خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت
خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
صفیه وقتی خبر ازدواج هان را با اینجی از زبان پدرش می شنود، مثل دیوانه ها شده و فریاد میزند: «یعنی از اینجا میخواد بره و تنهامون بذاره؟ یا میخوان بیان اینجا خونه از ما بگیرن بعد ما را بندازن تو کوچه ؟! » حکمت می گوید: «نه نه من اشتباهی گفتم. هان که ازدواج نکرده. » گلبن پیش صفیه می رود تا آرامش کند و بهش می گوید: «آبجی تو ک میدونی بابا دیگه عقلش درست و حسابی کار نمیکنه. بعید میدونم هان همچین اینکاری انجام بده. »
پدر اینجی روبروی هان می نشیند و بهش می گوید: «تو باید میومدی طبق رسم و رسومات دخترمو از من خواستگاری می کردی. با یه عقد ساده و خشک و خالی که نمیشه. باید واسه دخترم یه مراسم عروسی مجلل و باشکوه بگیری! ولی مثل اینکه قراره یک مدت ازدواجتونو از همه مخفی کنین. بگو مدت زمانش چقده تا منم به همان اندازه به کسی چیزی نگم؟! » هان که از پدر اینجی حرصش گرفته کاری جز سکوت نمی کند و فقط گوش می دهد تا ببیند چی میگه و نگاه غضبناک و ترسناکی بهش می کند…. آخر همان شب هان پنهانی به انبار زباله می رود و صندوق عقب ماشین را باز می کند و با نفرت به زباله ای که شکل جنازه دارد چشم میدوزد.
پدر اینجی روبروی هان می نشیند و بهش می گوید: «تو باید میومدی طبق رسم و رسومات دخترمو از من خواستگاری می کردی. با یه عقد ساده و خشک و خالی که نمیشه. باید واسه دخترم یه مراسم عروسی مجلل و باشکوه بگیری! ولی مثل اینکه قراره یک مدت ازدواجتونو از همه مخفی کنین. بگو مدت زمانش چقده تا منم به همان اندازه به کسی چیزی نگم؟! » هان که از پدر اینجی حرصش گرفته کاری جز سکوت نمی کند و فقط گوش می دهد تا ببیند چی میگه و نگاه غضبناک و ترسناکی بهش می کند…. آخر همان شب هان پنهانی به انبار زباله می رود و صندوق عقب ماشین را باز می کند و با نفرت به زباله ای که شکل جنازه دارد چشم میدوزد.
اینجی از اونجایی که حس بدی به رفتار هان پیدا کرده است نمی تواند بخوابد. اسرا بهش می گوید: «از اونجایی که تو با اویگار و پدربزرگت داری زندگی میکنی به از دید منفی داری بهش نگاه میکنی. یعنی نمیتونی از این بعد بهش نگاه کنی که از روی حسن نیت انجام داده باشه؟! » اینجی می گوید: «ولی من خیلی میترسم که یکبار قبول کنم و بعدا هیچ راه برگشتی واسم نمونه. »
تا هان پایش را تو خانه می گذارد، صفیه سریعا ازش می پرسد: «بگو ببینم تو ازدواج کردی یا نه؟ » هان از این حرف صفیه شوکه میشه و جا می خورد و صفیه بلافاصله می گوید: «بابا بهم گفته! راستشو تو الان بهم بگو. » هان قبل از اینکه چیزی بگوید به اتاق حکمت می رود و از خودش درباره این ماجرا می پرسد. حکمت بهش میگه من همچین حرفی نزدم. صفیه که از فضولی نمیتونه طاقت بیاره و اتاق پدرش می رود که هان کلافه و عصبی شده و از خانه بیرون میزند. صفیه وقتی هان میرود با غصه می گوید: «آخرش این دختر داداشمون رو بدبخت کرد. » گلبن به صفیه می گوید: «داداش عروسی نکرده. عقد اسد و با دوست اینجی بوده! اونروز که رفتم شرکت خودم شنیدم. »
