خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال ترکی اتاق قرمز + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال ترکی اتاق قرمز kirmiz oda را مطالعه کنید. این سریال محبوب ترکیه ای تاکنون در صدر لیست امتیاز بینندگان قرار گرفته است. سناریوی سریال ترکی اتاق قرمز kirmizi oda به سبک روانشناسی_درام میباشد. اسامی بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ Sezin Bozaci، meric aral، Burak Sevinc، Tulin Ozen، Binnur Kaya و… . بازیگران این سریال در هر قسمت تغییر میکنند، اما شخصیت روانشناس اصلی و همکاران مشغول در کلینیک در تمامی قسمتها ثابت هستند.
خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال ترکی اتاق قرمز
آلیا به محض نشستن در اتاق از دکتر می خواهد برایش داستانی تعریف کند. دکتر می گوید به شرطی که او هم یک داستان بگوید. دکتر داستانی در مورد حلقه ازدواج می گوید و آلیا با ذوق گوش می کند. بعد نوبت به آلیا می رسد و آلیا می گوید داستانی ندارد. دکتر هم می گوید داستان گل سری که به موهایش زده را تعریف کند. آلیا می گوید آن گل سر هدیه پدرش است. او می گوید: «وقتی هفت سالم بود بهم داد. اولین بار بود که می دیدمش.» دکتر می گوید: « اینهمه مدت نگهش داشتی. پس خیلی برات باارزشه!» آلیا لبخند می زند و دکتر می پرسد: «با هم بریم به اون روز؟» آلیا روزی را به یاد می آورد که همه در عمارتشان جمع شده بودند و منتظر آمدن پدرش بودند. مادرش ساکت و غمگین آرام گوشه ای نشسته بود و خودش هم در گوشه ای پنهان شده بود. مادربزرگش که رئیس و همه کاره عمارت است همه را برای استقبال از پسرش آماده می کند. آلیا می گوید او از مادرش بیزار بود چون همه عروس هایش را خودش انتخاب کرده بود و مادر او انتخاب پدرش بود. پدر آلیا هفت سال پیش قبل از به دنیا آمدن آلیا به زندان رفته و آن روز آزاد می شود. با آمدن او به خانه همه به استقبالش می روند و او به هر کدام از برادرزاده هایش هدیه ای می دهد.
بالاخره فرصت می شود همسرش را در آغوش بگیرد و بعد چشمش به آلیا می افتد که گوشه ای بی صدا ایستاده و نگاه می کند. آلیا جلو می رود و پدرش که هدیه ای برای او نیاورده یک گل سر به موهای او می زند و بعد با همسرش از آنجا می رود و آلیا بر جا می ماند. آلیا می گوید: «نقش من تا همونجا بود. کسی نفهمید من سر میز غذا حاضر نیستم. من یه صندلی خالی بودم. جام معلوم بود. پیش کتابام تو تنهایی.» او به شدت گریه می کند و می گوید: «هیشکی منو دوست نداشت.» خانم دکتر سعی می کند آرامش کند و نوازشش می کند و آلیا با محبت به او نگاه می کند. او می گوید: «بالاخره مجبورم کردین تعریف کنم. گولم زدین.» دکتر می گوید: «همه ش تقصیر گل سره.» آلیا باز هم از خانم دکتر می خواهد برایش قصه بگوید اما دکتر می گوید دفعه بعد این کار را خواهد کرد. آلیا می گوید: «اگه تا اون موقع خیلی گریه کردم چی؟» دکتر می گوید: «مطمئنم می کنی. اما گاهی گریه کردن خوبه.»
موقع صرف ناهار در کلنیک همه در مورد لیلا و پرستارش کودک آزارش صحبت می کنند و خانم دکتر به دکتر دنیز می گوید: « امروز کار فوق العاده ای کردی!« دکتر پیرایه می گوید: «واقعا. اگه نمی فهمیدی معلوم نیست تا کی ادامه پیدا می کرد. واقعا کارت با بچه ها عالیه. خیلی بهت اعتماد دارن!» دکتر دنیز که کمی مضطرب شده زودتر میز را ترک می کند. به دنبال او خانم دکتر که متوجه حالش شده به اتاقش می رود و از او می خواهد صحبت کند.
دنیز با عصبانیت می گوید: «چطور ممکنه یه پدر و مادر اینو نفهمن؟ اینا لباس بچه شونو عوض نمی کنن؟ از یه طرف می گم من اگه بودم می تونستم متوجه این بشم؟» خانم دکتر می گوید فراموش نکند که او هم انسان است و خودش را به خاطر قضاوت هایش سرزنش نکند.
بیمار بعدی ملیحاست. او ماجراهای بعد از مرگ خواهرش را تعریف می کند و می گوید به هر طریق به زندگی ادامه دادند. او می گوید: «دنیا نمیگه دردتون زیاده من یه مدت از چرخیدن دست می کشم. زندگی ادامه داره. ما هم دیگه گریه نکردیم. سفره پهن کردیم و غذا خوردیم.» او به خاطر این موضوع احساس گناه می کند و می گوید: «اگه حق انتخاب داشتم به جای خواهرم من می مردم.» او می گوید کم کم همسایه ها به دیدنشان می آمدند و در این بین نرمین خانم یکی از همسایه ها آنها را به کارگاهش برده و خیاطی یادشان داده است. به آنها لباس های قدیمی اش را داده و آنها را به آرایشگاه برده تا موهایشان را کوتاه و مرتب کنند. ملیحا می گوید: «کم کم همونجا مشغول به کار شدیم و کم کم پول جمع کردیم. بزرگ شدیم. کرایه خونه رو می دادیم و گرسنه نمی موندیم. از همه مهم تر دیگه اونجا غریبه نبودیم.»