خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت
خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
صفیه میفهمد که گلبن یه چیزیش هست و از به موضوعی ناراحته، سریعا پیشش میره و ازش می خواهد که اتفاقی که افتاده را بهش بگوید. گلبن هم بهش می گوید: « اون سفر کاری که هان گفت میخواد بره تنها نیست » صفیه با تری و استرس می گوید: «نکنه با اون دختره قراره بره؟ » گلبن یخورده فکر می کند اما نمیتونه موضوع را بگه واسه همین بهش می گوید: «نه اسد هم باهاشه میخود با اون بره. » صفیه که خیالش راحت شده می گوید: «خب الان اسد به من چه ربطی داره؟! همه تو این خونه عقلشون رو از دست دادن! ولی باید یه کاری کنم، نباید هان به اون سفر کاریش بره! »
هان تو اتاق پدرش یه یخچال کوچک تو کمدش جاساز میکند و داخلشو پر از غذا و میوه می کند تا وقتی که برمیگردد پدرش گرسنه نماند.
هان تو اتاق پدرش یه یخچال کوچک تو کمدش جاساز میکند و داخلشو پر از غذا و میوه می کند تا وقتی که برمیگردد پدرش گرسنه نماند.
صفیه نقشه اش را عملی میکنه و خودش را به مریضی میزند و ازش می خواهد که تو این شرایط تنهایش نگذارد و به سفر نرود. هان از آنجایی که صفیه را میشناسد و فهمیده که داره نقش بازی می کند بهش می گوید: «پس زنگ بزنیم بگیم دکتر بیاد! » صفیه زیر بار دکتر نمی رود. هان بهش می گوید: «آبجی تو خیلی قوی، انقدر قوی هستی که چیزی نیست که از پسش بر نیای. تو بهترین و فداکارترین فرد تو زندگیم هستی کسیو مثل تو ندیدم. حتی زمانهایی که من نبودم تو حواست به همه بوده و خانواده را حمایت کردی. » صفیه با شنیدن حرف های هان نرم می شود و لبخند میزند.
اسرا با پدربزرگ اینجی صحبت می کند و تمام تلاششو میکند تا راضی شود که اینجی باهاش به این سفر برود و در آخر به بهانه این که قرار است به خاطر برنامه رادیویی که اجرا کرده جایزه بگیرد او را راضی می کند.
اسرا با پدربزرگ اینجی صحبت می کند و تمام تلاششو میکند تا راضی شود که اینجی باهاش به این سفر برود و در آخر به بهانه این که قرار است به خاطر برنامه رادیویی که اجرا کرده جایزه بگیرد او را راضی می کند.
اگه در حال کیک خوردن بود که از پنجره نریمان را می بیند و خودش را بهش می رساند تا بهش یه تکه کیک بدهد. نریمان کیک را میگیرد ولی از آنجایی که از صفیه میترسد نمیخورد که اگه بهش می گوید: «بخور تا یخورده چاق بشی. » نریمان از حرف اگه دلخور میشه که اگه بهش می گوید: «نه منظورم این نبود. تو خیلی خوشگلی فقط یخورده لاغری همین. » نریمان که از تعریفش ذوق میکنه و خوشحال شده ازش میپرسد: « واقعا راست میگی؟ من خوشگلم؟ » اگه می گوید: «یعنی تو خودت خبر نداری؟ نمیدونی؟ سر به سرم نزار. » سپس بهش این خبر را می دهد که احتمال داره تو مدرسه شان او را ثبت نام کنند.
فردای آن روز، صبح زود هان و اینجی با اسد و اسرا راهی سفر میشوند. اینجی تو ماشین در حال ساندویچ خوردن است که کمی سس روی لباس هایش و ماشین می ریزد. هان اعصابش خرد می شود و با کلافگی می گوید: «داری چیکار میکنی اینجی؟ این چه وضعیه؟ » اینجی می خندد و می گوید: «الان داری شوخی میکنی دیگه؟ آره؟ از الان بگم من از اون خانم های خونه نمیشم که هرروز کارشون شست و شو هستا! »
فردای آن روز، صبح زود هان و اینجی با اسد و اسرا راهی سفر میشوند. اینجی تو ماشین در حال ساندویچ خوردن است که کمی سس روی لباس هایش و ماشین می ریزد. هان اعصابش خرد می شود و با کلافگی می گوید: «داری چیکار میکنی اینجی؟ این چه وضعیه؟ » اینجی می خندد و می گوید: «الان داری شوخی میکنی دیگه؟ آره؟ از الان بگم من از اون خانم های خونه نمیشم که هرروز کارشون شست و شو هستا! »
بالاخره بعد از مدتی به ویلا میرسند، هان از قبل اتاق خودش با اینجی را با گل های رز تزئین کرده و بهش هدیه ای می دهد. اینجی هدیه اش را باز میکند و با دیدن گردنبند ذوق میکند و شوکه می شود. گردنبند را به گردنش می اندازد و بهش می گوید: «تو خونه نمیتونم حلقه مو زیاد دستم کنم ولی قول میدم که اینو هیچ وقت از گردنم باز نمیکنم. » سپس هدیه ای که برای هان خریده را بهش می دهد. هان وقتی هدیه اش را باز میکند یه جا سوئیچی که طرح سرباز گلوله ای هست را میبیند و لبخند میزند. اینجی بهش می گوید: «این جاسوئیچی خونه ای هست که بعدا قراره باهم توش زندگی کنیم. » هان با شنیدن حرف اینجی ناراحت و دلخور می شود ولی چیزی بهش نمیگه.
صفیه و گلبن شروع میکنن تا غذا را آماده کنن که حکمت همان موقع از اتاقش بیرون می آید و حالش بد می شود. رحمت به گلبن میگوید برود از اتاقش قرص زیر زبانی اش را بیاورد. گلبن وارد اتاقش می شود یه ساندویچ گاز زده و یه یخچال که پر از مواد غذایی است پیدا میکند و سریعا به صفیه میگوید. صفیه با دیدن آنها صورتشو را کج و کوله می کند و با حالت چندش گونه می گوید: « همه ی اینا کثیفن! هیچ کدومشون تمیز نیست. الان همه ی ما را مریض میکنه. هان با این بی عقلیش آخر بابا را هم مریض میکنه. » صفیه همه مواد داخل یخچال را دور میریزد و یخچال را تمیز می کند!
صفیه و گلبن شروع میکنن تا غذا را آماده کنن که حکمت همان موقع از اتاقش بیرون می آید و حالش بد می شود. رحمت به گلبن میگوید برود از اتاقش قرص زیر زبانی اش را بیاورد. گلبن وارد اتاقش می شود یه ساندویچ گاز زده و یه یخچال که پر از مواد غذایی است پیدا میکند و سریعا به صفیه میگوید. صفیه با دیدن آنها صورتشو را کج و کوله می کند و با حالت چندش گونه می گوید: « همه ی اینا کثیفن! هیچ کدومشون تمیز نیست. الان همه ی ما را مریض میکنه. هان با این بی عقلیش آخر بابا را هم مریض میکنه. » صفیه همه مواد داخل یخچال را دور میریزد و یخچال را تمیز می کند!
۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله