خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال ترکی اتاق قرمز + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال ترکی اتاق قرمز kirmiz oda را مطالعه کنید. این سریال محبوب ترکیه ای تاکنون در صدر لیست امتیاز بینندگان قرار گرفته است. سناریوی سریال ترکی اتاق قرمز kirmizi oda به سبک روانشناسی_درام میباشد. اسامی بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ Sezin Bozaci، meric aral، Burak Sevinc، Tulin Ozen، Binnur Kaya و… . بازیگران این سریال در هر قسمت تغییر میکنند، اما شخصیت روانشناس اصلی و همکاران مشغول در کلینیک در تمامی قسمتها ثابت هستند.
خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال ترکی اتاق قرمز
وقت مراجعه ملیحا رسیده اما خبری از او نمی شود. تونا به خانم دکتر خبر می دهد که دختر ملیحا تماس گرفته و گفته مادرش از صبح از خانه بیرون رفته و نمی توانند با او تماس بگیرندو ملیحا در پارکی نشسته و با نگاهی خالی به اطراف نگاه می کند. او چشمانش را می بندد و دخترش را می بیند که می گوید: «مامان دلت برام تنگ نشده؟ دل من خیلی برات تنگه شده. پیدام کن!» او چشمانش را باز می کند و گریه می کند اما باز دخترش را مقابلش می بیند. ملک می گوید: «چرا نمیای سراغم نمیای؟ من همیشه تو مغازه م. اگه دلت برام تنگ می شد می اومدی پیدام می کردی!» ملیحا از جایش بلند می شود و با صدای بلند دخترش را صدا می زند. او در خیابان ها و کوچه ها و مغازه ها دنبال دخترش می گردد و مدام تصویر او را می بیند و با خودش می گوید: «پیدات می کنم دخترم!»
احمد وقت مشاوره دارد و به اتاق دکتر پیرایه می رود و شروع به صحبت می کند: «شما هفته گذشته به من گفتین ذهنم خیلی آشفته ست. منم نشستم و فکرام رو کردم. می خوام یه تصمیمی بگیرم. حداقل امتحانش کنم.»
دکتر پیرایه می گوید: «تصمیم دارین چی کار کنین؟» احمد می گوید: «اگه من مریض میشدم جیدا هرکاری می کرد تا پیدام کنه. منم اونو پیدا می کنم. اینو بهش بدهکارم!» پیرایه دوباره می پرسد: «چه برنامه ای دارین؟» احمد می گوید: «راستش کاری که می خواستم رو کردم.» او می گوید به همسرش سیبل گفته جدا شوند و دست بدون حلقه اش را نشان می دهد. او ادامه می دهد: «اول مخالفت کردم. فکر کردم به خاطر اینه که دوستم داره. بعد گفت پول می خواد. منم به وکلام گفتم هر کاری لازمه بکنن تا راضی بشه.» احمد دوباره بغض می کند و می گوید: «حتما جیدا هم وقتی بهش خیانت کردم همین حس رو داشت. من کی به این آدم نفرت انگیز تبدیل شدم؟» پیرایه می پرسد: «حس می کنید دوست داشته نشدین؟» احمد می گوید: «نشدم. کسی رو که دوستم داشته رو هم من دوست نداشتم. اما من یه شانس دیگه دارم. اینو باور دارم. جیدا حتی اگه باهام ازدواج نکنه من کنارش می مونم. به نظرم به خوب شدنش کمک می کنه.» پیرایه می پرسد: «کمک به خوب شدن همسرتون برای شما دلیل شخصی ای هم داره؟» احمد می گوید: «بله. می خوام خطاهای گذشته رو جبران کنم.»
پیرایه منظورش را می پرسد و احمد می گوید مادرش هم با همین بیماری از دنیا رفته است و پیرایه می فهمد که او از مرگ مادرش احساس گناه می کند. احمد می گوید مادرش بیمار بوده و او هم کودک بوده و این را نمی دانسته و مادرش را مجبور می کرده پا به پای او بیرون برود و بازی کند و کارهای خانه را هم انجام دهد. مادرش هم دل او را نمی شکسته و بدون هیچ شکایتی همه این کارها را می کرده. احمد گریه می کند و می گوید بعد از مرگ مادرش پدرش سر او فریاد زده و گفته مرگ او تقصیر احمد است چون همیشه مادرش را خسته می کرده است. پیرایه می گوید: «به خاطر تجربه تلخ گذشته تون شما احساس گناه می کنین و فکر می کنین همه اینها تقصیر شما بوده. اما شما اون موقع یه بچه کوچیک بودین! بچه ها چون فکر می کنین دنیا دور اونا می گرده خودش ون رو دلیل همه چی می دونن. پدر و مادرها هم با حرفاشون اینو تشدید می کنن!» احمد می گوید: «اما مریضی جیدا تقصیر منه! من از سر کیف برای خودم تصمیمایی گرفتم و زنم رو مریض کردم! این بار هم تصمیم گرفتم برم و جیدا رو نجات بدم!»
دکتر پیرایه با خودش می گوید: «مثل یه بچه که فکر می کنه زورش به همه چی میرسه!» احمد می گوید: «همین الان میرم سراغ جیدا و هیچی نمی تونه مانعم بشه!» دکتر پیرایه که می بیند احمد مصمم است سعی می کند کمکش کند تا این مسیر را آسانتر طی کند. احمد فورا بلند می شود و به بیمارستان و کنار همسرو دخترش می رود.
ملیحا درمانده و آواره در خیابان ها به دنبال ملک می گردد و وقتی او را پیدا نمی کند سوار یک کشتی می شود. شب وقتی خانم دکتر می خواهد از کلینیک خارج شود ملیحا به او زنگ می زند. در حالی که بر لبه کشتی ایستاده از او خداحافظی می کند. خانم دکتر فریاد می زند و از ملیحا می خواهد دست نگه دارد. چند دختر از کابین کشتی بیرون می آیند. یکی از آنها به ملیحا نگاه می کند و با چشما چر از اشک، آرام می گوید: «مامان!»