از حرف های او دلخور می شود.
وقتی هان وارد خانه می شود، گلبن به او می گوید که صفیه خیلی دلخور است و خودش را در اتاق حبس کرده. هان با یک بطری نوشابه که از بچگی آن را نگه داشته به اتاق صفیه می رود و می گوید: «آبجی یادته بهت قول داده بودم نوشابه گازدار برات بیارم؟ آوردم اما مامان همشو دور ریخت و منو هم کتک زد. اینو از ان موقع نگه داشتم تا دختر جوونی که این نوشابه رو براش خریدم هیچ وقت فراموش نکنم. » بعد به صفیه نزدیک می شود و می گوید: «آبجی من میخوام تو همه چیزو تجربه کنی… دیگه هیچ مانعی سر راهت نیست. مامانم دیگه نیست. » صفیه با ناراحتی می گوید: «من طعم اون نوشابه رو میدونم. اما قد تو دوسش نداشتم. حتما به خاطر داروهاست. بابایی که حتی تو روم نگاه نمیکرد نوشابه هارو همراه داروها به خوردم میداد که راحت از گلوم بره پایین. اون موقع ها تو زندگی خودتو داشتی و از ما دور شده بودی… » و بعد از هان می خواهد که اتاقش را ترک کند.
ممدوح بالاخره به خانه می آید و اینجی را کنار خودش مینشاند و می گوید: «دو گزینه پیش روت داری اینجی. یکیش این که اونو انتخاب کنی و اون وقت منو دیگه نمیبینی. یا همه ارتباطاتت رو باهاش قطع کنی تا از این خونه گم شیم بریم! » اینجی با ناراحتی به فکر فرو می رود.