تا هان پایش را تو خانه می گذارد، صفیه سریعا ازش می پرسد: «بگو ببینم تو ازدواج کردی یا نه؟ » هان از این حرف صفیه شوکه میشه و جا می خورد و صفیه بلافاصله می گوید: «بابا بهم گفته! راستشو تو الان بهم بگو. » هان قبل از اینکه چیزی بگوید به اتاق حکمت می رود و از خودش درباره این ماجرا می پرسد. حکمت بهش میگه من همچین حرفی نزدم. صفیه که از فضولی نمیتونه طاقت بیاره و اتاق پدرش می رود که هان کلافه و عصبی شده و از خانه بیرون میزند. صفیه وقتی هان میرود با غصه می گوید: «آخرش این دختر داداشمون رو بدبخت کرد. » گلبن به صفیه می گوید: «داداش عروسی نکرده. عقد اسد و با دوست اینجی بوده! اونروز که رفتم شرکت خودم شنیدم. »
صفیه با شنیدن این حرف نفس عمیق می کشد و خیالش راحت می شود و بعد به گلبن می گوید: «حالا الان مشخص شد که چرا رفتی شرکت! پس واسه اسد بوده آره؟ تو کثافت شدی! بی آبرو! همین الان برو حموم. » گلبن گریه اش می گیرد و صفیه آب جوش را باز می کند و بهش می گوید: «همین الان به مدت ۱ ساعت میری این تو. تو خیلی کثیف شدی! خوب خودتو میشوری تا این همه کثیفی از بدنت بره. »گلبن همانجوری که گریه می کند با آب جوش حمام می کند و وقتی بیرون میاد صفیه سراغ رمان های عاشقانه اش می رود و بهش می گوید: «این کتابا تورو به این روز انداخته! الان همه اینارو آتیش میزنم. » گلبن که با شنیدن این حرف صفیه گریه اش شدت می گیرد بهش التماس می کند تا این کارو نکنه و میگوید خواهش میکنم منو بکش ولی این کتابارو با خودت نبر. »
صفیه که حال گلبن را می بیند دلش به حالشمی سوزد.فردای آن روز اینجی منتظر تماس از طرف هان است تا ازش معذرت خواهی کند اما خبری ازش نیست. سرایدار در خانه ی ممدوح را می زند و تعداد زیادی از همان ویفری ها که اینجی دوست دارد بهش می دهد. اینجی با دیدن آنها لبخند میزند ولی به اسرا می گوید تا زمانیکه تماس نگیرد و عذرخواهی نکند من آشتی نمی کنم! اینجی و اسرا با همدیگه از خانه بیرون می زنند که یک زن گلفروش جلویش را میگیرد و یک دسته گل بهشمی دهد.
اینجی تعجب کرده که همان موقع هان از پشت سرش، روبروش قرار میگیرد و با هم به سمت کافه ای می روند و هان بهش می گوید: «من بهت اعتماد کامل دارم اینجی. من فکرامو کردم باشه تو همون رادیو که دوست داری کار کن. » اینجی لبخند رضایت بخشی میزند و می گوید: «واقعا؟ خودمم اگه قرار باشه با اویگار کار کنم از اونجا میام بیرون.» هان هم قبول می کند.یکی از پسرهای کلاس، از نریمان خوشش می آید. دفتر حل تمریناتش را که دست نریمان داده بود می رود و ازش پس می گیرد و ازش می خواهد تا رابطه بین خودش و غمزه را که بهم خورده درست کند.
همان لحظه اگه وارد کلاس می شود و خودش را به بچه های کلاس معرفی می کند. غمزه ازش خوشش می آید و بهش میگوید کنارش بنشیند ولی اگه می رود کنار نریمان بشیند که نریمان بهش لبخند میزند.مامور کنتور آب به خانه حکمت می رود. وقتی صفیه به دم در می رود بهش می گوید مصرف این مقدار آب از یک خانه مسکونی غیر ممکن است و به احتمال زیاد کنتور خراب است. اسرا وقتی به رادیو می رسد به سمت اتاق رئیس میرود و بهش می گوید: «متوجه شدی دیگه؟ اینجی را باید دوباره استخدام کنی! » رئیس هم قبول می کند و اسرا می گوید: «تو از اینکه انقد رابطه مونو از همه قایم کردی خسته نشدی؟!» همان لحظه اینجی وارد اتاق رئیس می شود و اسرا خودش را جمع می کند و جوری وانمود می کند که انگار هیچ رابطه ای خارج از کار با رئیس ندارد. رئیس هم بنا به گفته اسرا سریعا خواسته ی اینجی را قبول می کند.
۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله